پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

در انتظار معجزه

دوست دارید چه کاره شوید ؟

این موضوع هرسال درس انشاء بود ، یه موضوع خیلی تکراری مثل تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟ یا علم بهتر است یا ثروت ؟ حالا بماند که چی نوشتیم و چی شدیم و چی شد ! مهم اینه که الان پسرک من بر خلاف اشتیاق مادر برای یادگیری زبان و ریاضی و هنر و ورزش علاقه ی زیادی پیدا کرده به فروشندگی . که حتما این هم خیلی شغل خوب و سرگرم کننده ای هست . و خوب بازی ای شده برای ما تا از طریقش خیلی چیزها مثل مهارت ها ی اجتماعی و حساب و مردم داری و ... غیر مستقیم بهش آموزش بدیم. خلاصه اینکه مدت های مدیدی است منزل ما بازار پر سرو صدا شلوغی است که داخلش از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه . و من و گه گاه ناصر و هر مهمان عزیزی که تشریف بیاره باید !!! مشت...
30 مرداد 1393

خدایا شکر.

تکنولوژی یه چیز عجین شده با تمام ثانیه های عمرمونِ که داره میگذره . نمیشه جلوش و گرفت . نمیشه ازش جا موند و همش یه دلهره هست که میگه : واسه آموختن اش زوده یا دیر !!!!! رشد قارچی تبلت و موبایل و آی پد و به وفور دیده شدنشون دست بچه های کوچک و بزرگ باعث آموزش زود رس کوچولوهایی شده که حالا حالا ها جهت تقویت مهارت های حرکتی و خلاقیتشون باید با لگو خونه سازی میکردن و با خمیر بستنی و آدم آهنی و توپ میساختند و حالا ... فقط میزنن و میکشن و میبرن و میرن مرحله بعد ! و البته گاهی غذا میدن و نی نی میشورن و بازی هم میکنند . ( در جریان تمام موارد هستم ) (این بالا چه قشنگ نطق کردم   خوشم اومد ) پیرو تمام این مسائل پسرک ما هم که ا...
16 مرداد 1393

رفیق خستگی هام .. باز به تو دل میبندم .

خیلی قبل تر از ماه رمضان تا همین حالا پادشاه خونه به جهت قر کمر و دست و شونه تقاضای فیلم عروسی میکردن و اصلا و ابدا من و به عنوان عروس قبول نداشتند و فقط تاکید میکردند عروسی بابا ناصر ! و این یعنی ما هزار بار سی دی دوم این فیلم قشنگ ! و که مختص قسمت مردانه است و یک سری کلیپ های دو نفره بهش اضافه شده دیدیم . و هر دفعه عین بار اول پسرک ذوق کرده از ورود باباش به سالن و رقصیدنش و مجلس گرم کنی های بقیه و با هر چرخش دوربین مثل یک آقا پرسیده این کیه ؟ این یکی چی ؟ کدوم دوستش ؟ من ندیدمش ؟ آهان ! این یکی چی ؟ و الی آخر .. تو فیلم خبری از داماد نیست و من یاد لوس شدنای ناصر میافتم وقی میخواست سالن خانما رو ترک کنه ... داماد میاد . پسرک داد ...
8 مرداد 1393

معامله یا معاشقه ؟

سانس آخر یک روز خسته کننده است ( کار اداری و استخر و سردردی عجیب بابت تعمیرات خانه همسایه - کم خوابی و یک مهمانی شلوغ و متاسفانه حادثه ای عجیب که فاجعه از سر پادشاهم  گذشت  و فقط روی ابروش ضرب دید و کمی کبود شد ) و حالا نیمه شب را هم رد کرده ایم و پسرک هنوووووز بازی میخواهد ! با ته مانده توانم تمام خلاقیتم را به کار میگیرم و همون جور کنار هم خوابیده انگشتانم را روی تنش حرکت میدهم و میزنم سر شونه اش و میگم : تق تق تق ! - بلــــــــــه ؟ * سلام , خسته نباشید. یه بوس می خواستم , دارید ؟ - نه ! مغازه بغلی داره . ! دوباره حرکت انگشتانم و ضربه سر شانه و تق تق تق ! - بفمایید ؟ * سلام آقا بوس دارید ؟...
2 مرداد 1393
1