پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

در انتظار معجزه

چایی نبات

عنوان یعنی زندگی من ! تلخی که با تو شیرین میشه !!! و بودنت هزار تا درد بی درمونم و دوا میکنه و سردی ها رو از وجودم میبره ! بودنت گرمیه زندگی منِ! متاسفانه یا خوشبختانه غیبت های مکررمان در مهمانی های روز جمعه باعث شد تا کم کم همه بفهمند که در سر بابا ناصر چی میگذره و اینکه قصدش رفتنِ .... و درست از همین جمعه بود که دلم بد جور به تاب تاب افتاده ... ولی خب چاره چیه ؟ یا باید با تو برم یا بی تو بمونم ! و من ترجیح میدم اگه تو زبونم لال به جهنمم بری باهات بیام چه برسه به جای خوش آب و هوایی مثل آلمان که میگن مثل شمال خودمون سرسبز و خرم !؟ و حالا حال بدی دارم مامان ، مدام به گوشم میرسه که مامان مهین (مامان بزرگم ) داره گریه میکنه از وقتی ای...
16 شهريور 1393

نعمت

خیلی پیش میاد به چرایی خلقت و حضور آدم ها فکر کنم و خیلی بیشتر پیش میاد که هیچ نتیجه ای نگیرم و هیچی نفهمم و فقط خدارو شکر کنم به خاطر بعضی خوب ترین ها که اگه نبودند چقدر لحظه ها سخت میگذشتند و بگم : حتما حکمتی هم واسه بودن بقیه هست !!! امروز ، هیچ مناسبتی نداره ! یه روز معمولیه تو آخرین ماه این تابستون گرم و سوزان ! و البته مزین به اندکی بادهای پاییزی ! ولی من از عمق وجودم خوشحالم و شاکر برای بودن فرشته صفت ترین بانوی زندگی ام . بد حالی پادشاه واقعا ناراحتم کرده ، نوسنات خلقی و جسمی خودم شده مزید بر علت و آشفتگی اوضاع خونه نور علی نور و از همه بدتر اینکه  خانمی که هر دو هفته واسه کمک میاد هر دو نوبت این ماه و مشکل براش پی...
4 شهريور 1393

زندگی

یه وقتایی دلم میخواد زمستون بشه و یه برف سنگین بیاد و من کنار همین شومینه خونمون سرم و بکنم زیر یه پتوی سنگین و فارغ از تمام دنیا سه ماه بخوابم ! عین یه خرس ! بعضی وقتا هم انقدر خوشحالم که روزا بلنده و همش آفتاب میخوره به این شیشه های بلند پنجره و باید کلی دلیل بیارم تا پادشاه قانع شه که یه چرت کوتاه بزنه و اون مدام تاکید کنه بگه : ببین ! شب نشده ! نباید بخوابیم ! و تمام عشق اش این باشه که بفروشه و بفروشه و بفروشه ! و به عنوان میان برنامه ! کیک درست کنیم. امروز خیلی خوب گذشت . از اون روزایی بود که خدارو شکر گفتن داشت . دیشب اصلا خوب نخوابیدیم. بابای خونه مثل همیشه نبود و پسرک من سرماخورده بود. تا صبح هم بالا آورد ، هم جاش و کثیف ...
4 شهريور 1393

دوست دارید چه کاره شوید ؟

این موضوع هرسال درس انشاء بود ، یه موضوع خیلی تکراری مثل تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟ یا علم بهتر است یا ثروت ؟ حالا بماند که چی نوشتیم و چی شدیم و چی شد ! مهم اینه که الان پسرک من بر خلاف اشتیاق مادر برای یادگیری زبان و ریاضی و هنر و ورزش علاقه ی زیادی پیدا کرده به فروشندگی . که حتما این هم خیلی شغل خوب و سرگرم کننده ای هست . و خوب بازی ای شده برای ما تا از طریقش خیلی چیزها مثل مهارت ها ی اجتماعی و حساب و مردم داری و ... غیر مستقیم بهش آموزش بدیم. خلاصه اینکه مدت های مدیدی است منزل ما بازار پر سرو صدا شلوغی است که داخلش از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه . و من و گه گاه ناصر و هر مهمان عزیزی که تشریف بیاره باید !!! مشت...
30 مرداد 1393

خدایا شکر.

تکنولوژی یه چیز عجین شده با تمام ثانیه های عمرمونِ که داره میگذره . نمیشه جلوش و گرفت . نمیشه ازش جا موند و همش یه دلهره هست که میگه : واسه آموختن اش زوده یا دیر !!!!! رشد قارچی تبلت و موبایل و آی پد و به وفور دیده شدنشون دست بچه های کوچک و بزرگ باعث آموزش زود رس کوچولوهایی شده که حالا حالا ها جهت تقویت مهارت های حرکتی و خلاقیتشون باید با لگو خونه سازی میکردن و با خمیر بستنی و آدم آهنی و توپ میساختند و حالا ... فقط میزنن و میکشن و میبرن و میرن مرحله بعد ! و البته گاهی غذا میدن و نی نی میشورن و بازی هم میکنند . ( در جریان تمام موارد هستم ) (این بالا چه قشنگ نطق کردم   خوشم اومد ) پیرو تمام این مسائل پسرک ما هم که ا...
16 مرداد 1393

رفیق خستگی هام .. باز به تو دل میبندم .

خیلی قبل تر از ماه رمضان تا همین حالا پادشاه خونه به جهت قر کمر و دست و شونه تقاضای فیلم عروسی میکردن و اصلا و ابدا من و به عنوان عروس قبول نداشتند و فقط تاکید میکردند عروسی بابا ناصر ! و این یعنی ما هزار بار سی دی دوم این فیلم قشنگ ! و که مختص قسمت مردانه است و یک سری کلیپ های دو نفره بهش اضافه شده دیدیم . و هر دفعه عین بار اول پسرک ذوق کرده از ورود باباش به سالن و رقصیدنش و مجلس گرم کنی های بقیه و با هر چرخش دوربین مثل یک آقا پرسیده این کیه ؟ این یکی چی ؟ کدوم دوستش ؟ من ندیدمش ؟ آهان ! این یکی چی ؟ و الی آخر .. تو فیلم خبری از داماد نیست و من یاد لوس شدنای ناصر میافتم وقی میخواست سالن خانما رو ترک کنه ... داماد میاد . پسرک داد ...
8 مرداد 1393

مادر

میدونستم چی میخوام بگم ولی نمیدونستم عنوان و چی بذارم ! دنبال اسمی بودم که هم اقتدار و برسونه و هم مهربانی و هم رنج و هم محکم بودن و ! نوشتم کوه , نوشتم ستون , نوشتم پناه , نوشتم .. همه رو پاک کردم ! مادر که به ذهنم اومد لبخند زدم ! یه بار با دقت بخون ! چرا تا حالا نفهمیده بودم ؟! حتی تلفظ کردنش هم بدون توجه به معناش همه ی این چیزا رو به آدم منتقل میکنه !!! امروز میخوام از خودم تعریف کنم. میخوام تو یه پست در وبلاگ شخصی پادشاهم از خودم بگم تا کنار تمام بچه گی هاش ثبت شه روزگار زنی که مادر بود ! با تمام کج فهمی ها و نفهمی های درونی اش ! من این حق و دارم . تو کلاف این زندگی یه گره کور و سفت و بزرگ به وجود اومده که باز کردنش ک...
27 تير 1393

از محبت ...

همه ی رفتارت قشنگ و دوست داشتنیه ولی گاهی کارایی میکنی که دلمون میخواد برای همیشه ثبت شه ولی به عمل که میرسه میگیم خب نسبت به سن اش طبیعی بود یا میگیم بعدا" و خیال میکنیم که یادمون میمونه ولی انقدر شیرینی هر روزت با روز قبل متفاوت که میگیم کاش دیروزشم نوشته بودیم... وقتی سراغ مطالب خیلی قبل ترها میرم انقدر خوشحال میشم که برات خاطره ها رو نوشتم حتی بابت کوچکترین مورد ! حالا الان باز که آمپر ذوق زدگی و ندید بدیدی من بالا زده و چپ و راست راه رفتم و فریاد زدم : خدایـــــــــــــــــــــــــا متشکرم  ! گفتم بیام بنویسم چیزایی که هم یادم مونده و هم جا مونده بود ! دقیق بخوام بگم چهارشنبه 11 تیر ماه برای اولین بار آزمایشی ب...
21 تير 1393

رمضان

سلام نازنین مامان , این روزا ، روزای قشنگی از عمرمون هستند که دارن میگذرن. روزایی که انگاری آدم خدا رو یه جور دیگه دوست داره ، یه جور دیگه میپرسته ، یه جور دیگه بهش میخنده و ازش تشکر میکنه و گلایه . ما همیشه نمک پرورده ی خداییم ولی این روزا ویژه خدا میزبانی مارو میکنه . رمضان ات مبارک پادشاه. این ماه به لطف حضور قشنگ بعد از سه سال دارم دوباره روزه میگیرم و تو یاد گرفتی وقت مهمانی دادن و خاله بازی هات میپرسی روزه ای بازم ؟ و گاهی الکی میگی بخور ! شب شده ! ناصرم که مثل همیشه مخالف و میگه این چیزا رو به تو نگم و یه کوچولو از یه دیدگاه دیگه بهش حق میدم چون میدونم چه آدم فرصت طلبی هستی و امکان داره گاهی برای نخوردن غذا یا شربتی همین حربه...
11 تير 1393