بازگشت خاله عاطفه به مهدکودک
این روزها به جبران لطف های بسیار مدیر سابق عزیزم ،در مهد کودک تازه تاسیسش به صورت داوطلبانه مشغول به کاریم و از خواب و استراحتمان زده ایم تا رنگ و بویی به مهد خوشگل و دوست داشتنی خاله الهام بدیم. و تازه شرط کرده ایم هیچ دستمزدی هم نخواهیم گرفت ! ولی اگر آخر ماه هی اصرار کند خوب ما که نمیتوانیم دستش را رد کنیم ؟ مجبور میشویم دیگر ! و اگر هم نه ، که خوب چاره چیست ؟ خودمان خواستیم !
خلاصه اینکه پادشاهمان این چند روز مثل روزهای قبل از خونه نشینیِ مامان دوباره مزه پادشاهی کردن زیر دندانش آمده و حسابی برای خودش می تازد !
از صبح که میرسیم تا 4 عصر که 5000 بار پرسنل در خلوت و جلوی مادرها و زمان آموزش بچه ها و هر فرصتی که گیرشان بیاید ، از هر کجای مهد که باشند داد میزنند : امیر پارسا ؟؟؟؟ و پسرک هر دفعه با لحنی کشدار و دوست داشتنی با آن صدای نازکش پاسخ میدهد : بـــــــــله ؟؟؟ و باران قربون بشم و دورت بگردم و فدای بله گفتنت بشم است که بر سرش میریزد ! و نمی فهمم که چرا به عقل هیچکدامشان نمیرسد که باید حداقل در هر 3 دفعه ، یکبار فدای من هم بشن و دورم بگردن که بچه به این مودبی تربیت کردم و مثل بعضی بچه ها نمیگه : هان و چیه و آره و ... ! اصلا" شعورشون نمیرسه انگار !
این مهدکودک جدید و خیلی دوست دارم ولی تجربه ی تلخی که از مهد قبلی داشتم و انواع ویروس هایی که پسرک گرفت و بدترینش همین ویروسی که روی گوشش اثر گذاشت و این همه من و اسیر دکتر کرد و هنوزم بابتش نگرانم باعث میشه در برابر اصرارهای مدیر و همکارام و وسوسه درآمد اضافه بر حقوق بیمه بیکاری نتونم قبول کنم بیشتر از یکی – دو ماه بمونم ! میترسم بچه ها بیشتر شن و با شروع فصل سرما ویروس های عزیز تشریف فرما شن و باز روز از نو و روزی از نو ! البته نگرانی های این روزهای من هیچ اثری بر رفتار پسرک ندارد و پادشاه جان خوب خوش به حالش شده و پا به مهد که میذاریم انگار خانه ی آبا و اجدادیش باشد خودش دست به پله ها میگیرد و وجب به وجب مهد را میگردد و هرچه بخواهد در اختیارش است و حسابی خوش میگذراند ولی من باید کار کنم و مواظب باشم دوباره مریض نشود ! اصلا" این مواظب بودن و این دلشوره داشتن فقط من را خسته میکنه !
البته مواظب بودن فقط از نظر بیماری بچه های دیگر هست ها ! وگرنه نه به خاک بازی و آب بازی اش کار دارم ! نه پله بالا و پایین رفتنش ! نه سرسره سوار شدنش ! نه از لبه ی پنجره پریدنش که فوق العاده بامزه و سوژه است ! نه به بدو بدو کردن و الاکلنگ بازی کردنش .. در تمام این موارد تمام مراقبت ها را بر شانه ی آیت الکرسی اول صبحی ام میذارم و خلاص !
خاله الهام بنده خدا هم فقط اسمی مدیر هستند وگرنه ساعت چای و نهار و خواب و بازی و حتی حیاط رفتن را جناب پادشاه خان به این ترتیب اعلام می نمایند :
چایی ! به به ! اُخواب ! نانای ! دَ دَ ! و بقیه برنامه ها : آبازی ! تاب عبسی ! بسشت !
و البته در این حین چیزهای فراوانی هم آموزش میبیند که آخرینش تیکه تیکه ات میکنم مکرر خانم مدیر است که امیرپارسا به خوبی ادایشان را درآورده و میگوید تیچه ! تیچه ! آن هم به همراه خط و نشان کشیدن با انگشت اشاره ! خدا عاقبتمان را به خیر کند .
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بامزه نوشت : پسرک وقتی از لبه ی پنجره که فاصله ی کمی تا زمین دارد میخواهد بپرد ژست پریدن میگیرد و میگوید : یک – دو ونفسش را حبس میکند و حالت پرش میگیرد و بعد برمیگردد و مثل حالت از تخت پایین آمدن بچه ها،برعکس پایش را زمین میگذارد و بلافاصله پس از اینکه هر دو پایش زمین رسید سرجایش میپرد و شروع میکند برای خودش دست زدن .
خاله عاطفه نوشت : امروز یکی از بچه های مهد به اسم نرگس بعد از اینکه امیرپارسا رو خوابوندم. بهم میگه : خاله جون پسر خیلی شیطون و بی تربیتی داری ها ! خدارو شکر خوابید ! حالا میتونی به من یه بادکنک جایزه بدی !
پروفایل نوشت : اینجانب مربی مهد کودک بودم که 6 ماه است خانه نشین شدیم و کدبانوگری از سر و رویمان میریخت و حالا یک هفته ای است که باز بوی بچه میدهیم و پاستل و رنگ انگشتی ! ( سوال بعد ؟)
متعجب و متفکر با هم نوشتند : امروز یکی از دوستای مدرسه ام بعد چندین سال بهم زنگ زد و گفت که 17 آبان ولیمه ی مکه ی دبیر حسابداریمون و دعوتیم و داشت قرار میذاشت که بریم ، بعد پرسید از زندگیت راضی هستی ؟ چه خبرا ؟ یکدفعه امیرپارسا شروع به سخنرانی کرد و اون پرسید صدای کیه ؟ بچه داری ؟ گفتم آره پسرمه . 1 سال و خورده ایشه ! پرسید راست میگی ؟ گفتم به خدا ! یهو گفت باشه کاری نداری ؟ تا جواب بدم دیدم میگه : خداحافظ و گوشی گذاشت !!!! با توجه به اینکه این دوستم مجرده چند تا سوال برام پیش اومد ؛
1- بعضی ها مجبورن وقتی حوصله حرف زدن ندارن به یکی دیگه زنگ بزنن ؟
2- بعضی ها وسط تلفن براشون کاری پیش میاد ناچارا" تلفن و سریع قطع کنن ؟
3- مجردهای همسن به متاهل های همسنشون حسودی میکنن ؟
4- دوستم فکر کرد من خیلی خوشبختم ؟؟؟!!! خیالش راحت شد و قطع کرد !
پاسخ کامنت نوشت : عزیز دلی که نظر خصوصی گذاشته بودی ، تو که اشک ها و لبخند ها رو خوب میفهمی ، متوجه نشدی اینجا مخاطب خاص هم داره ؟ .
خدا همه ی همسران گرامی علی الخصوص علی الخصوص مریض منظوره ناصر عزیز را عقل عاجل عنایت فرماید . الهی آمین .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
اینم پله های وسط مهد کودک که البته امروز روی اولین پله در گذاشتیم تا بقیه بچه ها مثل این وروجک ما تند تند نرن و بیان !
التماس دعای مذکور فراموش نشود !