پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

در انتظار معجزه

92/8/13

1392/10/26 23:00
نویسنده : عاطفه
280 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی دارم روز به روز لاغرتر میشم. و تو روز به روز دلبند تر .

اگه همکاری کنی ! اگه اجازه شو بدی ! اگه ناراحت نشی از دستم ، میخوام به جای شیر غذا بخوری فقط ! میشه گلکم ؟

به خدا برای من خیلی سخت تر ازتوئه ! تو فقط شیر میخوری و من و بو میکشی و آرامشی میگیری و میری ! ولی من با هرصدای قلپ قلپ قورت دادنت ! با هر مکیدنت ! با هر نوازشت ! و حتی با هر نگاهت که چشمام تلاقی میکنه نفس میکشم ! زندگی میکنم ! من عادت کردم با در آغوش گرفتن تو زمان شیرخوردن اعتماد به نفس بگیرم ! آروم شم ! ببخشم ! به خودم ببیالم ! دعا کنم ! مهربون شم و گذشت کنم ! من عادت کردم با هر قلپ شیر خوردن تو زندگیمو از سر بگیرم ...

دردام و بریزم دور ! مومن شم ! من عادت کردم به اینگونه مادری کردن ! به اینکه همیشه تو در آغوشم باشی و اکثرا در حال شیر خوردن ! من بدجور عادت  دارم به رها کردن انگشت هام لای موهای نازک و طلایی رنگت ! خیلی بدجور عادت کردم به بوی خوب شیری که هردومون میگیریم و به الهی شکر گفتن های بعد شیر خوردنت !

به انقدر نزدیکت بودن ! به لمس تنمون ! به احساس کردن هر دم و بازدمت که به من جون اضافه میده انگار ! به همیشه کنارت خوابیدن ! به همیشه در دسترست بودن ! وابسته ات بودن !

بد جور عادت دارم به این شکل و احساس و حال شیردهی ! به تو ! و حتی به این حال خودم !

من حسرت اش و بعدها خواهم خورد ! حسرت این روزهایی که به حرمت شیر دادنم به تو دعاهایم بالا میرود .. حرف هایم قشنگتر شنیده میشود و بیشتر در چشم خدا هستم .. حسرت این روزهایی که با هربار در آغوش گرفتن تو و بر زمین گذاشتن ات بعد از سیر شدنت مورد خطاب فرشته ای قرار میگیرم و آگاه میشوم که گناهانم به یمن حضورت و نعمتی که خدا ارزانی ام داشته بخشوده شدند ! من حسرت این اجر و نزدیکی ام با خدا را خواهم خورد ...حسرت این با وضو بودن ها .. این بیدار شدن های شبانه ... این مدام بسم الله گفتن ها .. این دلم را ....

باز دودل شدم .... دندون های بالایی ات داره پوسیده میشه ... کم غذا میشی .... و هر روز هر دومون وابسته تر !

نمیدونم ! چی کار کنم پادشاهم ؟ به من سخت تر میگذره یا تو ؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

الهه
28 دی 92 2:21
من شیر روز رو گرفتم عاطفه جان. مونده شب و دروغه اگه بگم دل نوشته تو دلنوشته من نیست. ولی باید این مرحله رو هم بگذرونیم دیگه. چاره ای نیست.
عاطفه
پاسخ
خوش به حالت یه قدم جلویی پس .
مامان امیرناز
30 دی 92 0:30
یاد روزهای این چنین خودم افتادم گریه ام گرفت خیلی بهم سخت گذشت ایشالا برا تو راحت باشه
عاطفه
پاسخ
ایشالله
مامان الینا
8 بهمن 92 12:33
بالاخره این روزیه که برای هممون پیش میاد و شما مثل همیشه چقدر قشنگ نوشته بودی
عاطفه
پاسخ
چی بگم ؟
زری مامان مهدیار و صدرا
20 بهمن 92 19:15
تصمیم سختیه و چقدر قشنگ توصیفش کردی شروع کن کم کم شیر شب یا روزش رو کم کن تا یک دفعه ای ضربه نخوره بچه م ایشالا اگه خواستی تصمیمت رو عملی کنی اعمالش رو فراموش نکن تو کتاب ریحانه ی بهشتی هم نوشته
عاطفه
پاسخ
چشم دوست جون کتابخون