پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

در انتظار معجزه

ناگفته ها

از بس ننوشتم دارم میمیرم ! اینجا تهران است ، قسمت نسبتا مرکزی شهر ! و از ته کوچه ای بن بست و از اتاقی که در طبقه ی اول تنها خانه ی این کوچه قرار دارد گزارش زندگی خود را به نگارش در می آوریم ! هموطنان عزیز به گوش باشید ! عاطفه سر حال میشود ! از سینماهمین الان رسیدم خونه ! قبل ترش خونه ی جدید مامانم اینا بودم ! قبل تر از اون خونه خودمون با بی رمقی تمام چشم به آسمون دوخته بودیم تا یه معجزه ای اتفاق بیافتد و خدا یه چوب سحر آمیز مثل فرشته ی سیندرلا برامون بفرسته و ما دیبودو دبدو دو بگیم و خونمون بشه یه دسته گل ! اما فقط چشم درد گرفتیم و هیچ چوب جادویی قسمتمون نشد ! چون اتفاقای زیادی افتاده به طور خلاصه همه رو اعلام میکنم تا یادم نره در آس...
23 بهمن 1392

چرخ و فلک

من به دعای سبز شما ایمان دارم و به اینکه دعای آدم ها برای هم زود مستجاب میشه ! خوشحالم از نوشتن ام ! ورق زودتر از چیزی که تصورش را میکردم برگشت ! مرد خونه شده شاهزاده ی رویایی سوار بر اسب سپید دوره ی شبابم ! صبح ها بیدارمان میکند ودعوت میشویم به صرف کله پاچه  و عصرها میاید دم مهد تا برویم رستوران و نهاری عاشقانه بزنیم به بدن و شب ها مینشیند همین جا وَر دل شکسته مان و میگوید گناهم چیست که بلد نیستم مثل x , y , z   دوست داشتنم را نشان بدهم ؟ و میپرسد چی کار کنم تا تو بیشتر خوشحال باشی ؟ و من دلم خیلی میسوزد وقتی میفهمم چقدر یک طرفه پیش قاضی رفته ام و اون روزهای زمستانی لعنتی ،خونه مان به خاطر بارش برف های سنکین مشکلات ا...
14 بهمن 1392
1