پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

در انتظار معجزه

سوم شخص حاضر

از دوران جوانی یه چند تایی صندوقچه های کوچک و بزرگ داریم که توش پر از بدلیجات و زلم زیمبوست که شامل گوشواره و النگو و گردنبند و یه چند تایی انگشترِ و همشون یادگاری های پدر و مادر محترم از سفرهای برون مرزی است و انقدر دوسشون داریم که حداقل ماهی یه بار بساطشون و باز میکنیم و یه حظی میبریم از طرح های خوشگل و رنگ های شادشون . حالا از وقتی پادشاه راههای دستیابی به کمد شخصی و این صحبت ها رو یافته این گنجینه 10 ساله ما شده اسباب تفریح و بازی حضرت آقا . و ما غصه که نمیخوریم هیچ کلی ابراز خوشحالی میکنیم که اگه خدا دختر شاه پریون و به ما نداده تا دم به دقیقه یکی از اینا رو زینت تن اش کنیم در عوض والده سلطانی کردتمون که هی بساط فروشندگی وا...
18 تير 1393

تکمیلی

با سلام گویا گزارشات قبلی اینجانب در مورد پروسه پوشک گیری چندان جامع و جالب نبوده که دوستانی به طور خصوصی و عمومی سوالاتی را مطرح نمودند و ما را مجبور کردند دست به نگارش جزئیات دقیق تری زده و پیرو موضوع مطرح شده شفاف سازی کنیم . پس بدون اتلاف وقت به توضیحات تکمیلی به صورت نکته ای می پردازیم و پیشاپیش از صورت ناخوش قضیه عذر میخواهیم و تاکید میکنیم اگر مادر نیستید سراغ ادامه مطلب نروید : 1- از چند ماه قبل براش تو فیلم و کارتون و کتاب عکس نشون اش میدادیم و مثال میزدیم که فلانی پوشک نداره چون بلده جیشش و بگه و همین ! 2- همون موقع ها با خودش به خرید رفتیم و به انتخاب خودش یه قصری براش خریدیم و با عکسای کتاب و نمایش خودمون ماجرا رو براش ش...
11 تير 1393

تاخیری ها

با ذکر صلوات بر محمد و آل مطهرش و سلام بر دوستان از گل بهترم خلاصه ای از وقایع این چند روز را به سمع و نظرتان میرسانیم 1-  آخرین بسته ی پوشک پریمای پسرک که در سایز 5 و تعداد 46 عدد  و به قیمت 52000 تومان ناقابل تهیه شده بود نصفه ماند ! و این یعنی ...بلــــــــــــــــــــــــــه ! پادشاهم درست 6 شبانه روز است که بر سر ما منت گذاشته و جهت قضای حاجت اطلاع رسانی میکند و ما برای هر حرکت مبارکی که از ایشان سر میزند دست و جیغ و هورایی است که میکشیم و ابراز خوشحالی مینماییم . و لازم به ذکر است که این حرکت کاملا خودجوشانه صورت گرفت . به طوریکه درست هفته ی قبل از این اتفاق فرخنده که پوشک +4 پسرک تمام شده بود و به خیالمون و...
2 تير 1393

برای اولین بار !

ای خدا در مورد قلب من چه فکری کردی ؟! در مورد صبر و طاقت ام چی ؟! در مورد جنبه ام ؟! خدایا خیلی دوست دارم . میبوسمت ! سفت ! صدا دار ! محکم ! تر ! مثل بچه ها ! پسرک 3 روزی هست که سر دلش سنگینِ (رودل) و ما تمام مدت در کنار پاک کردن و شستشوی ملافه و روبالشی و فرش و مبل و .. از بالاآورده های متنوع ، بله قربان گویان در حال اجرای دستوراتشان هم هستیم و نه خواب داشته ایم و نه خوراک و نه استراحت ! اون وقت درست 3 ساعت پیش که احساس میکردیم باید وضویی بگیریم و ترمه ای آماده کنیم و درازکش شویم رو به قبله از بی حالی و خستگی بابت بهانه گیری های مکرر پادشاه و در همان حال کمر پسرک را هم ماساژ میدادیم که ناگهان انگشتان کوچکی دستمان را کشید و بع...
10 خرداد 1393

مروارید

نشستی تو بغلم ، داری فیلم تولد 5 سال پیش عمه سمیه رو نگاه میکنی و من این گوشه صفحه تایپ میکنم ... قرار بود از شب قبل چیزی نخوری و دیر وقت بخوابی ، مامان مرضی مهربانم با زهرا کوچولو از صبح اومدند پیش ات تا باهات بازی کنند و برنامه رو طبق گفته دکتر پیش ببریم . مامان نهار آبگوشت درست کرده بود و باباکریم هم اومد و دور هم غذارو خوردیم و بعد شروع کردی به بازیگوشی . لوبیا و باقالی هم مامان گرفته بود و تو هر بلایی خواستی سرشون آوردی . به خودمون که اومدیم ساعت 6 عصر بود و تو هنوز خواب ظهرت مونده بود. با هزار بازی و ترفند مامان مرضی خوابوندت و بعد که بیدار شدی حمام بردمت و دوباره بازی و کلی غذا و خوراکی تا فردا زود گرسنه نشی. ساعت 10 با مامان مرضی ر...
29 ارديبهشت 1393

قهر نکن تو با من !

تو کودکیها می کنی من مادریها می کنم اینگونه می دانم که غم محکوم دامم میشود (1) درگیری ما با پوسیدگی دندان های پادشاه همچنان به قوت خودش باقی بود که ناگهان متوجه غیبت دندان های جلویی پسرک شدیم و تا به خودمان آمدیم فهمیدیم ای دل غافل ! دندان ها از شدت پوسیدگی به لثه رسیده اند و اینچنین بود که همسر عزیز و حرف گوش کنمان را که اصلا و ابدا خودش را عقل کل نمیداند و دور و بری های گرامش را که دست کم که چه عرض کنم ؟! یکی یک پله بالاتر از جناب همسر هستن را به باد دعا و ثنا گرفتیم تا خدا طرف حسابشان شود که چقدر آدم ها راحت بر مسند خیالی قدرت تکیه می زنند و با صدایی رسا اعلام میکنند : من میدانم !!! و در حالیکه واقعا نادان هستند البته دور از جا...
20 ارديبهشت 1393

ماموریت غیرممکن 1

بالاخره عزیز دل من ، با محبوبش خداحافظی کرد و ما با توسل به ائمه تونستیم خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر میکردیم این پروسه رو طی کنیم . دفعه ی اولی که برای از شیر گرفتن پسرک اقدام کردیم شب اول خیلی بی قراری کرد و بعد طی یک هفته روزها سراغ اش نیومد و شب ها وقت وصال بود . ولی متاسفانه حضور مادرشوهر عزیز که مراعات حال مارا نکرد و هرچه گفتیم یک سری کارها را انجام ندهد و داد باعث شد دوباره هوای جی جی خوری به سر دلبندم بزند و من برای جلوگیری از اینکه نکند کارهایی را یاد بگیرد که اصلا و ابدا دوست ندارم مجدد شیرخوردنش در روز و شب شروع شد   و زمانی که خانه خالی از مهمان شد و من و پسرک تنهایی های دو نفره مان به نقطه شروع رسید عازم...
28 فروردين 1393

26/10/92 پنج شنبه

یازدهمین روزیه که مریضی ! از قبل از مشهد رفتن تا همین حالا . با افت و خیز فراوان. با تن تب دار و آبریزش بینی و لثه ای که میخارید و حالا ... متاسفانه با لبی که از داخل خیلی بد پاره شده ! و من همچنان با شدت زیاد مادری میکنم برات ! با تنی خسته و کوفته از هجوم حمله های ویروس های زنده ی اطرافم ! ویروس هایی به اسم انسان که روحم را مریض میکنند و اثرش جسمم را به فنا میدهد. این پروسه بی حوصلگی و گرفتگی مان در پاییز سنجاق شده به این زمستان لعنتی که از پارسال تا حالا که عمه مان را در نیمه ی اولین ماهش به خاک سپردیم حالمان را بدجور گرفته است ! دلم میخواست مادر کانگورویی بودم که هروقت مثل الان خسته و ناامید میشدم از همه چیز و همه کس و نامردی ها ...
26 دی 1392

اگه نگم میترکم !

سلام ، وقت کمه ! با ناصر دعوام شده باید کل خونه رو مرتب کنم ، امیرپارسا دوباره سرماخورده و حال نداره و مدام داره تو خواب غر میزنه !و یه عالمه حرف دارم که باید حتما" برای شما تعریف کنم ! کلی اتفاق افتاده که مثل یه فضول ذره بین به دست پیگرشون بودم . تازه روز جهانی کودک هم هست و درست حسابی تو وبلاگ پادشاه تبریک نگفتم !!! لطفا" سکوت و رعایت کنید و با دقت بخونید! این پست فقط پی نوشتِ ! ندید بدید نوشت : فردای اون روزی که زالوی عزیز مهمون تن بنده بودند و حسابی به خودشون رسیدند ما عروسی دختر عمو جان دعوت بودیم. اولین عروسی این مدلی بود که تو طایفه برگزار شد و از خوشحالی اشک به چشمان آهویی ما نشاند . نانای تعطیل ! آهنگ و ترانه تعط...
16 مهر 1392