یکشنبه 17 آذر 92
سلام همه ی زندگی من !
مامانی واسه کم شیرین شدنت برنامه ای نداری ؟ فکر کنم همین جوری پیش بری تا چند وقت دیگه باید انسولین بزنما ! به جون مامان دیابت شدید میگیرم بس که تو رو میبوسم و می بویمت و از شیرینی وجودت لذت میبرم ! میگم میخوای یه کم عادی تر باش ! هان ؟ بهتر نیست ؟
تازگی ها هرکاری دلت بخواد با سیاسیت انجام میدی و تا میخوایم بگیم این کار اشتباهی بود سریع لباتو غنچه میکنی و سر تکون میدی و میگی : نچ نچ نچ ! که یعنی جون عمه ات خودت هم بابتش متاسفی ! دیشب ساعت 3 از خواب بیدار شدی تا 6 من بیچاره رو زابراه کردی ! دم سحر دیگه التماس میکردم امیرپارسا مامان خواهش میکنم یه کم بخواب و شما چشماتو بستی و خرو پف کردی تا اومدم با خیال راحت چشم رو هم بذارم پریدی سمتم و گفتی پِخــــــــــــــــــــــــــــــــه ! و دستاتو تو هوا تکون دادی و بعدشم یه خنده از ته دل ! بزرگتر که بشی حال و قیافه من وو کاملا میتونی تو اون لحظه مجسم کنی ! یه حال عجیبیه وقتی یه وروجک 18 ماهه اینجوری سر کارت بذاره !
قاقائو شده عشق اول و آخرت و جالب اینه که فقط میخوای بسته های مختلف شیرکاکائو رو در قالب مستطیل و مربع (دنت) و استوانه ای فقط نی داخلش کنی و یه میک و بعد هم یه قاقائو دیگه ! خدا میدونه چه اشکی هم به خاطرش میریزی !
دیشب بعد اون همه خستگی وقتی دیدم ساعت شد 6 و جنابعالی نخوابیدی پاشدم تا صبحانه رو آمده کنم بخوریم و بریم مهد که یه دفعه گفتی عاااااشختم !!! من !!! جون دادم دیگه ! فقط همین و درباره احساسم میتونم بگم !
همیشه دلم دختر میخواست چون فکر میکردم همدمم میشه و جای خواهرمم میگیره ! ولی حالا که تو رو دارم تازه فهمیدم چقدر پسرا شیرینن ! چقدر دوست داشتنی اند ! چقدر خوبه که هستی !
کمکم میکنی وسایل سفره رو بیارم. روزی ده بار در کمد و باز میکنی و گل سرهایی که سال هاست استفاده نکرم میریزی بیرون و میزنی به سرت و میای واسم ناز میکنی. لوازم آرایشی که عروسی به عروسی از کمد میاد بیرون و برمیداری و خودت و عروس میکنی و میخندی و میگی به به ! یه جوری که انگار مامان خانومت هر روز بلــــــــــــــــــــــــه ! یعنی هرکی ما رو نشناسه کلی بهمون میتوپه که جلو بچه این قرتی بازی ها رو بذار کنار و ما باید کلی سند و شاهد بیاریم که والله ما از اوناش نیستیم و این حضرت آقا استعداد خدادادی تو این امور داره !
روزی صد بار صورتت و کج میکنی و میچسبونی به لبم و میگی مـمـ مـــــــم که یعنی ببوس من و ! و من باید له ات کنم بس که ذوق میکنم! ولی جلو خودم و میگیرم و میبوسمت و میگم به به ! چه خوشمزه است ! و قشنگ میبینم قندهایی که یکی یکی تو دلت آب میشن !
محکم با کنترل و اسباب بازی هات و گاهی با لباسات میزنی به تن و صورتم و عدم رضایتت از چیزایی مثل کانال عوض کردن ، لباس پوشیدن و غذا خوردن و حتی کم توجهی به خواسته هات و اعلام میکنی و من صورتم و که میپوشونم و ادای گریه رو که در میارم بغض میکنی و لبت عین عین خودم وقت ناراحتیم به قول ناصر یه متر کش میاد و آویزون میشه و چشات بلافاصله پر اشک میشه یه جوری که میگم گور بابای تربیت ! بذار بچه ام بی ادب باشه ولی بخنده ! واسه همین زود دستام و برمیدارم و میخندم و من میگم ببخشید ! چی کار کنم مامانی ؟ اگه بدونی چقدر دوستت دارم ! تو همه سرمایه منی ! مجموعه همه ی چیزهایی که آرزشون و داشتم ! پادشاهمی !
قبل از به دنیا اومدنت تو اون چند سالی که تو مهد بودم میدیدم بچه ها از یه سنی به بعد همه ی چیزای مود علاقه شون و مثل زن های قدیمی میندازن تو یقه بلوزشون ! همیشه فکر میکردم چه خوانواده هایی هنوز هستند و به گمانم حتما یه بچه ای یاد گرفته و بقیه از اون بچه تقلید کردن ! حالا تو این سن شما که دقیقا تداعی همون روزای اون بچه هاست عین اون کارا رو انجام میدی بدون اینکه یکی از ما این کارو کرده باشیم یا بچه ای اینجوری دور و برت باشه ! شاید این نزدیک ترین جا برای قایم کردن اسباب بازی های ریز و درشتتون ! نکته بامزه ماجرا اینه که جنابعالی تو این مواقع حتی به کفگیر و گوشتکوب و کنترل و گاهی خوراکی هایی که نمیخوای بخوری مثل سیب و پرتقال هم رحم نمیکنی میندازی تو یقه ات و خیلی خونسرد دو تا دستاتو به 2 طرف میاری بالا و کفِش و نشون میدی و میگی نیـــــشـــت ! به همین سادگی !
ناصر جانم برات یه عینک آفتابی خیلی قشنگ خریده که وقتی میزنی خوشگل تر میشی و هر آدم جدیدی میبینی سریع میری سراغش و میزنی به چشمت و میای جلوش وایمیستی به طنازی و تا یه ساعت از خودت و عینکت و در ادامه به هرچیزی که میلت بکشه و اشاره کنی مثل شلوارت ، جورابت ، بلوزت و حتی موهات تعریف نکنه بی خیال نمیشی !
مامانی اگه بخوام از شیرینی و حلاوت حضورت بگم این متن میشه یه نوشته بی پایان. بذار بقیه اش بمونه فقط زیر زبونمون و رو نکنیم و همینجور مزه مزه اش کنیم و به هیچکس نگیم چه خوبه که خدا ما رو قسمت هم کرده ! موافقی قشنگترینم ؟
خوشحال نوشت : یادم باشه حضور آدما همیشگی نیست ! آی شماهایی که تا حالا نگفتم دوستون دارم و قسمت اینه که یه روز از زندگیم به هر عنوانی برید بیرون ! در حال حاضر خیلی دوستون دارم .
بیتاب نوشت : فقط 28 روز دیگه !!! عمه باورم نمیشه به خدا ! 337 روزه که ندیدمت ! 337 روزه که صدات و نشنیدم ! و تو این 337 روز هرباری که پامو گذاشتم خونه مامان مهین با یه قلب سنگین از غم ندیدنت بوده و چشمی که بعد از بستن در خیس شده ! عمه تو این 337 روز فقط یک بار اومدم خونه تون ! جای خالی ات هنوز دلم و میسوزونه !
جالب نوشت : با اجازه خواهر شوهر عزیزم یه پست جذاب دارم در مورد اعضای کاخ سفید ! اگر حوصله ی نوشتنم بیاد البته !