پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

در انتظار معجزه

بُکش و خوشگلم کن

1392/7/12 23:25
نویسنده : عاطفه
348 بازدید
اشتراک گذاری

اول یک سطل کنار دستتان بگذارید شاید حالتان بد شداز خود راضی ،بعد بریم سراغ بقیه حرفا :

با اجازه ی شما بنده طی یک تصمیم کاملا" کاملا" جوگیرانه به همسر گفتم در همان مرکزی که همیشه برای حجامت شرف یاب میشوند برای اینجانب وقت بگیرند ! خبر مرگمان میخواستیم از دست سردردهای مزخرفمان راحت شویم و ایشان حرف را روی هوا زدند و فردایش در ساعتی که سرکار بودیم مارا در عمل انجام شده قرار داده و زنگیدند و گفتند برای فردا 6 عصر وقت گرفته اند و هزینه پرداخت کردند و جایی برنامه نگذارم ! و فردا که رفتیم آقا چشمتان روز بد نبیند ! الان که دوباره یادم افتاد به خدا قلبمان دارد توی دهانمان میایداسترس ! جناب همسر مهربان و دلسوز من !!!!!  طبق توصیه مشاور مرکز برای اینجانب وقت زالو درمانی گرفته بودندتعجبگریه !!! که هم سردردمان درمان شود و هم اندک جوش های صورتمان و پوستمان شفاف شود! ( نمیدانستیم زیابیی مان انقدر مهم است متفکر!)

داخل اتاق که شدیم دست پسرک در دستانمان بود ! خانمی توی اتاق روی تخت پاهایش را دراز کرده بود و جند زالو روی زانوهایش بودندسبز ، تا دیدم گفتم : یا ابوالفضل ع و از اتاق پریدم بیرونگریه ! از صدای من و حرکت ناگهانی ام پسرک ترسید و سریع بغل جناب پدر دلسوزش رفت و من از آنجایی که با ناصر عزیزم سر سنگین بودم چیزی نگفتم و فقط رو به خانم منشی پرسیدم میشه نرمنگران ؟ خیلی وحشتناکه! و اون به جای جواب دستم و گرفت و با من اومد تو اتاق و من و پشت به اون خانوم نشوند و گفت نگاه نکن ! اصلا" ترس نداره ! ولی به خدا خیلی خیلی ترس داشت ناراحت! بعد هم اون خانمی که این کار چندش آور و انجام میداد اومد و تا بفهمم چی شد 3 تا جونور حال بهم زن این ور گوشم بود و سه تا اونور گریه! الهی بمیرم واسه خودم ! خیلی بد بود ! اصلا" کاش...عصبانی

خلاصه آقا غیر از اون حال چندشی که داشتیم انقدر درد کشیدیدم که نگو و نپرس آخ. آخرش گریه ام گرفته بود . کلی اون خانومه باهام حرف زد و از فایده هاش گفت تا کمتر به خودم و بقیه لعنت بفرستم و غر بزنم ولی فایده نداشت افسوس!

بعد هم با سر و گردنی باندپیچی شده و یه عالمه ضعف اومدیم خونه . و ناصر مهربانم مثل یک همسر دلسوز و وفادار قلبما رو به حال خودمون رها کرد و بیرون رفت لبخندو پس از 4 ساعت وقتی من واقعا" میخواستم وصیتم و بهش بگم و باهاش خداحافظی کنم بعد آخرین تماسم به منزل بازگشتند و با دیدن حال و روز من خودش حسابی شرمنده شد و احساس ندامت کرد و چه فایده که دیگر ما شناخته بودیمش و فهمیده بودیم این برای ما پشت و پناه نمیشود که نمیشوداز خود راضی !

کلی جای زخم ها خونریزی کرده  بودند و تمام پانسمان ها که خونی شده بود هیچ ! سر و گردن و لباس و فرش هم خونی شده بود و از همه بدتر حال خودمان بود که به خدا داشتم میمردم انگار و از همه بدتر بی خبری شماها بود که حتی نمی توانستم بیام و خداحافظی کنمنگران !!!!

جانم برایتان بگوید که ناصر با معرفت بنده سریع یک شکلات به ما داد وگفت باز کن بخور تا چایی نبات برات بیارم فرشتهو وقتی دید حتی توان تکان دادن انگشت هایمان را هم نداریم بیشتر ترسید ابروو خودش بالاجبار این توفیق نصیبش شد که کام ما را شیرین کندمژه . بعد از به ضرب و زور قورت دادن چند شکلات انگار که خون به مغزمان رسیده باشد تازه فهمیدیم چه شد و توانستیم چایی نباتی بخوریم و بعد هم بهتر و بهتر شدیم و پانسمان زخم ها رو عوض کردیم و خون ریزی را با هزار ضرب و زور بند آوردیم و غش کردیم تا صبح خمیازه!

به خاطر اینکه باید سرکار میرفتیم یک دوش نصفه گرفتیم و عازم شدیم ولی تا عصر با یک میت فرقی نداشتیم جز نفسی که او نمیکشد و ما میکشیدیم ! و بعد هم وقتی میخواستیم برگردیم پشت موتور گلاب به رویتان از بدو تولد به این ور هرچه خورده و نخورده بودیم بر سر پسرک و لباس خودمان و همسر عزیزمان آوار کردیم تا همه با هم به فیض برسیم نیشخندو در ادامه ی عشق ورزی همسر از خود راضی، مجدد با این حال خراب در منزل تنها گذاشته شدیم لبخندتا شاید مانند مرتاض ها با این همه عذاب به رستگاری برسیم مژهو انشالله که فرصتش پیش آید و مدیون محبت های همسر نمانیم و بتوانیم همه را جبران کنیم شیطان.

و خلاصه اینکه چند روزی حال ندار بودیم و نبودیم و دلمان برای پادشاهمان ترکیده بود بس که شیرین بود و شفا بخشقلب .

و دعا میکنیم که انشالله عاقبت بخیر شود . درست مثل پدرش با انتخاب من زبان!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

روزی که میخواستم مثلا" برای حجامت برم ، اضافه کار تو مهد مونده بودم و پسرک کلی با ارمیا کوچولویی که قرار بود دیر بره بازی کرد ، کلید در ورودی روی میز بود و چند بار ارمیا برش داشت و باهاش مشغول شد و من گرفتم ، دفعه ی آخری که ازش گرفتم زنگ و زدند و مامانش اومد دنبالش و من با عجله به خاطر اینکه ناصر دم در بود وقت حجامت داشتیم اومدم بیرون و دیدم کلید نیست ، نیم ساعت دنبال کلید گشتم و آخر سر با چند تا تلفن زدن به مامان ارمیا و خاله الهام و یکی دیگه از همکارا که کلید یدک و برده بود دیدم هیچ راهی ندارم جز اینکه با زنجیر در و که بدون کلید بسته نمشد قفل کنیم ، وقت رفتن در دفتر و که خانم سزاوار(خاله الهام) با تاکید گفته بود نبندم چون دستگیره اش خرابه محکم بهم زدم و بستم و از اون ور شیشه ی در خیابون شکستیم تا قفل موتور ناصر از لای نرده اش رد بشه و بتونیم ببندیم و بعد اومدیم و حسابی ناصر اخلاقش بهتر از قبلش شده بودخنثی . فرداش که رفتم مهد و قفل و باز کردیم و شوهر خاله الهام با پیچ گوشتی در دفتر و باز کرد خاله الهام بهش میگه برو یه روزنامه همشهری بگیر تا ماشین ها رو کرایه ندادن یه بولدوزر بگیریم واسه عاطفه ! امروز مهد و راحت تر کن فیکون کنه مژه! نکته جالب ماجرا اینجا بود که کلید تو جیب شلوار لی امیرپارسا بودخجالت !

اینم ارمیا و امیر پارسا وقتی هنوز کلید رو میز بود نیشخند :

قبل از گم شدن کلید

عشقولانه ها

عاشقانه ها

اینم فردا صبحش ؛ در ادامه دوستی روز قبل :

ارمیا و پسرکتا بعد .. یا علی .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان محمدصدرا
13 مهر 92 0:15
الهی بمیرم خانمی. خدا کنه حالا این همه اذیت شدی اثر خوبی هم داشته باشه. اگه نتیجه بخش بود بگو ما هم بریم.
ولی خداییش امیرپارسا تو پوسولی کردن به مامانش رفته

خدا نکنه قشنگم
گفتند تا دو هفته ی دیگه معلوم میشه ! فعلا" که همچنان با سردرد دست به گریبانیم ولی بقیه میگویند پوستمان جوان شده
هم آبروی خودم رفته ، هم بچه ام !
بهار
13 مهر 92 0:57

چقدر قشنگ نوشتین.
ایشالا همیشه خوب و خوش باشین.
گل پسرتونم خیـــــلی نازه ماشالا.



وبلاگت و خوندم و ترکیدم از خنده ! چقدر باحالی دختر .. عاااااااشقتم
شازده امیر و رها بانو
13 مهر 92 1:27
ای جانم عاطفه جان چقدر اذیت شدی خدارو شکر که الان بهتری حالا کی نتیجه اینکارو میبینی انشاالله؟ خدا کنه واقعا حالتو بهتر کنه لااقل
ای بابا واقع این مهد کون فیکون شداااااااا ای جونم من این پادشاه شمارو ببینما حسابی میچلونمش


خدارو شکر زخم ها داره خوب میشه ولی سردرد ادامه داره و صورت رو به زیباتر شدن
مامان ترنم
13 مهر 92 9:26
منم شنيده بودم حجامت خوبه و دردي نداره حتي زالو رو هم شنيده بودم درد نداره ولي مثل اينكه...
خييييييييييلي وحشتناكه واقعا خيلي سخت بوده. خدا به دادت برسه.چقدر خون از دست داده بودي كه به اين روز افتادي؟ فكر كنم هر چي خون بوده و نبوده اين زالوها مكيده بودن و دلي از عزا در آورده بودن.

لیلا جونم خدا من و دوباره به شماها بخشید داشتم میمردم بو خدا
مامان مریم
13 مهر 92 9:50
یعنی دم این آقا ناصر گرما! خوب از خجالتت دراومده
بسی خندیدیم از تصور قیافه ی شما در کنار زالوها ...عکس اگر داری بذار که خیلی صحنه ی به یاد ماندنیی میشود!!
از محبت آقایان در روزهای ناخوشی نفرمایید که مثل پروانه در کنار بالینت پر پر میزنن خدا شاهده
خدا این فرشته ها رو حفظ کنه که الحق انگیزه ی زندگین واسه ما مامانای پوس کلفت
عاطی دمت گرم سر صبحی خیلی خندیدم بازم ازین پستای باحال بذار


عزیزم ؟ عشقم ؟ فدات شم ؟ دوستم ؟ از زندگیت سیر شدی ؟ مریم به خدا میکشمتا !!!! حالا دنبال عکس من کنار اون دیوونه های زشتی ؟ ایشالله زالو بیافته رو تنت ننه ! اونوقت خنده رو بهت نشون میدم !
راستی میبینم دوباره تفاهم ها داره به اوج خودش میرسه !!! خدا این پروانه های دلسوز و ازمون نگیره خواهر. و واقعا" دم فرشته هامون گرم .
که چی شه ؟ بازم بخندی و من و مسخره کنی ؟ عمرا" !
مامان مریم
13 مهر 92 9:52
عاطی به جون خودت(که خیلی برام عزیزه )اگه کامنتی ازت اومده باشه


من و بین دو راهی سختی گذاشتی !!!
موندم کدوم و باور کنم ؟ اینکه جون من برای تو عزیزه ! یا کامنت برات نیومده ؟؟؟
مادر فاطمه
13 مهر 92 10:41
الهی بمیرم عاطفه جان یعنی این زالو درمانی اینقد بده حالا نتیجه داد راستی منم معمولن جوش میزنم


خدا نکنه عزیزم کم و بیش داره میده. به نظرم زندگی با صورت سالک دار بهتر از تحمل حتی 1 دقیقه اون جونور بی ریختِ . چه برسه به چند تا جوش دوست داشتنی.
رومینا
13 مهر 92 10:58
چه جوری تحمل کردی این وضع رو ؟ حالا تاثیر داشته یا نه ؟



عین بدبختا ایشالله کم کم تاثیرش و میذاره.
مامان محمدحسین
13 مهر 92 11:55
سلام عزیزم...
الان بهتر شدی؟؟؟ چه کار خطرناکی کردی....
من حجامت رفتم ولی فکر میکردم زالو مثل حجامته.....



سلام
ممنونم
نه خیلی خیلی بده
مامان ابولفضل
13 مهر 92 14:22
الهي بميرم عاطفه جون چي كشيدي....
واي من با شنيدنش مو به بدنم سيخ شد...
چه جراتي داشتي خواهر...
حالا تاثيري هم داشت...خوشمل تر شدي...


سلامت باشی گلم ولی واقعا" چیز بدی بود. میگن شدم !!! حالا ببینم بعد تو هفته میتونم خودم جای پری دریایی جا بزنم یا کار به جراحی میکشه ؟
مامان امیرناز
13 مهر 92 21:28
وایییییییییییییییییی ما حسابی از زالو می ترسیم بمیرم برات من اگه شده دور از جون شوهری و می کشتم پامو تو اون اتاق نمی ذاشتم


اگه از سرنوشت این بچه نگران نبودم همین کارو میکردم خواهر جان
مامان اهورا
14 مهر 92 2:44
خیلی عصبانی ام از دست ناصر خان!!!!!!!!!!!!!مگه آدم زن شو تو اون موقعیت تنها می ذاره آخه؟؟؟!!!اگه فشارت می افتاد و از حال می رفتی چی؟؟؟!!!

همون و بگو والله ! حالا انقدر حرص نخور خواهر ، فدای سرت
لی لی
14 مهر 92 10:14
وااااااااای عاطفه
هیچی تو این دنیا برام وحشتناکتر از کـِــرم سانان نیست یعنی مرگ رو جلوی چشمم میبینم
حالا خدا کنه اثر کنه
ما رو بی خبر نذار

اون وقت این کرم سانان یعنی همون که من گفتم ؟ بابا با سواد !!!!
مامان ایمان جون
14 مهر 92 11:02
وووووووووووووووواااااااااااااااااااااییییییییییییییی
حتی از تصورش هم میترسم
چجوری تحمل کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چجوری رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا خدا کنه تاثیر داشته باشه ..... ولی بازم ووووووووووووووااااااااااااااااااایییییییییییییییییییی

از تحمل ناصر راحت تر بود
زری مامان مهدیار
14 مهر 92 11:03
عاطفه جونم دقیقاً منم پارسال دست به این جنایت زدم و هنوز که هنوزه از دم مطب اون سلاخه که رد می شم لعنتش می کنم
شب تا صبح رود خون راه افتاده بود از صورتم و فقططططططط اشک می ریختم
یکی از وحشتناک ترین و تلخ ترین روزای زندگیم بود
درکت می کنم خواهر
راستی اصلاً هم ذره ای روی پوستم تاثیر نداشت

پس حسابی همدردیم
زری مامان مهدیار
14 مهر 92 11:05
واااای عاطفه یاد زالوها افتادم که هر دقیقه بزرگتر می شدن و من در حال سکته بودم
حس ضحاک رو داشتم به خدا
فقط مارا به جای روی شونه م از چونه م آویزون بودن


مامان حانیه
14 مهر 92 17:43
شرمنده عاطفه جون زیاد نمی تونم بیام نت


عمه زری
17 مهر 92 13:16
وای بمیرم الهی
دلم کباب شد واست!
دلم ازون زالوها ریش ریش هم شد البته
انشالله که نتیجه میده
کامنت مریمو خوندم. اما سردردت چی؟ بهتره الان؟

خدا نکنه عزیزم.
نه به خدا بهتر نشده ! اتفاقا"امروز که داشتم از مهد میمودم به همکارم گفتم از سردرد گریه ام گرفته بود به خدا ! به خاطر امیرپارسا هم نمیتونم زیاد قرص بخورم ! فکر کنم مریم چشمم کرده
زهرازری
19 مهر 92 0:15
وای این مریمو باید جدی بگیرم من!
واسه خودم نگران شدم


تو خونتون راهش نده !