مادرم ، روزت نه ! عمرت مبارک .
چند روزی تا دو سالگی پسرک مونده ولی من 3 سال کنارش روز مادر و جشن گرفتم . به غیر از نه ماهی که از همیشه بهش نزدیک تر بودم .. و 3 سالِ که می فهمم مادرم چه سخت مــــــــادری کرده برایم و در تمام این روزها و سال ها من در کنار عشقی که به پادشاهم میورزم شدید احساس شرمندگی میکنم در برابر بزرگی که خیلی بیشتر از این کارها را برای من کرده بود و اکنون برای پسرکم میکند . مادرم را گذشت ایام شکسته اش نکرده ، میانسالش نکرده .. مادرم را غم بزرگ شدن من و برادرم پیرش کرده است ! غصه ی فرداهایمان را خورده ... غصه ی روزهایی که میدیده و میبیند و من قبولش نداشتم ! مادرم چه مهربان بود که مرا نکشت ! که مرا نزد ! که مرا بخشید ! که مرا دوست داشت و دارد و...