پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

در انتظار معجزه

آشپزی به شیوه تو

با درود و سلام خدمت خوانندگان عزیز , امروز با آموزش آشپزی از شکار تا خوراک در خدمتتون هستیم و امیدواریم با طی مراحل بسیار ساده ای که ذکر میکنیم غذای خوشمزه ای را پخته و میل نمایید . مواد لازم : گوشت تازه - نمک - زردچوبه - ماش - عدس - لوبیا - ذرت خام - برگ بو - لوبیا - یادام - روغن - غنچه گل محمدی ( خشک شده ) - ماکارانی و سیر . ( به مقدار لازم ) 1 - در ابتدا به جنگل رفته و با نشانه گیری دقیق حیوان مورد نظر را نشانه گیری و متاسفانه (بعله) شکار میکنید .   2 - کله پاچه حیوان مورد نظر را با مسالمت جدا کرده و آماده طبخ نمایید . 3- نمک را اضافه میکنیم . 4- تمام مواد را با یکدیگر مخلوط کرده و به...
16 دی 1394

گزارشات عقب افتاده

همینکه میتونم وسط مهمانداری و تو فاصله دم کردن برنج بیام اینجا و عکسا رو آپلود کنم و پست بذارم واسه یادگاری یعنی شاهکار ! پس دیگه ترتیب جلو و عقب نوشته ها رو به روی گل و وجود نازنین خودتون ببخشید. آخرین تصویر از آخرین روزای مهد کودک : جدیدترین ورژن خواب عصرانه پادشاه  بعد از سه سال و شش ماه یادش افتاده میشه شیر خشک و با شیشه هم خورد و ادای بزرگا رو درآورد !!! مغازه دایی جون که از شهریور ماه به راه و ایشالله همیشه منبع خیر و برکت واسش باشه . درست کردن تابلوی حیوانات به پیشنهاد خودت ( برای اینکه راحت تر وقت بازی حیوان فروشی اسم حیوون ها یادمون بیاد ) چیدن پرتقال حیاط از پنجره آش...
27 آبان 1394

در مکتب تو

بعد یه عالم وقت غیبت حضور مجدد تو یه جمع خیلی سخته ، حالا هرچقدر هم اون جمع صمیمی و دوست داشتنی باشه یا حتی غیبتت موجه !!! ســـــــــــلام؛ ما باز هم خانه نشین شدیم ! و پسرکم در سه سال و شش ماهگی به سر میبره ! و به حدی شیرین تر و خوش زبون تر و عاقل تر شده که زبان من مادر قاصرِ از تعریف . سکانس اول : - عاطف کی من و گذاشت تو دل تو ؟ - خدا - کی بهش گفت اینکارو بکنه ؟ - من ازش خواستم یه بچه بهم بده و اون بچه هایی که تو آسمون بودن و صدا کرد تا من و ببینن و پرسید کی میخواد پسر این خانوم بشه ؟ تو هم بهش گفتی : من ! اونم گذاشتت تو دلم.  - آره ! آره ! یادم میاد . الان خودش کجاس ؟ - کی ؟ ...
2 آبان 1394

خوب یا بد ؟

زمونه ی ما که خیلی قدیم هم نبود دخترا و پسرا شیطنت های خاص خودشون و داشتند نمیدونم جزو اون شیطوناشون بودم یا سر به زیرا و آروما ؟! ولی خوب یادمه که خیلی مامان و بابام و دور زدم و آخر اکثر پیچ ها من ضرر کردم و لحظه های زیادی که میتونستند مفید بگذرند و سوزوندم. امیرپارسا بازیگوشی که میکنه و کلافه میشم خنده ام میگیره که چه مامان کم طاقتی هستم من ! چه جوری مامانم تو اون حیاط قدیمی و بزرگ و اون خونه ی اتاق اتاق هم سر کار میرفت و صبح تا ظهر با سی تا بچه سر و کله میزد و بعد که میومد میزبان مهمون های همیشگی قوم شوهر میشد و به درس و تربیت ما هم میرسید و یبکبار هم من و به خاطر مدام از درخت بالا رفتن و بازی های خطرناکم با یونولیت و آتش و چسب و بخاری و...
30 دی 1393

شب مباهله

پادشاهم سلام. خدارو شکر که بهتری و از آن سرماخوردگی پدر دربیار فقط سرفه های کوتاه گه گدارت مانده و بس ! ولی در عوض چنان با تجربه و کاربلد شده ای که توی کلاس دستمال دست بچه ها میدهی و مواظبت میکنی و وقت سرفه پشت کمرشون آروم میزنی و مدام توضیح میدی که ببین الان مریضی ! خب ؟ باید داروبخوری تا خوب شی . گریه هم نداره که ! فقط یه ذره تلخه ! ببین ! باشه ؟ بعد هم میگی بچه ها واسه ( ترانه - نازگل - ایلیا و ..) دست بزنید میخواد دارو بخوره و بقیه ماجرا ... ( البته ما تو مهد به بچه ها دارو نمیدیم و بچه های بیمار در صورتی میتون بیان که گواهی سلامت و عدم انتقال بیماری داشته باشند ) و این بیانات همه نتیجه خیالات و قصه پردازی های آقا کوچولومون ...
26 مهر 1393

یادم باشه !

بعضی شب ها میترسم بخوابم ! که چشمم و ببندم و فردا نکنه یادم بره شیرینی دیروزم و ! و همین باعث میشه ساعت ها سفت به سینه ام بفشارمت و هی بو بکشم عطر دلنشین تن ات و مدام رفتارات و مثل یه درس خیلی مهم شب امتحانی مرور کنم . حالا اینجا فقط چند نمونه کوچکش و میذارم تا اونایی که براشون مهمی تو حس شیرین حضور قشنگ ات باهام شریک شن : وقتی عزیز دلم نمازخون میشه : ( نه مثل من و مامانم ! بلکه مثل مامان بزرگم ) وقتی کمک به قول خودت خانم صیدیقه میکنی مهربون من  : وقتی از پس علاقه ات به اداهای دخترونه در آوردن بر نمیام ! ( البته کم کم داری متوجه تفاوت ها و جنسیت میشی ) وقتی که فروشندگی پایان نداشته باشه و فقط...
25 شهريور 1393

خدایا شکر.

تکنولوژی یه چیز عجین شده با تمام ثانیه های عمرمونِ که داره میگذره . نمیشه جلوش و گرفت . نمیشه ازش جا موند و همش یه دلهره هست که میگه : واسه آموختن اش زوده یا دیر !!!!! رشد قارچی تبلت و موبایل و آی پد و به وفور دیده شدنشون دست بچه های کوچک و بزرگ باعث آموزش زود رس کوچولوهایی شده که حالا حالا ها جهت تقویت مهارت های حرکتی و خلاقیتشون باید با لگو خونه سازی میکردن و با خمیر بستنی و آدم آهنی و توپ میساختند و حالا ... فقط میزنن و میکشن و میبرن و میرن مرحله بعد ! و البته گاهی غذا میدن و نی نی میشورن و بازی هم میکنند . ( در جریان تمام موارد هستم ) (این بالا چه قشنگ نطق کردم   خوشم اومد ) پیرو تمام این مسائل پسرک ما هم که ا...
16 مرداد 1393

این بغض نشکسته باید سهم خود خدا بشه ..

امروز هم گذشت . و بالاخره به چیزی که خواستم رسیدم. و خوشحالم که با اون همه لحظه های سنگین و سخت مثل همیشه رفتار نکردم و نتیجه همون شد که انتظار داشتم. الان اینجا بهشت نیست ولی ما از جهنم خودمون اومدیم بیرون. و این یعنی داره نور تازه ای به این زندگی میتابه. خوشحالم که کسی از خانواده رو درگیر ماجرا نکردم و خوشحالم که مشاور خوبی و تو تصمیم های زندگیم دخیل کردم که تا حالا بر طبق هر گفته اش عمل کردم نتیجه عالی بوده. خدا اونم خیر بده ایشالله. ولی یه چیز تو این روز سنگین بهم ثابت شد . ناصر طاقت دل بریدن نداره . و خدا کنه این موضوع انقدر پررنگ باشه که به خاطرش خیلی جاها بیاد و خیلی کارا کنه. پسر مامان امروز انقدر شیرین بود مثل همیشه...
29 تير 1393

از محبت ...

همه ی رفتارت قشنگ و دوست داشتنیه ولی گاهی کارایی میکنی که دلمون میخواد برای همیشه ثبت شه ولی به عمل که میرسه میگیم خب نسبت به سن اش طبیعی بود یا میگیم بعدا" و خیال میکنیم که یادمون میمونه ولی انقدر شیرینی هر روزت با روز قبل متفاوت که میگیم کاش دیروزشم نوشته بودیم... وقتی سراغ مطالب خیلی قبل ترها میرم انقدر خوشحال میشم که برات خاطره ها رو نوشتم حتی بابت کوچکترین مورد ! حالا الان باز که آمپر ذوق زدگی و ندید بدیدی من بالا زده و چپ و راست راه رفتم و فریاد زدم : خدایـــــــــــــــــــــــــا متشکرم  ! گفتم بیام بنویسم چیزایی که هم یادم مونده و هم جا مونده بود ! دقیق بخوام بگم چهارشنبه 11 تیر ماه برای اولین بار آزمایشی ب...
21 تير 1393