پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

در انتظار معجزه

یادم باشه !

بعضی شب ها میترسم بخوابم ! که چشمم و ببندم و فردا نکنه یادم بره شیرینی دیروزم و ! و همین باعث میشه ساعت ها سفت به سینه ام بفشارمت و هی بو بکشم عطر دلنشین تن ات و مدام رفتارات و مثل یه درس خیلی مهم شب امتحانی مرور کنم . حالا اینجا فقط چند نمونه کوچکش و میذارم تا اونایی که براشون مهمی تو حس شیرین حضور قشنگ ات باهام شریک شن : وقتی عزیز دلم نمازخون میشه : ( نه مثل من و مامانم ! بلکه مثل مامان بزرگم ) وقتی کمک به قول خودت خانم صیدیقه میکنی مهربون من  : وقتی از پس علاقه ات به اداهای دخترونه در آوردن بر نمیام ! ( البته کم کم داری متوجه تفاوت ها و جنسیت میشی ) وقتی که فروشندگی پایان نداشته باشه و فقط...
25 شهريور 1393

چایی نبات

عنوان یعنی زندگی من ! تلخی که با تو شیرین میشه !!! و بودنت هزار تا درد بی درمونم و دوا میکنه و سردی ها رو از وجودم میبره ! بودنت گرمیه زندگی منِ! متاسفانه یا خوشبختانه غیبت های مکررمان در مهمانی های روز جمعه باعث شد تا کم کم همه بفهمند که در سر بابا ناصر چی میگذره و اینکه قصدش رفتنِ .... و درست از همین جمعه بود که دلم بد جور به تاب تاب افتاده ... ولی خب چاره چیه ؟ یا باید با تو برم یا بی تو بمونم ! و من ترجیح میدم اگه تو زبونم لال به جهنمم بری باهات بیام چه برسه به جای خوش آب و هوایی مثل آلمان که میگن مثل شمال خودمون سرسبز و خرم !؟ و حالا حال بدی دارم مامان ، مدام به گوشم میرسه که مامان مهین (مامان بزرگم ) داره گریه میکنه از وقتی ای...
16 شهريور 1393

ارزش ها

دیشب وقتی دیدم جایی نمیتونم برم و حتی صدای مولودی خوانی تو تلویزیون رو هم به خاطر پسرک که نمیذاشت زیادش کنم بشنوم همینجور که چشمم به گنبد قشنگ و بی همتای امام بی نظیرم بود واسه جلب توجه پسرک و آروم گرفتنش شروع کردم به دست زدن و خواندن تولد مبارک واسه امام رضا ع  و خوب تاثیر داشت و بلافاصله با من ادامه داد بیا شعما رو فوت کن تا صد سال زنده باشی ..تولد تولد تولدت مبارک و الی آخر .. و اون جایی که داشتم از ته دلم واسه سلامتی و خوشبختی همه ی بچه های دنیا دعا میکردم پشت چکنویس زبانم نقاشی کشید و دعای من که تموم شد , گفت : نوشتم ایمام ریضا تولدت مبارک ... و اینجا ... بهترین ، بدترین ، دوست داشتنی ترین ، منفورترین ، خاطره ساز ترین ...
16 شهريور 1393

نعمت

خیلی پیش میاد به چرایی خلقت و حضور آدم ها فکر کنم و خیلی بیشتر پیش میاد که هیچ نتیجه ای نگیرم و هیچی نفهمم و فقط خدارو شکر کنم به خاطر بعضی خوب ترین ها که اگه نبودند چقدر لحظه ها سخت میگذشتند و بگم : حتما حکمتی هم واسه بودن بقیه هست !!! امروز ، هیچ مناسبتی نداره ! یه روز معمولیه تو آخرین ماه این تابستون گرم و سوزان ! و البته مزین به اندکی بادهای پاییزی ! ولی من از عمق وجودم خوشحالم و شاکر برای بودن فرشته صفت ترین بانوی زندگی ام . بد حالی پادشاه واقعا ناراحتم کرده ، نوسنات خلقی و جسمی خودم شده مزید بر علت و آشفتگی اوضاع خونه نور علی نور و از همه بدتر اینکه  خانمی که هر دو هفته واسه کمک میاد هر دو نوبت این ماه و مشکل براش پی...
4 شهريور 1393

زندگی

یه وقتایی دلم میخواد زمستون بشه و یه برف سنگین بیاد و من کنار همین شومینه خونمون سرم و بکنم زیر یه پتوی سنگین و فارغ از تمام دنیا سه ماه بخوابم ! عین یه خرس ! بعضی وقتا هم انقدر خوشحالم که روزا بلنده و همش آفتاب میخوره به این شیشه های بلند پنجره و باید کلی دلیل بیارم تا پادشاه قانع شه که یه چرت کوتاه بزنه و اون مدام تاکید کنه بگه : ببین ! شب نشده ! نباید بخوابیم ! و تمام عشق اش این باشه که بفروشه و بفروشه و بفروشه ! و به عنوان میان برنامه ! کیک درست کنیم. امروز خیلی خوب گذشت . از اون روزایی بود که خدارو شکر گفتن داشت . دیشب اصلا خوب نخوابیدیم. بابای خونه مثل همیشه نبود و پسرک من سرماخورده بود. تا صبح هم بالا آورد ، هم جاش و کثیف ...
4 شهريور 1393
1