همه ذرات وجودم درد است.
متنفرم از پاییز !
از این دلتنگی که من و اسیر خودش میکنه.از این حجم ظرف های نشسته ای که مدام بهم دهن کجی میکنن !از بوی شلغم و گلو درد و سرما! از لباس های زیادی که صبح میپوشم و در نیمه ی روز باید درشون بیارم.از دستانم که ترک هاش و زبری اش با هیچ کرم و مرطوب کننده ای خوب نمیشه! از صورتم که عین پیرزن های 70 ساله کشیده و پوسته پوسته میشه! از این تنبلی و کسالتی که من و میگیره و این میل شدید به خوابیدن و بیدار نشدن!
متنفرم از پاییز !
از این غروب های دلگیر و زود هنگام و این سر در گریبان فرو رفتن ها ! از روزی که زود شب میشه و وقتی که برای دید و بازدید نمی مونه . از این مطب های شلوغ و عطسه های مداوم و بوی دیفن هیدرامین ! از این سرفه های خشک و گاه خلط دار پسرک ! از این نم چشماش . متنفرم از پاییز که من و عاشق تر و منت کش تر میکنه و خسته تر میشم ! به هوای سرد عادت ندارم ! برای همین زیر این سقف مشترک هیچ وقت از ته دل راضی نبودم ! هوای این خونه اکثرا" مثل پاییز .
متنفرم ازاین فصل !
از این گریه های بی دلیلم ! از این بهونه گیری های تموم نشدنی ام ! از این گیر دادن هام و غرغر کردنام ! از این گله و شکایتی که از عالم و آدم پیدا میکنم و طلبی که از همه دارم ! از این نازک نارنجی شدنم ! قهر کردنم با دوست و آشنا ! از این میل به خزیدن در غار تنهایی ام . از این نیاز شدیدم به شنیدن ترانه های فرامرز اصلانی .. از این مدام یاد گذشته را کردن .. از این سر زدن های پی در پی به یادگاری های اندک روزای خوبمون ! خسته ام !
چقدر بدم میاد از این همه دلگیری ... کاش پاییز نمیومد ! کی دعوتش کرده ؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مامان نوشت : پسرک شده نقطه ی مقابل من ! عاشق پاییزه و دویدن روی برگ های افتاده بر زمین و با شنیدن صدای خش خش اونها آوای خنده اش عمر دوباره ای به من می بخشه . شاید روزگاری به خاطر اون نگاهم به پاییز عوض شه !
معذرت نوشت : از مریم نازنینم ، از زری مهربونم و از همه ی عزیزایی که پاییز و دوست دارن به خاطر این پست عذر می خوام ! حیف که مامان مهربونم و داداشم متولد این فصلند !
تلخ نوشت : امروز خیلی خیلی حالم بد بود ! از عالم و آدم خسته بودم . یهو زدم زیر گریه و بی صدا اشک میریختم ، پسرک کنار دستم داشت نقاشی میکشید . سرم و که آوردم بالا دیدم لباش داره میلرزه و درست عین عین خودم اشکاش سرازیره ! حالم خیلی بدتر شد ! خدا باعث و بانی حال بد من و پسرک رو لعنت کنه ! کاش امروزمی مردم و هرگز چهره ی پادشاهم و اونجور نمیدیم . متنفرم از آدمایی که انقدر راحت با سرنوشت انسان ها بازی می کنن ! کاش زودتر بگذره این فصل حال خراب کن ...
نکته نوشت : خوصله ی رمز دار کردنش و ندارم ! این پست و خصوصی بخونید !