پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

در انتظار معجزه

14 / 8 /92 سه شنبه

1392/10/26 23:00
نویسنده : عاطفه
350 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مادر وبلاگ و تعطیل کردم ! ولی نوشتنم تعطیل نمیشه ! وقتی یه خورشید تو خونه ات باشه بخواهی یا نخواهی گرم میشی ! و گاهی انقدر گرما زیاد میشه که عرق میکنی تا بدنت به دمای معمولی برسه ! این نوشته ها همون عرقیه که برای متعادل شدن احساساتم نسبت به تو ریخته میشه ! خیلی دوستت دارم پادشاهم.

نمیدونی چه فرشته ای هستی ! تازگی ها خیلی ناگهانی دایره لغاتت چند برابر شد و کلی من و شگفت زده کردی ! این خیلی برام جالب بود که قشنگ میدونی از چه واژه ای کجا باید استفاده کنی !

اینروزها خیلی تکرار میکنی : نَتُن (نکن) ! ایشین (بشین) ! اُشو (پاشو) ! قاقائو (کاکائو) ! آقاهه ! تخمُق (تخم مرغ) ! لا ا لالا  (لااله الاالله)! آلاه  (یا الله) ! و صدای جوجو و سگ و گربه و مرغو خروس و ببعی و گاو و خیلی خیلی بامزه در میاری .

انقدر دوست داشتنی و شیرین هستی که واقعا نمیدونم چه جوری باید به خاطر داشتن ات خدا رو شکر کنم.

اعتراف میکنم خیلی از سرم زیادی ! خیلی عزیزتر از چیزی هستی که همیشه از کودکم تصور میکردم !

همه عاشقتند مامانی ! شدی قبله ی دوستها و آشناها . بس که مهربونی !

یه چیزی هم هست که خیلی اذیتم میکنه ! تو با کوچکترین صدای بلندی که من مخاطبش باشم ! حتی به شوخی ! گریه ات و سر میدی و واقعا وحشت میکنی ! حتی اگه کسی مثل خاطره یا ناصر یا هر کسی دیگه ای با حرکتی ناگهانی دستم و بگیرن و به من برخورد کنند و یا هرچیزی که باعث شه احساس خطر کنی شروع به جیغ زدن و اشک ریختن میکنی !

مثلا سرمو گذاشته بودم رو پای خاله خاطره و اون داشت آروم میزد رو کمرم و تو داشتی بازی میکردی تا این صحنه رو دیدی خودتو پرت کردی رو زمین و فقط جیغ میزدی و گریه میکردی تا مطمئن شدی من دارم میخندم و حالم خوبه اشکت بند نیومد ! یا اینکه خانم سزاوار دستم و یکدفعه گرفت و برگردوندم تا چیزی نشونم بده تو با دیدن اش دوباره بساط اشک و داد و به راه انداختی !

مدام وقت نگاه کردن به من یه دلهره ای تو چشماته ! این و من مادر خیلی خوب میفهمم ! پسرم شرمنده ی مهربانی های تو شدم. به جای اینکه من بشم پشت و پناهت تو شدی حامی مادر .

ببخش من و ! به خاطر همه ی استرسی که وقت حاملگی داشتم ! به خاطر همه ی دعواها و اتفاقای تلخی که افتاد ! به خاطر همه ی اشک هایی که ریخته شد ...

ببخش من و ! به خاطر تمام فریادهایی که وقتی تو بغلم بودی ناچارا" میشنیدی ! به خاطر تمام دردو دل هایی که مجبور بودی گوش بدی ! به خاطر همه ی خیسی گونه هات از بار شبنم چشم های من ...

ببخش من و !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

الهه
28 دی 92 2:18
بیا بغلم و دو فقره ماچ آب دار رد کن بیاد اول تا بعدا!
عاطفه
پاسخ
خدا وکیلی این همه محبت و چه جوری میشه جبران کرد ؟ شاید خودت درک نکنی ، ولی حرفا و لطفت همیشه تو زندگیم اثر داره . این و از ته دلم میگم
مامان ترنم
28 دی 92 9:41
عاطفه جون به اندازه‌اي از نوشتن دوباره‌ات خوشحال شدم كه حد نداره. قربون دل مهربون اين پادشاه. خدا هميشه اين حامي و همدم رو برات سالم و سرحال نگه داره عاطفه جون.
عاطفه
پاسخ
و ترنم گل ام رو برای تو دوست عزیز و نازنین و کدبانو و خانم خودم
لی لی
28 دی 92 19:02
قبل اینکه بخونم بگم ترکوندی دختر ...همچین بی کارم نبودی این مدت خیلی خوشحالم که اومدی حالا برم بخونم
عاطفه
پاسخ
مامان امیرناز
30 دی 92 0:25
سلام نزنینم تو این همه مدت که ومدی و من نشد بیام تو وب خودمم کمرنگ شدم خیلی خوشحال شدم می خونمت
عاطفه
پاسخ
مامان محمدحسین
1 بهمن 92 16:01
خوشحالم .....خوشحالم.... حد نداره بخدا...
عاطفه
پاسخ
مامان الینا
8 بهمن 92 12:35
مامان عاطفه بابا من سرکارم ولی دارم اشک هام رو پاک میکنم نکن اینطوری با خودت !
عاطفه
پاسخ
مامان محمدصدرا
14 بهمن 92 18:45
ای بی وفای بی معرفت حالا که دوباره شروع به نوشتن کردی چرا خبرم نکردی. امروز خیلی اتفاقی دوباره به وبت سر زدم. خیلی خوشحال شدم البته خیلی هم ناراحت. انتظار داشتم حداقل ما رو هم خبر می کردی شما که می دونستی خیلی دوستتون دارم ولی بازم مبارکه
عاطفه
پاسخ
فقط میتونم بگم خیلی شرمنده اتم
مامان نفس طلایی
15 بهمن 92 12:33
عزیزم ... قربون دل مهربون پادشاه کوچولوت ... چقدر دل بچه ها پاک و زلاله ... خودت خوبی؟
عاطفه
پاسخ
متشکرم دوست عزیز دکترم
زری مامان مهدیار و صدرا
20 بهمن 92 19:03
این همه پست گذاشتی و من غافل بودم
زری مامان مهدیار و صدرا
20 بهمن 92 19:04
یه دنیا خوشحال شدم
زری مامان مهدیار و صدرا
20 بهمن 92 19:07
عزیز دلممممممم پسر مهربونم عیبی نداره عاطفه جونم عذاب وجدان نگیر اکثر بچه ها تا حدودی این حس رو به ماماناشون دارن حالا امیرپارسا خان ما از همه مهربون تره