پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

نعمت

خیلی پیش میاد به چرایی خلقت و حضور آدم ها فکر کنم و خیلی بیشتر پیش میاد که هیچ نتیجه ای نگیرم و هیچی نفهمم و فقط خدارو شکر کنم به خاطر بعضی خوب ترین ها که اگه نبودند چقدر لحظه ها سخت میگذشتند و بگم : حتما حکمتی هم واسه بودن بقیه هست !!! امروز ، هیچ مناسبتی نداره ! یه روز معمولیه تو آخرین ماه این تابستون گرم و سوزان ! و البته مزین به اندکی بادهای پاییزی ! ولی من از عمق وجودم خوشحالم و شاکر برای بودن فرشته صفت ترین بانوی زندگی ام . بد حالی پادشاه واقعا ناراحتم کرده ، نوسنات خلقی و جسمی خودم شده مزید بر علت و آشفتگی اوضاع خونه نور علی نور و از همه بدتر اینکه  خانمی که هر دو هفته واسه کمک میاد هر دو نوبت این ماه و مشکل براش پی...
4 شهريور 1393

زندگی

یه وقتایی دلم میخواد زمستون بشه و یه برف سنگین بیاد و من کنار همین شومینه خونمون سرم و بکنم زیر یه پتوی سنگین و فارغ از تمام دنیا سه ماه بخوابم ! عین یه خرس ! بعضی وقتا هم انقدر خوشحالم که روزا بلنده و همش آفتاب میخوره به این شیشه های بلند پنجره و باید کلی دلیل بیارم تا پادشاه قانع شه که یه چرت کوتاه بزنه و اون مدام تاکید کنه بگه : ببین ! شب نشده ! نباید بخوابیم ! و تمام عشق اش این باشه که بفروشه و بفروشه و بفروشه ! و به عنوان میان برنامه ! کیک درست کنیم. امروز خیلی خوب گذشت . از اون روزایی بود که خدارو شکر گفتن داشت . دیشب اصلا خوب نخوابیدیم. بابای خونه مثل همیشه نبود و پسرک من سرماخورده بود. تا صبح هم بالا آورد ، هم جاش و کثیف ...
4 شهريور 1393

معامله یا معاشقه ؟

سانس آخر یک روز خسته کننده است ( کار اداری و استخر و سردردی عجیب بابت تعمیرات خانه همسایه - کم خوابی و یک مهمانی شلوغ و متاسفانه حادثه ای عجیب که فاجعه از سر پادشاهم  گذشت  و فقط روی ابروش ضرب دید و کمی کبود شد ) و حالا نیمه شب را هم رد کرده ایم و پسرک هنوووووز بازی میخواهد ! با ته مانده توانم تمام خلاقیتم را به کار میگیرم و همون جور کنار هم خوابیده انگشتانم را روی تنش حرکت میدهم و میزنم سر شونه اش و میگم : تق تق تق ! - بلــــــــــه ؟ * سلام , خسته نباشید. یه بوس می خواستم , دارید ؟ - نه ! مغازه بغلی داره . ! دوباره حرکت انگشتانم و ضربه سر شانه و تق تق تق ! - بفمایید ؟ * سلام آقا بوس دارید ؟...
2 مرداد 1393

پشتیبان

دلم تنگه روزای مدرسه است ! روزای پشت کنکوری بودنم ! روزای دانشجویی ! دلم تنگه تمام روزایی که ناصر ادعای دوست داشتن میکرد و من و میخواست. واسه پسرک وسایل خاله بازی خریدم . از بس هر دقیقه فنجون و نعلبکی ها رو میاورد میچید و میگفت چی بریزم ؟ چی میخوری ؟ یا قابلمه ها رو ردیف میکرد و میپرسید چی بپزم ؟ حالا این وسایل جدید من و شدید یاد دوستی میندازه که میدونست من همیشه دنبال خاله بازیم ! وقتی هدیه واسم یه دست فنجان و قوری چینی بچه گانه خریده بود . دقیق مثل همینی که الان دست پادشاه من و داره توش مدل به مدل نوشیدنی میریزه .این روزای پر از خیالات بچه گانه پسرک خیلی دوست داشتنی . این صبح تا شب زندگی ام و که مدام باید بزنم به پشتی و مبل و صندلی و ت...
6 خرداد 1393

مامان رونمایی میشود !

خدا رو شکر که وقتی کم میاری و گر میگیری یه فرشته داری که با به هم زدن بال های نامرئی اش خنک ات میکنه و هوایی تازه واسه نفس کشدن بهت میبخشه . میخوام بهش بگم : پادشاهم ممنونم از حضورت . ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- مامان نوشت : با تو هر جهنمی میشه بهشت ..... با تو میشه صد هزار قصه نوشت . در پی اعتراض دوستم ، بعدا" اضافه شد ؛ ...
13 مهر 1392