پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

در انتظار معجزه

شب هفتم

1392/8/19 22:44
نویسنده : عاطفه
342 بازدید
اشتراک گذاری

     لالایی خزون نیاد

                            حرمله با کمون نیاد

                                                                آتیش به جونمون بسه

                                                                                                          آتیش به خیممون نیاد ...

ملتمس دعا نوشت :

کاش آلودگی هوا نبود ، مامانم برای بیرون رفتن از خونه منع ام نمیکرد ... ناصر انقدر مثل بچه ها بی دلیل با هر چیزی که به دین مربوط باشه مخالفت نمیکرد ! اون وقت از صبح تا حالا با خیال راحت یه هیئت میرفتم  ! سبک میشدم ... خالی میشدم از این بغض بیچاره کننده ی این شب ها ... واسه گوش دادن به روضه امشب دلم خیلی یه همراه میخواست !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (60)

مامان محمدصدرا
19 آبان 92 22:39
فرا رسیدن این ایام رو بهتون تسلیت می گم. التماس دعا

همچنین مهربونم.
مامی آنا
20 آبان 92 1:20
واااااااااااااای چه خوب کردی بازم نوشتی.عزیزم کجا بهتر از اینجا که بیای و حرف های دلت را برای پسرت بنویسی .خیلی خوشحال شدم .انشااله امام حسین خودش بطلبه تا بتونی تو مراسم ها حضور داشته باشی.امیر نازم را ببوس.عین فرشته ها خوابیده
عاطفه
پاسخ
ممنون مهربونم. التماس دعا
الهه
20 آبان 92 1:24
کاش خواسته های ساده و بی آلایشت میتونست همین امشب انجام بشه. میشه من از اینجا شما رو بغل کنم که شاید از بار روی دلت کم بشه؟
عاطفه
پاسخ
خیلی دوست دارم چون با احترام حرفت و میزنی و به نظرات و اعتقادات بقیه با احترام نگاه میکنی.
یه دنیا ممنونتم.
شازده امیر و رها بانو
20 آبان 92 8:38
سلام عاطفه عزیزم
فرا رسیدن این ایام رو بهتون تسلیت میگم انشاالله که بتونی عقده دلت رو وا کنی و سبک شی خانومی
چرا همه باهات مخالفت میکنن آخه دیگه این شبا که همه جا شلوغه
عاطفه
پاسخ
سلام دوست خوبم.
مامانم میگه پادشاه مریض میشه و ناصر هم که کلا با رفتن به اینجور جاها مشکل داره .
زری مامان مهدیار و صدرا
20 آبان 92 9:46
ایشالا که حاجت روا بشی مهربونم هر وقت عقده ی دل وا کردی و سبک شدی ما رو هم دعا کن عاطفه جانم
عاطفه
پاسخ
شدیدا" تو این دهه به یادت بودم ! خیلی خیلی زیاد
مامان امیرناز
20 آبان 92 9:58
سلام عزیزم با اینکه چشمام به صفحه نظرات خشکید و نیامدی اما دیدن پست جدید بسی خوشحالمان کردن الهی فدای اون فرشته چه عکس قشنگی اون شعر هم بدجوری دل میسوزونه عزاداریتم قبول
عاطفه
پاسخ
بالاخره اومدم
الهه
21 آبان 92 0:34
ما بیشتر خجالتم میدین فرض که اعتقادات مذهبیمون حتی 180 درجه متفاوت باشه، این از این اصل که شما انسانی خوب و دوست داشتنی برای من هستید ذره ای کم نمیکنه. مهم اینه که آدما آدم باشن ، بقیه اش داستانه از نظر من. از صمیم قلبم دوست دارم به آرامش و قرار برسی.
عاطفه
پاسخ
ممنونم.
مامان ایمان جون
21 آبان 92 8:50
خیلی خوشحال شدم پست جدید دیدم,ایشالا به اون چیزی که میخوای برسی
عاطفه
پاسخ
یه دنیا ممنونم از دعای خوبت.
مامان ترنم
21 آبان 92 11:06
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم ؟ بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم ؟ فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین اگر نگیرم چه کنم ؟
عاطفه
پاسخ
تو این دنیای بی رحم و مروت فقط دلمون به همین چیزا خوشِ.
مامان محمدحسین
21 آبان 92 12:28
الهی خاله قربون صورت معصومت بره فرشته ناز....
عاطفه
پاسخ
ایشالله سلامت باشید خاله جون
مامان اهورا(نرگس)
21 آبان 92 18:48
عزیز دلم...چقدر جیگر شده پارسا!!!!!!!!!! عاطفه جونم فردا تاسوعاست...پیشاپیش بهت تسلیت می گم...
عاطفه
پاسخ
همچنین ! التماس دعا.
مامان نفس طلایی
22 آبان 92 16:48
مهم دلته ... اگه شکسته باشه همه جا خریدار داره ... چه تو خونه چه تو هیئت ... وقتی دلت شکست دعام کن .. دعات می کنم
عاطفه
پاسخ
ممنون از نظرت. یادت کردم.
زری مامان مهدیار و صدرا
23 آبان 92 10:52
عاطفه جونم خوبی؟ خیلی دل نگرانتم این روزا ما رو هم از دعای خیرت فراموش نکن دلم عجیـــــــــــــــــــــــب تنگ خودت و نوشته هات و پادشاهت شده
عاطفه
پاسخ
ممنونم همیشه مهربون متاسفانه پسرک مریض بود و خوب بهانه ای شد واسه تقریبا خونه نشین شدنمون. دو روز تب شدید داشت و سرفه های پشت سر هم. خیلی خیلی به یادت بودم به خدا. اول همه دعاهام یادت کردم.
مادر فاطمه
23 آبان 92 16:21
خیلی خوشحال شدم که نوشتی
عاطفه
پاسخ
رومینا
25 آبان 92 16:28
چه پادشاه کوچولو مثل فرشته هااااااااااا شده .. امیدوارم هرچی که از خدا میخوای زودی برات جور بشه . گاهی اوقات ما هممون دلمون یه همراه میخواد یا دلمون میخواد یه جایی تنها بشینیم و خودمون رو خالی کنیم
مامان نفس طلایی
25 آبان 92 19:45
سلااااااام خوبی؟
مامان نفس طلایی
25 آبان 92 21:47
سلام عزیزم اولا ما به همین راحتی دوست نمیشیم و به همین راحتی هم دست از سر دوستامون بر نمی داریم دویمن اره عزیزم می تونی بخونی چرا که نه ... البته تو حوزه تخصصی من نیست نمی دونم تا رتبه چند قبولی داره اما چیزی که پر واضحه اینه که من به توانایی های تو ایمان دارم با شناخت کمی که ازت دارم می تونم بگم پشتکار داری که با وجود بچه سر کار میری و کلاس میری و ... پس اگه بخوای حتما می تونی ... فقط باید از اهلش بپرسی که چیا رو باید بخونی و چه طور ... اگه تو حوزه روان شناسی بودی برات یه عالمه در مورد گرایش ها و کتاب ها می گفتم ... انشالله که موفق باشی ... پیشم بیا خوشحال میشم
الهه
25 آبان 92 23:43
سلام خوبی خانوم؟ بهتری؟ مواظب دوست ما هستی که انشالله؟
مامان دخترا
26 آبان 92 13:55
همین که دلت اونجا بوده یعنی بودی! قبول باشه.
مامان مریم
27 آبان 92 18:31
قربون اون صورت معصومو خوشگلش بشم من...میدونستم مامانت برمیگرده... امیدوارم به یاد ما هم بوده باشی هرچند بعید میدونم
عمه زری
27 آبان 92 20:48
میدونستم زود برمیگردی! خوش اومدی منم آپم... با یه پست متفاوت
بابای محمدحسین
27 آبان 92 23:49
راستی یه سوال ؟ تو چکاپ 1.5 سلگی قد امیرپارسا چقد بود؟؟؟؟ آیا شما هم از دست جیغ هاش کلافه ای؟بخدا عاطفه جون دیگه دارم دیوونه میشم.... اگه تو هم با این مشکل مواجهی یا مواجه بودی کمکم کن... ممنونم یه دنیا
شازده امیر و رها بانو
28 آبان 92 0:28
سلام عاطفه عزیزم خوبی پارسا جان خوبه؟ما رو از حال خودت بیخبر نذار خانوم دلتنگتیم همچنان
مامان مریم
29 آبان 92 10:19
الهه
1 آذر 92 1:13
دلتنگتیم، کاش بدونم که خوبی، کاش بازم هر روز بنویسی...
عاطفه
پاسخ
خوبم ! توپ توپ !!!
مامان امیرناز
1 آذر 92 18:17
کجا رفتی بازززززززززززززز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اپم بیا
الهه
5 آذر 92 1:03
من هنوز منتظرما. منتظرم که بیایی و با هم باشیم. هر روز بهت سر میزنم
مامان امیرناز
5 آذر 92 9:41
کجاییییی پس دلم تنگ شد
مامان نفس طلایی
5 آذر 92 16:06
احوال دوشتم؟
مامان نفس طلایی
12 آذر 92 13:14
خوشحال شدم دیدم نظرت رو دوستم .. حال دلت چه طوره؟
عاطفه
پاسخ
بسیار بسیار خوبم
مامی آنا
13 آذر 92 4:03
فکر کردم چی بنویسم که بدونی به یادت هستم وبرات دعا میکنم.یهو این شعر تکراری به ذهنم اومد که :هر کجا هستی باش.آسمانت آبی.وتمام دلت از غصه دنیا خالی
عاطفه
پاسخ
نمیدونم باورت میشه یا نه ! ولی از اونایی هستی که مدام بهش فکر میکنم و لحظه هایی که با آنای گلم میگذرونی و حال و هوای شهرتون و تو ذهنم مجسم میکنم. فقط تو نیستی که به یادمی. منم احساس تورو دارم
لی لی
13 آذر 92 11:28
سلام عاطفه جونم این چه تصمیمی بود که گرفتی آخه دلمون خوش بود به نوشته هات دلم خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی برات تنگ شده خوب یه فکر جدید برای نوشتنت کن الان خوبی ؟؟؟ امیر پارسای عزیزم خوبه؟؟؟؟
عاطفه
پاسخ
خودت کجا بودی این همه وقت ! گیر کرده بودید تو تولدا ؟! بله خیلی خوبیم و سعی میکنیم اصلا این صدای قطع نشدنی بارون اعصابمون و خط خطی نکنه و ازش لذت ببریم. پسرک هم خوب پادشاهی میکنه . خیالت از بابتش راحت راحت باشه
متین
14 آذر 92 2:16
الان اومدم وبت یه سربز نم با اینکه گفته بودی خدا حافظ ولی به امید اینکه شاید پشیمون شده باشی اومدم خیلی خوشحال شدم پست جدیدی گذاشتی عزاداریهاتون قبول اصل دلته که واسش میتپه تو خونه یا بیرون فرقی نمیکنه مهم اینه خوبه که هستی
عاطفه
پاسخ
مامان محمدحسین
14 آذر 92 12:34
عزیزم سوالی که با نام بابای محمدحسین تایپ شده فقط یک اشتباه تایپی از جانب بنده بود... خواهشا سوءتفاهم نشه...جوابمون رو ندادیا....
عاطفه
پاسخ
سلام عزیزم . قدش 84 و وزنش 11 و 300 بود. وئتفاهم نشده بود فقط وقت نمیشد جوابو بنویسم دوستم. والله الان کمتر جیغ میزنه ولی دو ماه پیش به اندازه ای بود که فکر میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه ! حتی یه پست هم واسه این مطلب گذاشته بودم تو داد بزن من میگم ببخشید ! هرچی میخواست و هرچی نمیخواست و با جیغ و داد میفهموند. البته دورو بری هام میگفتند واسه اینه که میخواد زبون باز کنه و به نظر من حرفشون درست بود. چون هرچی کلملت و بهتر میگفت و منظورش و بهتر میرسوند داد زدن هاشم کمتر و کمتر شد. طاقت بیار ، زود میگذره.
مامان عطرین
14 آذر 92 23:32
یک پیغام طولانی داشتم پرید
عاطفه
پاسخ
فدای سرت
مامان عطرین
14 آذر 92 23:36
سلام من مدتهاست میخونمتون و بی خبر هم لینکتون کردم ببخشید اما هروفت خواستم پیغام بذارم نشد وقتی هم گفتی دیگه نمینویسی خواستم منصرفت کنم اما بازم نشد و الان که دیدم نوشتی خیلی خوشحال شدم و گفتم دیگه وقتشه ماه از پشت ابر دربیاد[نیشخند حس طنزت و حرفای دلت خیلی به دل میشینه اینجارو ترک نکن
عاطفه
پاسخ
منم دلم میخواد . به خدا همش با خودم در جدالم. دارم رو خودم کار میکنم.
الهه
15 آذر 92 0:55
وای وای خدا به داد دل شوهرت برسه که انقدر پر رمز و رازی دختر! یعنی عاشق کشی ها! انقدر روحت خاصه و فهمیدنت سخت نه، ولی سخت! امیدوارم واقعا توپ توپ باشی و به فکر این دل زار دوستانتم باشی و بیایی و ... بابا بی خیال دیگه، جر نزن، میگم نباید بری مثل خانوم های خوب و عسلی بوگو چشم! بدو بیا که دلمون نمیخواد بری ، مگه زوره؟؟!
عاطفه
پاسخ
سعیمو میکنم.
زری مامان مهدیار و صدرا
16 آذر 92 14:34
عاطفه جونم دلم برات تنگیده
عاطفه
پاسخ
همین حالا مزاحمت میشم
مامان محمدحسین
17 آذر 92 8:48
سلام عزیزم ممنون... قد وزن پسر منم همینه دقیقا چه جالب.... ممنون ولی حرف خیلی کم حرف میزنه...
زهرازری
20 آذر 92 2:57
سلام عزیزم من هر از گاهی میام ازت سر میزنم ببینم اومدی یا نه دل من و ماری خیلی واست تنگیده کاش نمیرفتی هرجا هستی شاد و سرحال باشی انشالله دوست داریم
عموجون
21 آذر 92 15:47
سلام با خرمنی از گل در انتظار قدوم بزرگترا هستم.
مامان محمدحسین
24 آذر 92 10:57
سلام عزیزم.... خوبین؟؟؟سلامتین؟؟؟ دلم براتون خیلی خیلی تنگولیده.... حداقل بیا به وبم یه سری بزن...
mamane amirnaz
24 آذر 92 18:48
salam chghad namardi aslan be payamaye man tavajoh nakardi nayomadi nagofti delam tang mishe ghose mikhorim ke maro dos nadari
مامان محمدصدرا
25 آذر 92 0:37
سلام عزیزم. خوبی؟ امیرپارساجون چطوره؟ چرا دیگه خبری از خودت نمی دی گلم؟ اصلا نه بهمون سر میزنی نه از خودتون چیزی می نویسی. همیشه به یادتونم مواظب خودتون باشین. امیرپارسا رو از طرف خاله مریمش بوسه باران کن
مامان ترنم
25 آذر 92 9:49
عاطفه جون واقعا رفتي و ما رو بي خبر گذاشتي‌ها... دلمون براتون خيلي تنگ شده. زودتر آپ كنيد ديگه.
مامان نفس طلایی
27 آذر 92 17:58
رفتی و نیامدی؟ اندر احوالات دوستم؟ خوبی بانو؟
عاطفه مامان الای
29 آذر 92 23:23
یلداتون مبارک عاطی جون نه تنها پست نمیزاری دیگه پیشمون هم نمیایی نگرانت شدیم عزیزم
مامان مریم
30 آذر 92 10:47
میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ ! یلدا مبارک
مامان ترنم
30 آذر 92 13:32
قدم مانده به یلدا. به شبی خاطره انگیز وبلند. به سپیدی. به زمستان. و اناری که دلش قصه ی یک رنگی است. یلدای دلتان شاد و پرنور باد
مامان امیرناز
2 دی 92 12:33
سلام عاطفه جونم باهامون قهری? نه به کامتنام جواب میدی نه بهم سری میزنی دلتنگم خب خوبی?
مامان ترنم
8 دی 92 7:31
عاطفه جون خييييلييييي خوشحالم كردي. ممنون از اون همه محبتي كه به من داري. منم هميشه به يادتم و هر وقت وبگردي مي‌كنم محاله كه يه سري به وبلاگت نزنم. ميام به اميد يه پست جديد و ميدونم كه به قول خودت هر وقت نوشتنت اومد ، مي نويسي. به اميد اون روزم و اينو بدون كه خيييليييييييييييي دوستت دارم.
لی لی
9 دی 92 12:14
عاقـــــــــا بیا دیگه
مامی آنا
10 دی 92 12:32
رفیق خوب قصه های من، دلتنگت شده ام.حجمش را میدانی؟دنیا را تصور کن
زری مامان مهدیار و صدرا
13 دی 92 22:56
خصوصی عاطفه جونم
زری مامان مهدیار و صدرا
13 دی 92 22:59
عاطفه جان نمی خوای بنویسی ما چه گناهی کردیم که دلمون برای امیرپارسا یه ذره شده حداقل یه چند تا عکسش رو بذار دلمون آب شد
مامان اهورا (نرگس)
16 دی 92 0:16
عاطفه جان دلم برات خیلی تنگ شده...هر بار یه سر می زنم به امید دیدن یه پست جدید که نوید برگشتن تو می ده!!!! امیر پارسا چطوره؟؟؟!!!!دلم براش یه ذره شده
لی لی
20 دی 92 14:16
مامان ترنم
23 دی 92 11:00
عاطفه جون ديگه پاييز هم تموم شد ولي تو هنوزم در سكوت به سر مي‌بري. آخه چقدر بيام اينجا و نااميد برگردم.
الهه
26 دی 92 2:02
من هنوزم هر روز بهت سر میزنم و هر روز دعا میکنم که خودت و پادشاهت خوب باشین...اشکالی نداره که مدتهاست تعداد نظرات این پست روی 41 مونده من بازم هر روز بهت سر میزنم
عاطفه مامان الای
26 دی 92 12:31
خیلی نا زنی رفتی دیگه برای همیشه نگفتی دوستات دلشون برات میتنگه نازن بابا فقط از بچه بنویس مجبور نیستی چیزای دیگه بنویسی امیدوارم هرجا هستی حال خودت وپسرت خوب باشه