پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

در انتظار معجزه

یه پسر دارم شاه نداره

کی گفته این شعر فقط مال دخترای گوگولی مگولیه ؟! درست که خودمم از اونا بودم که راه میرفتم و میخوندم نون برنجی دختر - نازک نارنجی دختر - دختر گل تو باغاس - چشم و چراغ باباس و الی آخر فی البداهه ادامه میدادم صرفا جهت لوس کردن خودم واسه بابام و  تکه پرانی به بابای آینده دختر نداشته ام و آگاه نمودنش از حسادت بیش از اندازه به دختر نیامده و نداشته مان ! و حالا که خدا لطف و محبتش و بر ما تمام و کمال عرضه کرده ما پسری داریم با محبت تر از همه دخترا و پر ناز و اداتر از خیلی خانم کوچولوهایی که میشناسم . و این آقا پسر صدا کلفت ما که ماشالله خیلی هم قویه و یه رگ قلدری هم تو رفتاراش موج میزنه واسه مامانی سفره میندازه و لیوان و کاسه بشقاب بر...
17 خرداد 1393

تبقع

بعد از مدت ها کشمکش بر سر حضور پسرک بازیگوش و متاسفانه کم ادب همسایه امشب به خاطر طوفان های هراسناک و تنهایی های مکرر من و پسرک تسلیم خواسته ی پادشاه شدیم و سجاد دعوت شد به کلبه ی محقرمان ! و آی من حرص خوردم ! حرص خوردم ! حرص خوردم ! و هی قصه گفتم از کار خوب و کار بد و اسباب بازی جمع کردم و تنبیه کردم و تشویق و آخرش درست جایی که کم آوردم در برابر اذیت های آقا پسر محترم همسایه و وجدانا میخواستم یک کشیده خرج تربیتش کنم ، شنیدم  امیر پارسا با ناراحتی میگه : خیلی بی ادبی سجاد ! خیلـــــــی ها !! من از تو تَبَقُع نداشتم !!! و سرش و با افسوس تکون داد !!!! و همین شد که الان نیم ساعتی هست که سجاد آروم ! و خوب داره بازی میکنه !!!...
16 خرداد 1393

نوه ی دوست داشتنی من

چند وقتی پسر کوچولوی مامان , حس پدرانه اش غلیان کرده و هر کاری میخواد بکنه میگه نی نی هم باشه ! اونم نه نی نی عادی ! یه نی نی خیالی که خیلی هم نازه و خیلی وقتا هم سپر بلای پسرک میشه . مثلا غذا که نمیخوره میگم نی نی جلو نیا این مال پارساس ! الان واسه تو میارم و بدو پسرک خودش و میرسونه تا قاشقی اضافه تر سهم نی نی نشه و اون وقتا که نوبت قطره و شربت تقویتی میرسه میگه نی نی بخوره اول ! تموم شد حالا ! من نمیخورم ! ! وقتی خوابش میاد میگه ببین نی نی خوابه , بخوابیم و وقتی میخواد بازی کنه میگه اِ اِ نی نی که بیداره !!! کار اشتباه که میکنه میگم کار کی بوده ؟ بلافاصله میشنوم نی نی !!! و واسه اینکه نی نی جان دعوا نشه میگه رفته اتاقش ...
16 خرداد 1393

داره میباره بارون و ....

این ترس مال الان نیست ! از چندین سال پیش باهاش درگیرم ! از خیلی قبل تر از وقتیکه روزنامه ها و جراید پر از اخبار مرگ و میر توسط برخورد صاعقه شده بود ! همیشه وقتی وسط خواب از صدای رعد و برق میپریدم مامانم یا داداشم و گهگاه بابام و بالا سرم میدیدم ! میدونستن چقدر این صدا برام وحشتناک ! اگه امکانش بود زمانیکه احساس میکردم امکان وقوع رعد و برق هست از خونه بیرون نمیومدم . و ازدواج که کردم عین خیلی از علایق و ترس ها و چیزهایی دیگه این احساسم هم به هیچ گماشته شد ! و هیچ کس! اهمیتی بهش نداد ! خیلی وقت ها تنهــا بودم و از ترس این صدای خشمگین یه گوشه خزیدم و اشک ریختم و مامانم و داداشم که زنگ زدند و گفتند بیایم پیش ات ؟ گفتم نه ! دیگه نمیترسم ! خیال...
30 ارديبهشت 1393

برای تو .

جلو آیینه نیم نگاهی به خودش میندازه و میگه خوبه خوبه بریم ! جلو در که میرسیم به ردیف کفش هاش روی جاکفشی نگاه میکنه و اشاره میکنه به یکی اش که همخون بیشتری با لباساش داره و میپرسه با این ستِ ؟! تحسین و لبخند من و که میبینه برشون میداره و با کمک من پاش میکنه و عینک آفتابی اش و نرسیده به پیچ کوچه میزنه رو چشمش ! کنارم که قدم بر میداره ، دنیا از همیشه زیباترِ و این زیبایی زمانی به اوجش میرسه که وسط پیاده روی های دو نفره برای تازه کردن نفس میون 3 مشتری ایستاده ای و منتظر شیرکاکائوی درخواستی هستی که میشنوی : اوشگل شدیا !!! و راه که میرید دلت میخواد که هرگز مقصدی نباشه و راه ادامه دار ... و دلت هوس جاده ای میکند بی مسافر با خطی ممتد به ناکجا ...
26 ارديبهشت 1393

از همه چی ، از همه جا

1- غر زدن از همه چی راحت تره ! اینکه بشینی هی غصه بخوری و بگی آخ که اگه همون روز اول بدون اهمیت به حرفای ناصر بچه رو میسپردم دست یه دندان پزشک دیگه الان چقدر حال من و پسرک بهتر بود ! یا بگی ، اگه جواب کم شعوری و کم فهمی خیلی ها رو به خاطر خیلی چیزها ، خیلی روزهای پیش از این میدادم الان چقدر زندگیم رو به راه تر بود ! یا کلافه شم از دست خودم و بگم اگه شاد تر باشم و فعال تر همه چیز و همه چی خیلی بهتره و بعد فقط آه بکشم ! یا آخر همه فکرام از همیشه که خسته تر و نا امید تر شدم و وقتی طپش قلبم رسید به 50 هزار تا بگم : کاش همون اول همه چی بهم میخورد ! و همه ی مشکلات پیش اومده و نیومده رو بندازم تقصیر نه ای که باید میگفتم و نگفتم و هزار ل...
24 ارديبهشت 1393

تو بخندی همه چی حل میشه !

من یه مامان دو سال و چند روزه ام ! این روزا رنگ و روی دیگه ای صورتم گرفته و قلبم با نظم میبشتری میتپه ! این روزا صبح به صبح که چشمام و باز میکنم جور دیگه ای میگم : خدایا شکرت بایت یه طلوع دیگه ... این روزا شدید قدر لحظه لحظه هایی که میگذره رو میدونم !!! پسرک شبا وقت خواب که میشه خیلی جدی میپرسه : به ماه شب بخیر گفتی ؟! و صبح قبل از اینکه از رختخواب بلند شه با خنده میگه : سلام خوشید !!! بیرون که میریم میگه آفتاب میاد کلامو بده ! پشت موتور که میشینیم داد میزنه اوووهههه ! چقد باد ! و اگه اذیت شه میگه ناصر باد و بگیر نیاد ! سوار ماشین که میشیم به ناصر میگه بزن کنار ! تو بلد نیستی ! یه ذره که خواهش میکنیم اجازه بده بابایی رانندگی کنه ژست...
14 ارديبهشت 1393

شیرین زبون من

یه فرشته  دارم تو خونه که مثل بلبل حرف میزنه و مثل عسل کام ات و شیرین میکنه . و انقدر با بودنش احساس خوشبختی بهت دست میده که روزی ده بار میزنی زیر گوش ات و از خودت میپرسی خوابی یا بیدار ؟! ــ چند وقتیه مزه ی آدامس و چشیده و هرکی میپرسه چی برات بخرم میگه : آدانس! و اینجوری شیر قاقائوی محبوبش کنار رفت ! منم کلی از این موضوع حرص میخورم و هر دفعه میگم قورت نده ! تِخ کن !! و هربار قورت میده و ما کلی حرص میخوریم . دیشب تو ماشین وقتی آخرین دونه آدامس و دستش دیدم با خواهش و تمنا خواستم که بده به من و اون با کلی ناز و کرشمه نصفش کرد و داد و بلافاصله با تحکم و تهدید و انگشتی که تو هوا خط و نشون میکشید گفت : قورتش ندی ها ! تِخ کن ! خب ؟&nbs...
18 فروردين 1393

خانه مامان مرضیه ( عشق اول و آخر پسرک )

تو راه اونجا : ( از خوشحالی نمیدونه چی کار کنه !) تا میرسیم میره سراغ ظرف ها ی کثیف و اونا رو میشوره ؛ بعد مثل مامان ضعیف و نهیف اش خسته میشه وبا لبی خندان استراحت میکنه ؛ فردا صبح اش که از خواب پا میشیم برای اعضای خانواده آب پرتقال میگیره ؛ و  ظهر برای نهار سبزی ها رو میشوره ؛ و در این میان شیر موز درست میکنه ، گردگیری میکنه ، زمین و دستمال میکشه ، جارو میکنه و کنار این ها ده بار استکان چایی رو میریزه رو فرش و ظرف میشکونه و آجیل ها رو پخش میکنه و...  و تا میایم خونه پشت سر هم تکرار میکنه: اتاق مامان مرضی ! یعنی همون چیزی که من همیشه دلم میخواد !!! به توانمندی های پادشاهم توجه کردید ! پسر نی...
15 فروردين 1393