پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

در انتظار معجزه

6

1391/5/21 10:37
نویسنده : عاطفه
368 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب همگی رفتیم مهمونی خونه زن عمو لیلا. تو مثل همیشه تیپ زده بودی پادشاه !!
افطار که کردیم بابا ناصر دور از چشم بابا کریم رفت پشت بام تا برق خونه رو امامی کنه ! من داشتم ظرف می شستم و تو، بغل مامان مرضی بودی . یهو .... بومب !!!
بابا کریم یه جوی داد به مجلس اونورش ناپیدا ! فکر کردیم بابایی ات چیزی اش شده ! یه لحظه از غم تنها موندن خودم و خودت دنیا واسم تیره و تار شد و از اون سمت وحشتی بدن ام و گرفت نا گفتنی .. که جواب خانواده اش رو چی بدیم ؟؟؟؟!!!!
بعد چند دقیقه بابایی خوش و خرم اومد پایین و به رنگ پریده و دستای لرزون ما کلی خندید.
.
.
.
سر سفره که بودیم بحث افتاده بود بین همه سر یه زبان و دو زبانی که بچه های ترک زود یاد می گیرن و گرامر انگلیسی با ترکی تقریبا شبیه هم ! که یهو پسر 5 ساله عمه افسانه گفت : منم زبان کَری بلدم ! شما حرف بزنید من نمی شنوم !!
.
.
.
ساعت 11 هم برگشتیم خونه و انقدر بابا ناصر افتضاح رانندگی کرد که همه به خواهش و التماس افتادن که ترو خدا آروم تر برو ! آخر سر ماشین زد کنار و خدارو شکر دایی ابوالفضل بقیه راه و پشت فرمان بود !

.

.

خدا همه ی بابا ها رو سر به راه کنه .  " انشااله "

 

فقط تو اصل هر چیز را می دانی ! بخند ! به همه ی این نگرانی ها.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان کیان
21 مرداد 91 10:58
انشاله همیشه خوش باشید. مامان عاطفه و امیر پارسا جون .فکر باباهرم نکنید . ئرست می شن.. اگه خدا بخواد.
مامان نازی
21 مرداد 91 11:07
سلام عزیزم خدا کوچولوتو براتون حفظ کنه.من شمارو لینک کردم به ما هم سر بزنید