پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

در انتظار معجزه

تموم شدش سربازی - دور کلاش قرمزی

دیروز بابا کریم عزیزم رگ محبتش زده بیرون شدید ! به همین خاطر همه رو غافلگیر کرد و یه مهمونی خیلی خوب خونه مامان مهین به مناسبت پایان سربازی دایی ابوالفضل برگذار کرد. زحمت تهیه غذا رو عمو حمید کشید و با گوشتایی که بابا خریده بود و براش فرستاده بود کباب درست کرد و فرستاد خونه مامان مهین. و مادربزرگ مهربونم هم برنجش و درست کرده بود. عمو مجید خوشگلم هم واسش یه کیک بزرگ مثل کیک های نامزدی و عروسی خریده بود. خلاصه اینکه همه دست به دست هم دادند تا همه چی به خوبی و خوشی برگذار شه. مامان مرضی هم کلی مهمان نوازی کرد و از همه مهم تر به پادشاه رسید .پسرک ما هم تا تونست برای اولین بار هزار ماشالله خوب خورد. هم میوه و هم غذا . فکر کنم به خاطر اینکه بچ...
30 شهريور 1392

سفر به روایت تصویر

وقتی رسیدیم : فرداش بعد خوردن صبحانه خونه آبا ( همسر اول پدربزرگ ) دومی در تهران در جوار خودمونه : اینجا رفته بودیم صوفیان بگردیم و پسرک خودش و به خواب زده بود تا ازش عکس بگیرم . این عکس و خیلی خیلی دوست دارم چون فکر میکنم مثل خودم داره نگاه میکنه خداوکیلی پسرم از بازیگوشی هیچ کم و  کسری نداره ! قبرستان روستای سفید کمر که  آدم و یه جور خیلی خاص میکرد ! پسرک خود شیفته ی من از بس خرابکاری و بازیگوشی کرده و من ازش بلافاصله عکس انداختم بد عادت شده ؛ اینجا رو پنجه پا لبه در ایستاده بود و مدام میگفت : مامان عکسش ! عکسش  ! خانه ی عمو علی مامانم در نعمت الله : اینج...
29 شهريور 1392

با یه عالمه تاخیر

امام مهربونم تو همیشه خوبی ؛ حتی اگر من و دعوت به سر سفره همیشه پهن ات نکنی . تو همیشه بهترینی ؛ حتی اگه قسمتم نشه زیارتت و نخوای که بیام . تو همیشه ماهی ؛ حتی اگه خودم و گول بزنم و واسه ندیدن روی ماهت هزار بهونه ردیف کنم . تو همیشه خورشید قلبم میمونی . تو درخشان ترینی . تولدت مبارک دوست داشتنی ترین امام آفرینش .  بعد از این ؛ رفتیم سفر و آمدیم . و پس از آنهمه دلهره و دلشوره و صدقه و دعا، خدارو شکر سلامت برگشتیم ! میخواهم اعتراف کنم که بدجور به دلم بد آمده بود ، طوریکه وقتی تو ماشین خوابم میگرفت اشهدام را میخواندم و بعد میخوابیم و فقط دلشوره ی این رو داشتم که کی به شما اطلاع میدهد مردنم را ؟ و خدا نخواست و عزرائیل جان ، م...
29 شهريور 1392

ما اومدیم

خوانندگان عزیز سلام دیشب ساعت 23 و 12 دقیقه به وقت محلی پایتخت به منزل رسیدیم و تا ساعت 2 نیمه شب از خستگی خوابمان نمیبرد ! از صبح که بیدار شدیم تا همین دو سه ساعت پیش هم خیلی حالمان خوب بود و سرحال بودیم چون واقعا" سفر خوبی بود ولی بنا به دلایلی و شنیدن حرف هایی سنگین از جناب خاله جانمان و دیدن کردارهایی بد از برادر جانمان و در ادامه یادآواری خاطرات تلخ گذشته خود جانمان بسیار در آمپاس شدید به سر میبریم و زین پس تا اطلاع ثانوی هرچه به رشته تحریر درآوریم غر و اندوه و افسوس میباشد ! و چون شدید اعتقاد داریم خواب حلال مشکل هاست و درمان خیلی از ناراحتی ها پس زبان به دهان گرفته و میخوابیم ! تا بیدار شدنمان بدانید دوستتان داریم و در اولین فرصت...
26 شهريور 1392

اخبار

با نام و یاد خدا و صلوات بر محمد صلی الله و آلش (ع) به مشروح اخبار می پردازیم . 1- پنج شبه اینجانب مادر خانومی امتحان داشتم و کلی دلشوره خونه زندگی ( برنامه شبکه 2 نه ها ! ) همراهم بود . در نتیجه وقتی استاد برگه ها رو پخش کردند و نحوه ی جواب دهی به سوال ها رو میگفتند با دقت گوش نکردم و لحظه دریافت برگه نگاهی گذرا به تخته کردم و علامت هایی که استاد کشیده بود را دیدم و حدس زدم باید در برابر جواب صحیح تیک بزنم نه ضربدر ! و داشتم شروع مییکردم که استاد گفت حالا چون اعتراض کردید که چرا زیاد توضیح دادم و ادعاتون شد همتون میدونید جلسه ی بعد برگه هایی که اشتباه علامت زدند رو میارم نشونتون میدم و همه گفتند باشه بیارید ! اونجا کمی شک کردم ولی هیچی ...
22 شهريور 1392

دردِ دل

چند وقتیه فهمیده ام پادشاه شده همه ی جون و عمرم ! چیز عجیبی نیست ! بچه امِ ! میوه ای این زندگی مشترکِ ! بایدم بشه همه زندگیم ! ولی دیدن یه چیزایی نگرانم میکنه ! با خودم میگم نکنه هستی منم بشه مثل بعضی ها ! مثل پسرخواهر همکارم ! مثل دختره مدیرم ، مثل بچه دختردایی مثلا" یا پسر همسایه یا ... !!! این اخلاق مال الان که مادر شدم نیست ! از وقتی دست راست و چپم و شناختم و همه ی خوراکی هام و به زور تو دهن عروسکام میکردم عاشق بچه ها بودم و همه ی کاراشون و زیر دره بین میذاشتم . و متاسفانه باید بگم " مــن " به این نتیجه رسیدم که تربیت ها و در ادامه اش اخلاق بچه ها روز به روز داره بدتر میشه ! نمیدونم جریان چیه و کی مقصره ؟ علم روانشناسی و راهکارهای ...
20 شهريور 1392

چشم و هم چشمی

از اونجا که در ادمه مناسبت قشنگ دیروز و نبود روز پسر احساس میکنم شدید در حق پسرک دوست داشتنی خودم اجحاف شده می خوام بگم : یه پسر دارم شاه نداره ! خوشگلیشو ماه نداره ! مامانی داره تا نداره ! به کَس کَسونش نمیدم ! به همه نشونش نمیدم ! به کسی میدم که کَس باشه ! پیرهن تن اش اطلس باشه ! شاه بیاد با لشگرش ! شاهزاده هاش دور و برش ! واسه دختر بزرگترش ! آیا بدم ؟ آیا ندم ؟ حالا که دلم خنک شد میرم سر اصل مطلب : این پسر ما جدی جدی باورش شده پادشاه ! اونم از اونایی که در دوران حکومت جز استبداد و خون رعیت را در شیشه کردن کار دیگه ای بلد نیستن ! مثلا" یکی از بازی هاش این شده که هرچی کفگیر و ملاقه و سیخ و نی و .. است برداره و ب...
18 شهريور 1392

بانوی گل ها تولدت مبارک

از صبح دارم با خودم کلنجار میرم بگم ،‌نگم ؟؟؟ آخرش گفتم نهایت این میشه که فقط میلاد این خانوم دوست داشتنی رو تبریک میگم دیگه !!! و به بقیه اش کاری ندارم ! بد دیدم نه ! نمیشه ! اینجانب حسود تر از این حرفا تشریف دارم ! درسته پادشاه پسره ! ولی دل که داره ! گناه نکرده که روز ملی پسران نداریم ! بعدشم خودم چی کار کنم که انقدر عاشق دخترم ؟؟؟ پس نتیجه این شد که میبینید : 1- بانوی مهربونی ها تولدت مبارک باشه 2- پسر گلم این روز و به روی ماه تو و عروس قشنگم که دختره تبریک میگم . (مامان شیرین عقل ) 3- دخترخانومای فامیل ؛ خاله آزاده جون ، عمه سمیه خانوم ، صابره جونم ، خاله حانیه ، نرگس عشقم ، پری نازم  فاطمه جونم ، آبجی زهرای قشنگ...
17 شهريور 1392

لا لا

دو ماهی هست شدید درگیر تنظیم خواب آقا نی نیه هستم ! که حتما" خواب نیمروزی داشته باشه و شب ها تو تخت خودش بخوابه ! و تا اینجا پیش رفتیم که همچنان فقط درگیریم ! در مورد خواب نیمروزش که از آنجایی که خوش خوابی اش به مامان جانش رفته چه من سعی ام را بکنم چه نکنم می خوابد ولی برای جدا کردن محل خوابش با تمام تحقیقاتی که کردم و سوال هایی که از استادهایم پرسیدم و نتیجه ای که این عمل را تایید کند به دست آورده ام هنوز نتوانستم قدمی بردارم ! دلم نمی آید واینها بهانه است ! فکر اینکه باید چندین شب متوالی بیدار باشم تا کودکم به اتاقش عادت کند و پروسه ی تنظیم خوابش را طی کند من تنبل را به یاد عمر کوتاهمان می اندازد و خودم را گول می زنم که نهایتا" تا یک سال د...
15 شهريور 1392

تهران ساعت 24

دیشب رفته بودیم اونجا مهمونی ، موقع برگشت وقتی میخواستیم رخش زیبا و قیمتیمان را از پارکینگ خارج کنیم با صف موتورهایی مواجه شدیم که جلوی درب پارک کرده بودند و جایی برای خروج نبود. از آنجایی که من همسری دارم بسیار صبور !!! و مردم دوست !!! آن هم از نوع مردمان آن منطقه و محله ناگهان با فریادی از بن جگر خواستار صاحبان موتورها شد و بعد هم صدایش را کلفت تر کرد یک ناسزایی هم به همسایه مزاحم داد و دیگر چشمان ما گرد نشد چون کم و بیش به این اخلاق خوبش عادت کرده ایم و اینبار در دل کمی هم بهش حق دادیم ! بعد پسرک را به دستش سپردیم تا با لمس تن پادشاهمان آرامش بگیرد و واقعا" هم گرفت ، بس که این موجود 5 وجبی سرچشمه عشق و محبت است . دقایقی بعد درب ...
14 شهريور 1392