پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

بازگشت خاله عاطفه به مهدکودک

1392/7/3 0:40
نویسنده : عاطفه
391 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها به جبران لطف های بسیار مدیر سابق عزیزم ،در مهد کودک تازه تاسیسش به صورت داوطلبانه مشغول به کاریم و از خواب و استراحتمان زده ایم تا رنگ و بویی به مهد خوشگل و دوست داشتنی خاله الهام بدیم. و تازه شرط کرده ایم هیچ دستمزدی هم نخواهیم گرفت از خود راضی! ولی اگر آخر ماه هی اصرار کند خوب ما که نمیتوانیم دستش را رد کنیم مژه؟ مجبور میشویم دیگرنیشخند ! و اگر هم نه ، که خوب چاره چیست ؟ خودمان خواستیم نگران!

خلاصه اینکه پادشاهمان این چند روز مثل روزهای قبل از خونه نشینیِ مامان دوباره مزه پادشاهی کردن زیر دندانش آمده و حسابی برای خودش می تازداز خود راضی !

از صبح که میرسیم تا 4 عصر که 5000 بار پرسنل در خلوت و جلوی مادرها و زمان آموزش بچه ها و هر فرصتی که گیرشان بیاید ، از هر کجای مهد که باشند داد میزنند : امیر پارسا ؟؟؟؟ و پسرک هر دفعه با لحنی کشدار و دوست داشتنی با آن صدای نازکش پاسخ میدهد : بـــــــــله لبخند ؟؟؟ و باران قربون بشم و دورت بگردم و فدای بله گفتنت بشم است که بر سرش میریزدقلب ! و نمی فهمم که چرا به عقل هیچکدامشان نمیرسد که باید حداقل در هر 3 دفعه ، یکبار فدای من هم بشن و دورم بگردن که بچه به این مودبی تربیت کردم و مثل بعضی بچه ها نمیگه : هان و چیه و آره و ... متفکر ! اصلا" شعورشون نمیرسه انگار ناراحت !

این مهدکودک جدید و خیلی دوست دارم ولی تجربه ی تلخی که از مهد قبلی داشتم و انواع ویروس هایی که پسرک گرفت و بدترینش همین ویروسی که روی گوشش اثر گذاشت و این همه من و اسیر دکتر کرد و هنوزم بابتش نگرانم باعث میشه در برابر اصرارهای مدیر و همکارام و وسوسه درآمد اضافه بر حقوق بیمه بیکاری نتونم قبول کنم بیشتر از یکی – دو ماه بمونم ! میترسم بچه ها بیشتر شن و با شروع فصل سرما ویروس های عزیز تشریف فرما شن و باز روز از نو و روزی از نو ! البته نگرانی های این روزهای من هیچ اثری بر رفتار پسرک ندارد و پادشاه جان خوب خوش به حالش شده و پا به مهد که میذاریم انگار خانه ی آبا و اجدادیش باشد خودش دست به پله ها میگیرد و وجب به وجب مهد را میگردد و هرچه بخواهد در اختیارش است و حسابی خوش میگذراند ولی من باید کار کنم و مواظب باشم دوباره مریض نشود ! اصلا" این مواظب بودن و این دلشوره داشتن فقط من را خسته میکنه !

البته مواظب بودن فقط از نظر بیماری بچه های دیگر هست ها ! وگرنه نه به خاک بازی و آب بازی اش کار دارم ! نه پله بالا و پایین رفتنش ! نه سرسره سوار شدنش ! نه از لبه ی پنجره پریدنش که فوق العاده بامزه و سوژه است ! نه به بدو بدو کردن و الاکلنگ بازی کردنش .. در تمام این موارد تمام مراقبت ها را بر شانه ی آیت الکرسی اول صبحی ام میذارم و خلاص فرشته !

خاله الهام بنده خدا هم فقط اسمی مدیر هستند وگرنه ساعت چای و نهار و خواب و بازی و حتی حیاط رفتن را جناب پادشاه خان به این ترتیب اعلام می نمایند :

چایی ! به به ! اُخواب ! نانای ! دَ دَ ! و بقیه برنامه ها : آبازی ! تاب عبسی ! بسشت !

و البته در این حین چیزهای فراوانی هم آموزش میبیند که آخرینش تیکه تیکه ات میکنم مکرر خانم مدیر است که امیرپارسا به خوبی ادایشان را درآورده و میگوید تیچه ! تیچه ! آن هم به همراه خط و نشان کشیدن با انگشت اشاره ! خدا عاقبتمان را به خیر کندخیال باطل .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بامزه نوشت : پسرک وقتی از لبه ی پنجره که فاصله ی کمی تا زمین دارد میخواهد بپرد ژست پریدن میگیرد و میگوید : یک – دو ونفسش را حبس میکند و حالت پرش میگیرد و بعد برمیگردد و مثل حالت از تخت پایین آمدن بچه ها،برعکس پایش را زمین میگذارد و بلافاصله پس از اینکه هر دو  پایش زمین رسید سرجایش میپرد و شروع میکند برای خودش دست زدن چشمک.

خاله عاطفه نوشت : امروز یکی از بچه های مهد به اسم نرگس بعد از اینکه امیرپارسا رو خوابوندم.  بهم میگه : خاله جون پسر خیلی شیطون و بی تربیتی داری ها ! خدارو  شکر خوابید ! حالا میتونی به من یه بادکنک جایزه بدی تعجباز خود راضی!

پروفایل نوشت : اینجانب مربی مهد کودک بودم که 6 ماه است خانه نشین شدیم و کدبانوگری از سر و رویمان میریخت و حالا یک هفته ای است که باز بوی بچه میدهیم و پاستل و رنگ انگشتی خمیازه ! ( سوال بعد ؟)

متعجب و متفکر با هم نوشتند : امروز یکی از دوستای مدرسه ام بعد چندین سال بهم زنگ زد و گفت که 17 آبان ولیمه ی مکه ی دبیر حسابداریمون و دعوتیم و داشت قرار میذاشت که بریم ، بعد پرسید از زندگیت راضی هستی ؟ چه خبرا ؟  یکدفعه امیرپارسا شروع به سخنرانی کرد و اون پرسید صدای کیه ؟ بچه داری ؟ گفتم آره پسرمه . 1 سال و خورده ایشه ! پرسید راست میگی ؟ گفتم به خدا ! یهو گفت باشه کاری نداری ؟ تا جواب بدم دیدم میگه : خداحافظ و گوشی گذاشت !!!! با توجه به اینکه این دوستم مجرده چند تا سوال برام پیش اومدسوال ؛

1- بعضی ها مجبورن وقتی حوصله حرف زدن ندارن به یکی دیگه زنگ بزنن ؟

2- بعضی ها وسط تلفن براشون کاری پیش میاد ناچارا" تلفن و سریع قطع کنن ؟

3- مجردهای همسن به متاهل های همسنشون حسودی میکنن ؟

4- دوستم فکر کرد من خیلی خوشبختم ؟؟؟!!! خیالش راحت شد و قطع کرد از خود راضی!

پاسخ کامنت نوشت : عزیز دلی که نظر خصوصی گذاشته بودی ، تو که اشک ها و لبخند ها رو خوب میفهمی ، متوجه نشدی اینجا مخاطب خاص هم داره ؟ قلب .

خدا همه ی همسران گرامی علی الخصوص علی الخصوص مریض منظوره ناصر عزیز را عقل عاجل عنایت فرماید . الهی آمین .

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

اینم پله های وسط مهد کودک که البته امروز روی اولین پله در گذاشتیم تا بقیه بچه ها مثل این وروجک ما تند تند نرن و بیان !

التماس دعای مذکور فراموش نشود چشمک !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

عاطفه مامان الای
3 مهر 92 3:17
عاطی جون اگه اومده بودی تبریز چرا قبلا نگفتی تا باهات قرار بزاریم خونه کی اومده بودین ؟ کسی رو اینجا دارین؟اصلا رگ ترکی داری یا نه؟
ببوس پادشاه خونتون رو


بله همسر اول پدربزرگم و عموی مادرم اونجان . البته در دهات هاش. و البته دایی هم پست مهمی تو تبریز داشت که فعلا" اومده تهران . و پدر بزرگ هام هر دو ترک هستند.
عاطفه مامان الای
3 مهر 92 3:23
الهی امین
اما چرا ؟
باز چیکار کرده بود این بابای پسرکت
بگو دیگه
اپم
خیلی ناقلایی که نگفتی میای اینطرفا؟

واسه اینکه چپ میره راست میاد سر به سر من میذاره ! منم بهش گفتم از دوستام واسه سلامتیش التماس دعا میخوام. گفتم شاید بهش برخوره ! با اینکه دید چی دربارش نوشتم بازم ادامه داد ! نا امید شدیم دیگه ..
الان میام.
با مامان و بابا و عموم بودیم و یه ماشین . زیاد هم نموندیم. نمیشد بقیه رو معطل خودم کنم. الهی فدات شم که انقدر لطف داری.
زری مامان مهدیار
3 مهر 92 9:56
وااااااای ما هم خاله عاطفه می خوایم
خوش به حال امیر پارسا شده حسابی
ولی چقدر این پله های مهد خطرناکه،دلم یهو ریخت امیرپارسا رو اون بالا دیدم
ایشالا که ویروسهای بی تربیت کاری با امیرپارسای ما ندارن و عاطفه خانومی ما دوباره فعال می مونن
قربون اون ژست پریدنش بشممممممم من

شما از خاله عاطفه بهتر دارید.
آره واقعا" !
زری جونم بالا و پایین پله ها رو در فلزی گذاشتن و رفت و امد ها از پله های راهرو انجام میشه. این عکس و قبل از بازسازی انداختم.
زری مامان مهدیار
3 مهر 92 10:01
واقعاً عااااشق این آدم های بی کار بی عاری هستم که هر وقت دلشون خواست وسط حرفات تلفن رو قطع می کنن
خیلی دلم می خواد بدونم چی فکر می کنن!
فک کن من با بچه ای که مدام صدام می کنه، سعی می کنم تا ته مکالمه ادب رو حفظ کنم و نذارم صدای مامان مامان گفتن مهدیار به اونور خط برسه اونوقت یهو: خوب باشه من بعداً بهت زنگ می زنم
مطمئناً دوست دلسوزت رفت سجده ی شکر بکنه که خیالش از بابت زندگی و خوشبختیت راحت شده

صد در صد از نی نی چه خبر ؟
فاطي
3 مهر 92 10:16
می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید..امتحانش مجانیه......
مامان ابولفضل
3 مهر 92 10:24
فداي اين وروجك و شيطونياش...
آمين...

سلامت باشی خاله جون.
مرسی
مامان الینا
3 مهر 92 13:57
عاطفه جان به نظرمن که اینطوری درسته که خیلی خسته میشی ولی هم برای پادشاه هم برای خودت بهتره شخصیت بچه ها توی اجتماع بهتر شکل میگیره البته ببخشین که فضولی کردم شما خودت این چیزا رو بهتر می دونی
حالا به اون نی نی که ازت بادکنک جایزه می خواست بادکنک دادی یا نه؟؟؟؟


مامان الینای خوشگلم پست و کامل خوندی ؟ من نگران ویروس هایی هستم که بچه ها تو مهد سریع به هم انتقال میدن. اینو خودم تو چند سالی که تو مهد بودم به چشم دیدم که یکدفعه همه ی بچه های کلاس یه بیماری و میگیرن و یه کلاس دیگه یه بیماری دیگه . پسرک مقاوم تر که بشه و خیالم از بابت گوشش که راحت بشه حتما" سرکارم می مونم.
دادم.
زری مامان مهدیار
3 مهر 92 22:31
از نی نی هنوز هیچ خبری نیست
نمی دونم تا کی می خواد سرکارمون بذاره


عزیز دلم ناز داره. ایشالله به سلامتی بیاد.
لی لی
4 مهر 92 9:49
وااااای این مدل پریدنش منو کشته
با احتیاط کــــــــــــامل
راستی دوستت چه باهاله
آخه چه کاری این زنگ زدن؟؟؟

همینو بگو والله !!!
مادر فاطمه
4 مهر 92 10:23
عاطفه جان میشه بگی کدوم مهدی که ما فاطمه رو بیاریم


هنوز اسمشو بهزیستی مشخص نکرده . لیست اسم و ارائه دادیم و قراره یکی اش تایید شه. تو خیابون سمیه است.
مامان امیرناز
4 مهر 92 11:25
سلام عاطف جون کلی ختدیدم بابت اون تجزیه و تحلیلت ایشالا خدا از این خوشبختی ها به دوستتم بده بفهم یهو قطع نکنه سر کار رفتنتم مبارک اوان ایه الکرسی و منم همیشه دارم خیلی خیالم و راحت می کنه

سلام عزیزم. انشالله ! یه آرام بخش قوی واسه ما مادراس این آیه الکرسی.
مامان مریم
4 مهر 92 18:22
التماس دعای مخصووووووص داریم...الهی آمین...

عاشق اون نرگس کوچولوئه شدم...چقد باحاله

مریم ؟ یه نقطه اشتراک دیگه ؟ ایول !
مثل مهتاب تو
مامان محمدصدرا
4 مهر 92 22:30
ان شاالله همون آیت الکرسی اول صبحت اونو حفظ می کنه. خیلی امیرجونو ببوس واقعا شیرینه مخصوصا اون پریدنش الههههههههههههههی پسرمون محتاطه خانمی


دو روز دیگه محمدصدرا هم همینه
مامان ترنم
5 مهر 92 10:04
چه خوش به حال پادشاه شده . ديگه دامنه حكومتش رو گسترش داده و روز به روز داره كشور گشايي مي‌كنه. از خونه تا مهد و.....
خيلي برنامه مفرح و فشرده و جالبي هم براي خاله الهام گذاشته.
فقط من يه تيكه از برنامه‌اش رو متوجه نشدم. بسشت ؟؟
خوب بگه تا ما هم تو برنامه روزانه‌مون ازش استفاده كنيم خوب.


میبینی خاله جون ؟
تابلو کردی که پست های قبلی و نخوندی بسشت همون بستنی خودمون خاله جونم.
متین
5 مهر 92 11:56
کار جدید مبارک
کار خوبی کردی عزیزم برای سرگرمیت خوبه
همینکه بچت هم پیشته خیالت راحته
موفق باشی
منم چند روزیه فربد و میبرم مهد ولی چسبیده بهم
حالا ببینم کی کنده بشه حالا میریم باهاش


مرسی گلم. فکر میکنی ، هرچی نزدیکتر باشه دردسر و مسئولیتت بیشتره.
ایشالله هرچی زودتر عادت میکنن.
مامان اهورا
6 مهر 92 14:06
انشاالله که هیچ اتفاقی نمی افته ...نگران نباش!!!!
قربون اون شیطونیاش برم من...کلی خندیدم به حرفای نرگس کوچولو!!!!!!
خدا شفا بده اونایی رو که زنگ میزنن...تو خیلی کار داری...کارت و می ذاری با اون حرف بزنی...بعد وقتی میای دو کلمه حرف بزنی یهویی ضرب العجل قطع میکنن!!!!!!!!!
خدایا خودت شفا بده!!!!!!

الهی آمین.
عمه زری
7 مهر 92 11:45
بهت تریک میگم که باز دوباره شاغل شدی. خیلی خوبه . روحیه ت عوض میشه. تازه پسرت هم که همراته هیچ نگرانی ای نمیمونه جز همون ویروسایی که گفتی.
که واسه اون من هیچ پیشنهاد یا نظری ندارم و نمیدونم چه باید کرد.
این یارو همکلاسی قدیمیت میگم حتما همون حسودی کرده. ای جان . بنده خدا! ایشالا بختش باز شه سریع . . .



ممنونم. روحیه ام اونجا بهتره ولی جسمم خونه
انشالله !