پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

از همه معذرت میخوام.

1392/8/8 6:34
نویسنده : عاطفه
358 بازدید
اشتراک گذاری

میدونم انقدر آدما گرفتارن که حوصله خوندن غم و غصه های بقیه رو ندارن ، میدونم چقدر اینجا واسه بعضی ها زنگ تفریح ! میدونم دل همه میل به شادی و خوشبختی داره ولی شرمنده ی همه ام که بیشتر اوقات بد جایی میاید واسه روحیه گرفتن ! گاهی که عقلم میاد سر جاش میگم عاطف این وبلاگ پسرکِ کم از خودت و غصه هات بنویس ! ولی سریع جواب میدم به پسرم نگم ؟ واسه پسرم ننویسم ؟ با پسرم دردودل نکنم ؟ پس کی بشه محرمم ؟ از پسرم نزدیکتر بهم کسی نیست. تمام امید و نفس و تکیه گاهم . پس اجازه دارم تو وبلاگش هرچه میخواهد دل تنگم بگم !

فقط 13 روز مونده ! تا بی علی اصغر شدن رباب و ارباب ! این جمله آتشم زد امروز . غروب بود که از سرکار برگشتم . مسیری که همیشه با تاکسی میومدم و پیاده طی کردم و مدام بغض کردم و اشکام و که تند و تند سر میخوردند روی گونه ام با شالم پاک میکردم ...پسرک عجیب تو بغلم آروم بود ! نه بهونه ی جی جی میگرفت و نه بهونه قاقائو (شیرکاکائو) ! پارسال پادشاهم شده بود سقا ! ای خدا ! چقدر سخته گفتن این حرفا ! توی مجلسی پسرکم و گرفتند ازم ... به خدا مُردم ! ادعام میشد ! میگفتم پسرم و سقا میکنم ! دل رباب آروم شه ! سقا میکنم فدای علی اصغر شه ! سقا میکنم بفهمم چی بهشون گذشته ... نشد .. آبروم رفت ! پسرک محرم پارسال دقیقا 6 ماهه بود ! نمیدونستم چقدر سخته پسر 6 ماهه داشته باشی ، محب اهل بیت باشی ، تو مجلس بری ، پسرت سقا باشه ، بگن علی اصغر همین قدری بوده ! یا ابوالفضل ! گفتم نمیخوام ! خدا ببخش من و ! گفتم لباس سقایی اشو در میارم ! نمی تونم ! نمی تونم ببینم ! تا بچه ام و بهم بدن 1000 بار مردم و زنده شدم ! بمیرم واسه دل خانم ! چه صبور بوده ! چه عاشق بوده !

امروز که این جمله رو خوندم بند دلم پاره شد ! پسر من بزرگ شده یک سال و شش ماهه است ! ای خدا ! یعنی از محرم پارسال یکسال گذشته ... یک سال از سالروز بی علی اصغر شدن رباب . یه مادر ! یه مادر پسر دار ! یه مادری که خودش به بچه اش شیر میده ! یه مادری که شش ماهه ی شیرین داره میفهمه چه درد بزرگیه این درد سینه ی شیر دار و آغوش بی بچه ! صد بار بمیرم و یک لحظه بی نفس پادشاهم زنده نباشم ! خدایا چقدر دوستت داشتن ! چقدر من بی لیاقتم ! چقدر بار گناهم پام و بسته ! چقدر بی فهم و شعورم که نمی فهمم تو ارزش گذشتن از هر چیزی و داری ! بفهمم تو صاحب مطلق همه چیز و همه کس منی ! تو پروردگارمی ! ماه و خورشید و هوای منی ! بهم بفهمون ! بهم عطا کن این درک و شعور و ! بذار از ته دل ، بی استرس ، بی دلهره ، بی اشک بگم خدایا عمرم ، نفسم ، پسرم که همه ی دار و ندارمِ قربانی رضایت تو ! قربانی علی اصغر ات . فدای یک قطره اشک رباب .

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

عاطفه نوشت : عمه دل من خیلی خیلی برات تنگه . حانیه از من داغون تر ! ببین چی برای من نوشته ! نزدیک محرمیم ، عادت کرده بودیم تو این ایام فقط برای سلامتی تو دعا کنیم ! حالا که نیستی چی بگیم ؟ چی بخوایم ؟ با چه نیتی غذای نذری بگیریم عمه ؟ خودت آرومش کن این دختر و ! بار سنگینی گذاشتی رو شونه ی ما ! دست تو باز تره ! مدد بده .

 --------------------------------------------------------------------

همش دارم به محرم فکر میکنم ، به این علم هایی که داره آماده میشه ، به داربست هیئت هایی که دارن میزنن ، به نوای عاشورایی که میاد .. همیناس که یه ذره آرومم میکنه ! میگم یاد بگیر ! صبور باش ! تو بنده ای ! اونی که باید به میلش هر اتفاقی بیافته یکی دیگه اس !

دلم خیلی پره ... التماس دعا دارم از همه . اگه دلتونم خواست یه فاتحه برای عمه ی نازنیم بفرستید نبودش داره هممون و از پا میندازه .

بعدا نوشت : من دلم میخواست انتقادی نسبت به این پست نباشه ! به همین خاطر هم رمز دارش کردم و هم قسمت نظرات و غیر فعال ! ولی همه نظری نسبت به این پست دیدم .نظرات غیر محترمانه حذف شدخنثی و از بقیه به خاطر حسن نیتشون ممنونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)