پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

بازگشت خاله عاطفه به مهدکودک

این روزها به جبران لطف های بسیار مدیر سابق عزیزم ،در مهد کودک تازه تاسیسش به صورت داوطلبانه مشغول به کاریم و از خواب و استراحتمان زده ایم تا رنگ و بویی به مهد خوشگل و دوست داشتنی خاله الهام بدیم. و تازه شرط کرده ایم هیچ دستمزدی هم نخواهیم گرفت ! ولی اگر آخر ماه هی اصرار کند خوب ما که نمیتوانیم دستش را رد کنیم ؟ مجبور میشویم دیگر ! و اگر هم نه ، که خوب چاره چیست ؟ خودمان خواستیم ! خلاصه اینکه پادشاهمان این چند روز مثل روزهای قبل از خونه نشینیِ مامان دوباره مزه پادشاهی کردن زیر دندانش آمده و حسابی برای خودش می تازد ! از صبح که میرسیم تا 4 عصر که 5000 بار پرسنل در خلوت و جلوی مادرها و زمان آموزش بچه ها و هر فرصتی که گیرشان بیاید ، از ه...
3 مهر 1392

تموم شدش سربازی - دور کلاش قرمزی

دیروز بابا کریم عزیزم رگ محبتش زده بیرون شدید ! به همین خاطر همه رو غافلگیر کرد و یه مهمونی خیلی خوب خونه مامان مهین به مناسبت پایان سربازی دایی ابوالفضل برگذار کرد. زحمت تهیه غذا رو عمو حمید کشید و با گوشتایی که بابا خریده بود و براش فرستاده بود کباب درست کرد و فرستاد خونه مامان مهین. و مادربزرگ مهربونم هم برنجش و درست کرده بود. عمو مجید خوشگلم هم واسش یه کیک بزرگ مثل کیک های نامزدی و عروسی خریده بود. خلاصه اینکه همه دست به دست هم دادند تا همه چی به خوبی و خوشی برگذار شه. مامان مرضی هم کلی مهمان نوازی کرد و از همه مهم تر به پادشاه رسید .پسرک ما هم تا تونست برای اولین بار هزار ماشالله خوب خورد. هم میوه و هم غذا . فکر کنم به خاطر اینکه بچ...
30 شهريور 1392

سفر به روایت تصویر

وقتی رسیدیم : فرداش بعد خوردن صبحانه خونه آبا ( همسر اول پدربزرگ ) دومی در تهران در جوار خودمونه : اینجا رفته بودیم صوفیان بگردیم و پسرک خودش و به خواب زده بود تا ازش عکس بگیرم . این عکس و خیلی خیلی دوست دارم چون فکر میکنم مثل خودم داره نگاه میکنه خداوکیلی پسرم از بازیگوشی هیچ کم و  کسری نداره ! قبرستان روستای سفید کمر که  آدم و یه جور خیلی خاص میکرد ! پسرک خود شیفته ی من از بس خرابکاری و بازیگوشی کرده و من ازش بلافاصله عکس انداختم بد عادت شده ؛ اینجا رو پنجه پا لبه در ایستاده بود و مدام میگفت : مامان عکسش ! عکسش  ! خانه ی عمو علی مامانم در نعمت الله : اینج...
29 شهريور 1392

با یه عالمه تاخیر

امام مهربونم تو همیشه خوبی ؛ حتی اگر من و دعوت به سر سفره همیشه پهن ات نکنی . تو همیشه بهترینی ؛ حتی اگه قسمتم نشه زیارتت و نخوای که بیام . تو همیشه ماهی ؛ حتی اگه خودم و گول بزنم و واسه ندیدن روی ماهت هزار بهونه ردیف کنم . تو همیشه خورشید قلبم میمونی . تو درخشان ترینی . تولدت مبارک دوست داشتنی ترین امام آفرینش .  بعد از این ؛ رفتیم سفر و آمدیم . و پس از آنهمه دلهره و دلشوره و صدقه و دعا، خدارو شکر سلامت برگشتیم ! میخواهم اعتراف کنم که بدجور به دلم بد آمده بود ، طوریکه وقتی تو ماشین خوابم میگرفت اشهدام را میخواندم و بعد میخوابیم و فقط دلشوره ی این رو داشتم که کی به شما اطلاع میدهد مردنم را ؟ و خدا نخواست و عزرائیل جان ، م...
29 شهريور 1392

اخبار

با نام و یاد خدا و صلوات بر محمد صلی الله و آلش (ع) به مشروح اخبار می پردازیم . 1- پنج شبه اینجانب مادر خانومی امتحان داشتم و کلی دلشوره خونه زندگی ( برنامه شبکه 2 نه ها ! ) همراهم بود . در نتیجه وقتی استاد برگه ها رو پخش کردند و نحوه ی جواب دهی به سوال ها رو میگفتند با دقت گوش نکردم و لحظه دریافت برگه نگاهی گذرا به تخته کردم و علامت هایی که استاد کشیده بود را دیدم و حدس زدم باید در برابر جواب صحیح تیک بزنم نه ضربدر ! و داشتم شروع مییکردم که استاد گفت حالا چون اعتراض کردید که چرا زیاد توضیح دادم و ادعاتون شد همتون میدونید جلسه ی بعد برگه هایی که اشتباه علامت زدند رو میارم نشونتون میدم و همه گفتند باشه بیارید ! اونجا کمی شک کردم ولی هیچی ...
22 شهريور 1392

چشم و هم چشمی

از اونجا که در ادمه مناسبت قشنگ دیروز و نبود روز پسر احساس میکنم شدید در حق پسرک دوست داشتنی خودم اجحاف شده می خوام بگم : یه پسر دارم شاه نداره ! خوشگلیشو ماه نداره ! مامانی داره تا نداره ! به کَس کَسونش نمیدم ! به همه نشونش نمیدم ! به کسی میدم که کَس باشه ! پیرهن تن اش اطلس باشه ! شاه بیاد با لشگرش ! شاهزاده هاش دور و برش ! واسه دختر بزرگترش ! آیا بدم ؟ آیا ندم ؟ حالا که دلم خنک شد میرم سر اصل مطلب : این پسر ما جدی جدی باورش شده پادشاه ! اونم از اونایی که در دوران حکومت جز استبداد و خون رعیت را در شیشه کردن کار دیگه ای بلد نیستن ! مثلا" یکی از بازی هاش این شده که هرچی کفگیر و ملاقه و سیخ و نی و .. است برداره و ب...
18 شهريور 1392

من و این همه خوشبختی محاله

رفتیم هایپر . دیروز ناصر که از سرکار اومد ، همون دم در گفت : یه چیزی بگم پررو نمیشی ؟ و ما موندیم تو این همه محبت همسر که جور کنترلش میکنه ؟؟؟؟ گفتیم سعیمون و میکنیم بفرمایید ! و یکدفعه خودمان حدس زدیم و به صدم ثانیه نکشیده پرسیدیم میخوایم بریم هایپر ؟؟؟ و ایشون فرمودند آماده شید ! و ما انگار که به مجلس بزرگی دعوت شده باشیم همراه پسرک دوشی گرفتیم و سرخاب سفیداب کردیم و با دقت لباسی وزین انتخاب نمودیم و با لبخندی به پهنای صورت گفتیم آماده ایم ! و همسر در کمال خونسردی گفتند: من دیگه خوابم میاد ! در ادامه با لب های ورچیده بنده و دَ دَ گفتن های مکرر پسرک که آماده بود مواجه شدند دلشان انگاری سوخت و گفتند پس بریم ماشین مامان اینها رو بگی...
12 شهريور 1392

جمعه ی زیبای من

از آنجایی که من بانویی هستم بسیار بسیار خوش اخلاق ، خانم ، مهربان ، دلسوز ، فداکار ، با گذشت ، ماه و خیلی خیلی چیزای دیگه که یادم نمیاد جمعه صبح بعد از اینکه با ضربه ی سنگینی که همزمان به سر من و ناصر توسط 2 کنترلی که دست پسرک بوده خورد از خواب بیدار شدیم ، همسری فرمودند امروز ، روز توست ! هرجا بخوای میریم ! و ما از خوشحالی اسم همه جاهایی که آرزوی چندین و چند ساله مان بود از شوق زیاد فراموش کردیم . و یکدفعه گفتیم بریم خونه عمو احد ! و این عموی عزیز ، عموی ناتنی ما است که از مراسم چهلم عمه ی نازنینم به این ور یعنی چیزی حدود 8 - 7 ماه ندیده بودیمش و ناصر را هم خیلی دوست دارند و خانه شان اسلامشهر است و ما مثلا" میخواستیم با این حرف درجه مح...
10 شهريور 1392

لبخند

امروز به لطف زیاد همسر عزیز در زمانی که در سفر سیاحتی بابلسر به همراه مادر و برادر و دو پسر عمه به سر میبردیم و اسم اینجانب را بی خبر در کلاس مدیریت آموزشی ثبت نام نموده اند مجبور به حضور در انجمن پرستاری ایران شدیم ! و بماند که زمانی که از وی خواستیم حالا که چنین مشتاق رد کردن پله های ترقی توسط بنده و خواهان پیشرفتمان هستند پس پادشاه را کمی نگه دارند تا پدر جد مادر بی گناهمان از پس دست درد  مزمنشان و عملی که به تازگی انجام داده اند در نیاید ! و ایشان با خشمی همانند اژدها فرمودند : میخوای از پس فردا بشینم تو خونه واست خونه داری هم بکنم ؟ و ما اصلا" ناراحت عصبانیت بی دلیلشان نشدیم ! همان جور که دلیل محبت بیش از حدشان را هم نفهمیدیم ولی غ...
8 شهريور 1392