پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

در انتظار معجزه

من خود پفکم !

سلام به روی ماهتون ، دو چشمون سیاهتون ! حال شما ؟ احوال شما ؟ بنده به درخواست شما پر انرژی با یک پست پفکی اومدم  ! از مهمترین رویداد ها شروع میکنم ! دیروز صبح بعد از غرغرهای زیر لبی جناب همسرکمی در لاک خود فرو رفتیم و سعی نمودیم مثل یک خانم عاقل و بالغ و با فهم شعور نسبت به وضع خانه مان اندیشه کنیم و متاسفانه به این نتیجه دست یافتیم که آلودگی از در و دیوار بر سر و رویمان می بارد و اینچنین شد که به جای کبری ما تصمیم گرفتیم کتابمان را زیر درخت نگذاریم و زین پس همه ی وسایل را بعد استفاده در جای خود قرار داده و دستمالی نم دار به سر و روی کلبه ی عشقمان بکشیم ! قدم اول این بود که کمی استراحت کرده تا انرژی کافی برای انجام این جهاد سا...
29 مهر 1392

همه ذرات وجودم درد است.

متنفرم از پاییز ! از این دلتنگی که من و اسیر خودش میکنه.از این حجم ظرف های نشسته ای که مدام بهم دهن کجی میکنن !از بوی شلغم و گلو درد و سرما! از لباس های زیادی که صبح میپوشم و در نیمه ی روز باید درشون بیارم.از دستانم که ترک هاش و زبری اش با هیچ کرم و مرطوب کننده ای خوب نمیشه! از صورتم که عین پیرزن های 70 ساله کشیده و پوسته پوسته میشه! از این تنبلی و کسالتی که من و میگیره و این میل شدید به خوابیدن و بیدار  نشدن! متنفرم از پاییز ! از این غروب های دلگیر و زود هنگام و این سر در گریبان فرو رفتن ها ! از روزی که زود شب میشه و وقتی که برای دید و بازدید نمی مونه . از این مطب های شلوغ و عطسه های مداوم و بوی دیفن هیدرامین ! از این سرفه های...
25 مهر 1392

دارم پفک میخورم !

تاریخا رو گم کردم ! انقدر چند وقته دلم واسه یه نفر تنگ شده ها ، روز و تاریخ از دستم در رفته ! توهم نزن لطفا" ! منظورم اصلا" تو نبودی ! پادشاه ، مزدوری شده واسه خودش ! از کت و کول افتادم حسابی ! خیلی هیکل رو فرمی داشتیم ! رو فرم تر هم اومدیم ! شدیم عین یه ژیان قراضه ی چپ کرده ! گاهی از مهد که خونه میرسم  و از تو بغلم زمین میذارمش فکر میکنم دستام یه متری کش اومده و یکی باید جمعش کنه ! پررو هرجا میگم بره فقط میگه بغغغل ! و هرجا خودش میخواد بره دو پای اضافی هم قرض میگیره و میدوه ! از صبح هم که میرسیم مهد تا عصر با ارمیا همون پسرک خجالتی دل میده و قلوه میگیره و ماچ و بوسه بازی راه میندازه ! منم فقط نگاه میکنم و حسرت میکشم از این ...
23 مهر 1392

اگه نگم میترکم !

سلام ، وقت کمه ! با ناصر دعوام شده باید کل خونه رو مرتب کنم ، امیرپارسا دوباره سرماخورده و حال نداره و مدام داره تو خواب غر میزنه !و یه عالمه حرف دارم که باید حتما" برای شما تعریف کنم ! کلی اتفاق افتاده که مثل یه فضول ذره بین به دست پیگرشون بودم . تازه روز جهانی کودک هم هست و درست حسابی تو وبلاگ پادشاه تبریک نگفتم !!! لطفا" سکوت و رعایت کنید و با دقت بخونید! این پست فقط پی نوشتِ ! ندید بدید نوشت : فردای اون روزی که زالوی عزیز مهمون تن بنده بودند و حسابی به خودشون رسیدند ما عروسی دختر عمو جان دعوت بودیم. اولین عروسی این مدلی بود که تو طایفه برگزار شد و از خوشحالی اشک به چشمان آهویی ما نشاند . نانای تعطیل ! آهنگ و ترانه تعط...
16 مهر 1392

مامان رونمایی میشود !

خدا رو شکر که وقتی کم میاری و گر میگیری یه فرشته داری که با به هم زدن بال های نامرئی اش خنک ات میکنه و هوایی تازه واسه نفس کشدن بهت میبخشه . میخوام بهش بگم : پادشاهم ممنونم از حضورت . ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- مامان نوشت : با تو هر جهنمی میشه بهشت ..... با تو میشه صد هزار قصه نوشت . در پی اعتراض دوستم ، بعدا" اضافه شد ؛ ...
13 مهر 1392

بُکش و خوشگلم کن

اول یک سطل کنار دستتان بگذارید شاید حالتان بد شد ،بعد بریم سراغ بقیه حرفا : با اجازه ی شما بنده طی یک تصمیم کاملا" کاملا" جوگیرانه به همسر گفتم در همان مرکزی که همیشه برای حجامت شرف یاب میشوند برای اینجانب وقت بگیرند ! خبر مرگمان میخواستیم از دست سردردهای مزخرفمان راحت شویم و ایشان حرف را روی هوا زدند و فردایش در ساعتی که سرکار بودیم مارا در عمل انجام شده قرار داده و زنگیدند و گفتند برای فردا 6 عصر وقت گرفته اند و هزینه پرداخت کردند و جایی برنامه نگذارم ! و فردا که رفتیم آقا چشمتان روز بد نبیند ! الان که دوباره یادم افتاد به خدا قلبمان دارد توی دهانمان میاید ! جناب همسر مهربان و دلسوز من !!!!!  طبق توصیه مشاور مرکز برای ا...
12 مهر 1392

دور تند زندگی

باتری تمام کرده ایم حسابی ! کسی شارژر داره ؟ عادت کرده بودیم تا هروقت دلمون میخواد بخوابیم و هرچی میخوایم بخوریم و فقط به خودمون خوش بگذرونیم ! خیلی سخته ساعت 7:30  صبح صورت شسته ، صبحانه خورده ، لباس پوشیده دم در باشی تا ناصر برسونتت مهد  ! اگه دیرتر شه یا باید خودت بری یا خواهش کنی بابا کریم برسونتت ! خدارو شکر ما با موتور میرریم وگرنه کلی هم تو ترافیک میموندیم ! بچه هاتون و نبرید مدرسه دیگه ! چه خبر انقدر خیابون ها رو شلوغ کردید  ؟ بعد که رسیدیم ، دوباره تو مهد خاله الهام صبحانه میخوریم تا کمی سرحال شیم و بعد اون حکموت آقا پادشاه شروع میشه  ! به خدا من شرمنده ام ! انقدر این همکارای بی جنبه ی من به این بچه می...
7 مهر 1392

خدایا لوس شدم !

پسرک تب داره . از دیشب تا حالا مدام با گرما و سرمای تنش در ستیزه ! پدر گرامی و عزیز دیشب دیر اومدن و امشب عروسی تشریف دارن ! کِی ناصر میترکه خیالم راحت شه ؟ ( استغفرالله ربی و اتوب الیه ! خدایا ببخشیدحواسم نبود اونوقت کسی نیست به من جایزه بده !) خلاصه دیشب استامینوفن دادم و وقتی دیدم تبش پایین نیومد طبق توصیه همکارم شیاف گذاشتم . خداروشکر بهتر شد و تا صبح راحت خوابید . البته قبلش کلی روم به دیوار بالا آورد و دل نگرانمون کرد. صبح با خیال اینکه بهتر شده رفتیم مهدکودک و بی خبر بودیم از اینکه قرار است چه دماری از روزگارمان در بیاید تا عصر فقط مثل صفحه ای فلزی، مگنت دوست داشتنی ای بهمان چسبیده بود و اشکمان را درآورد بس که نق زد و اشک ریخت...
3 مهر 1392

بازگشت خاله عاطفه به مهدکودک

این روزها به جبران لطف های بسیار مدیر سابق عزیزم ،در مهد کودک تازه تاسیسش به صورت داوطلبانه مشغول به کاریم و از خواب و استراحتمان زده ایم تا رنگ و بویی به مهد خوشگل و دوست داشتنی خاله الهام بدیم. و تازه شرط کرده ایم هیچ دستمزدی هم نخواهیم گرفت ! ولی اگر آخر ماه هی اصرار کند خوب ما که نمیتوانیم دستش را رد کنیم ؟ مجبور میشویم دیگر ! و اگر هم نه ، که خوب چاره چیست ؟ خودمان خواستیم ! خلاصه اینکه پادشاهمان این چند روز مثل روزهای قبل از خونه نشینیِ مامان دوباره مزه پادشاهی کردن زیر دندانش آمده و حسابی برای خودش می تازد ! از صبح که میرسیم تا 4 عصر که 5000 بار پرسنل در خلوت و جلوی مادرها و زمان آموزش بچه ها و هر فرصتی که گیرشان بیاید ، از ه...
3 مهر 1392
1