پست ثابت
، زیر سقف کوتاه یه خونه کوچک؛ یه مامان و بابا که اولش مامان و بابا نبودند و یه زن و مرد معمولی
بودند با هزارتا دلمشغولی، زندگی صاف و ساده ای داشتند که یه عالمه مشکلات رنگارنگ توش موج
می زد.
ماجرای قصه ما از اونجایی شروع شد که زن قصه از خدا خواست تا یه بچه بهش بده که تنهایی اش
پر شه و شبا جای عروسکش بغلش بگیره وبا حرف زدن با اون سنگینی غصه هاش و سبک کنه و اون
با لبخندش بهش جون دوباره بده ... خدا هم فکراش و کرد و دید که نمی تونه به بنده اش نه بگه .
آخه اون رو مهربونی اش خیلی حساب کرده .. پس میون هیاهو و جدال های اون زن و مرد یه
فرشته کوچولو رو مامور کرد تا بره تو زندگی اونا و بهشون امید بده ..
قصه ی ما همون جا اوج گرفت ... فرشته که دنیا اومد شد پادشاه اون زندگی .. تا به اون خونه و
آدماش نظم بده و محبت رو بین اهالی سرزمینش تقسیم کنه !
حالا روزگار زیر اون سقف کوتاه اون خونه کوچک خیلی راحت تر می گذره .. مردمش خیلی خوب
از پادشاهشون حساب می برن .. و پادشاه هر روز بیشتر از روز قبل امپراطوری حکومتش رو گسترش
می ده.