پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

چرخ و فلک

1392/11/14 17:12
نویسنده : عاطفه
426 بازدید
اشتراک گذاری

من به دعای سبز شما ایمان دارم و به اینکه دعای آدم ها برای هم زود مستجاب میشهقلب !

خوشحالم از نوشتن ام ! ورق زودتر از چیزی که تصورش را میکردم برگشتاز خود راضی ! مرد خونه شده شاهزاده ی رویایی سوار بر اسب سپید دوره ی شبابممژه !
صبح ها بیدارمان میکند ودعوت میشویم به صرف کله پاچه  و عصرها میاید دم مهد تا برویم رستوران و نهاری عاشقانه بزنیم به بدن و شب ها مینشیند همین جا وَر دل شکسته مان و میگوید گناهم چیست که بلد نیستم مثل x , y , z   دوست داشتنم را نشان بدهم ؟ و میپرسد چی کار کنم تا تو بیشتر خوشحال باشی ؟قلب

و من دلم خیلی میسوزد وقتی میفهمم چقدر یک طرفه پیش قاضی رفته ام و اون روزهای زمستانی لعنتی ،خونه مان به خاطر بارش برف های سنکین مشکلات اداره و دانشگاه مرد زندگی مان سرد شده بوده و من چه نامردانه تنهایش گذاشته بودم ! که مقصر اصلی هم خودش بوده !  مگر علم غیب داشته ام ! نهابرو ؟

خلاصه اینکه اوضاع بر وفق مراد است و من خوشحالملبخند.

دیشب بعد از مدت ها با هم رفتیم خونه مامان مهین و با خیال راحت در جمع عمه و عمو و دختر عمه ها نشستم و شام خوردیم و سر به سر هم گذاشتیم و خندیدیم .

 

عاطفه نوشت : خانه مامان مهین تند ظرف های شام و جمع کردم و شستم و چایی ریختم و میوه و پیش دستی بردم و مدام ظرف خرما و شیرینی دور چرخاندم و هی بغض کردم ولی خندیدم. من از حصار در اومده ، منی که تمام لحظه های کودکی و نوجوانی و جوانیم در کنار همین دختر عمه ها سپری شده ، منی که زیاد تو رویا و قصه ام قدر این لحظه ها رو میفهمم. منی که نبودن آدم ها رو دیر باور میکنم .  منی که میدونم لحظه های رفته دیگه برگردونده نمیشندا ! منم که هی گریه ام میگیره که چه روزگاری داشتیم و میخندم به 3 تا نیم وجبی اون خونه که بچه های ما سه تا ( من و 2 دختر عمه ام ) هستند و خبر از خاطره های ماماناشون ندارند و بی خبرند از تموم تابستانهایی که کنار هم سپری کردیمشون ... عمر گران میگذرد خواهی ، نخواهی ... بابت دیشب خیلی شادم.

همسر نوشت : از خدا ممنونم که مثل یه پدر فقط به آه و ناله هام خندید و بی گدار به آب نزد ، از خودم ممنونم که غرورم و گذاشتم کنار ، از ناصر ممنونم که همیشه هست ! حتی اگه من قهر کنم ، تلخ بشم و حتی زهر ! از مامانمم ممنونم که انقدر ناصر و قبول داره و خدارو شکر که خوب بودنش و همه باور دارند و متفق القول میگن : من لوسم ! شما که برای خوشبختی من دعا کردید ، دارویی برای درمان لوس بودن نمیشناسید ؟ میگم گل گاو زبان یه کم آدم و جدی نمیکنه ؟ به خاطر اون آقا گاوی که توشه و یه کم زمختِ ؟!!

مادر نوشت : دیشب موقع کاپشن به تن کردن پسرک دستم خورد به لبش و باز آه و فغان و گریه ... و بعد هم فقط با تماشای ماه ساکت شد . بسیار عاشق ماهِ ! کلا بچه ی عجیب و غریبی زاییده ایم ! برای هر چیزی گریه کند با ترفندهای مختلف ساکت میشود الا برای ماه ! گاهی فکر میکنم از من هم بیشتر دوسش داره ! شاید این پسرک ماه دوست ما علم نوینی در رصد شناسی پایه گذاری کند ! چه امید ها داریم ...

دایه نوشت : امیر علی خان هم شیر نوشیدند . بهانه ی دیگری نیست . باید آماده ی پروژه ی سنگین از شیر گیری شویم ، این یک واحد اجباری از رشته ی مادری هست که اول آخر باید پاس شود ، به نمره ی قبولی راضی نیستم ! دوست دارم 20 شم ! واسه این امتحان خیلی میترسم !!!

عروس نوشت : در ادامه عاشقانه شدن زندگی پدر و مادر همسر دعوت شدند به یک شام شاهانه به باب میلشان . با ترشی های خوشمزه ی عروس خانم . و پسرک از بازی و شیطنت و خنده ترکوند حسابی ! و بابا قُـدی را دمی راحت نگذاشت ! چقدر کسایی رو که باعث شادی پادشاه میشن و دوست دارم ! مثل بابا قُـدی !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

الهه
30 دی 92 1:55
اولا پلیز من رو از سرنوشت کامنت اولم مطلع فرمایید! ثانیا یعنی یه همچین عروسی هستی؟! تا با پسرشون بد بشی راهشون نمیدی؟! بعدشم دختر به این عکستون نگاه کن خودت. چقدررررررررررر قشنگه خدا! وقتایی که از شازده سوار بر اسب سفید ناراحتی یعنی یه جوری توصیفش میکنی خدا شاهده من شبش خواب یه دیو دو سر رو میبینم! این بنده خدا که خیلی طفلکی میباشد! (آیکون فضولی و خواهر شوهر بازی و حرف اضافه زدن! ) اگر اینا رو نمیگفتم احتمالا امشب سکته میزدم!
عاطفه
پاسخ
من راشون میدم پسرشون وقتی با من بد میشه در و رو همه میبنده . ولی خدا وکیلی وقتی بد همون دیو دو سر میشه ! وقتی خوبه هم همون شاهزاده ی مهربون اسب سوار ! بدون اغراق ! کامنت اولی رو هم به خدا من بر نداشتم ! ببین کجا گذاشتی !
مامان الینا
30 دی 92 14:39
سلام عززززززززززززززززیزم کی برگشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدایا چه کردی باید وقت بزارم سر فرصت بیام نوشته هات رو بخونم عزیزم خصوصی داری
عاطفه
پاسخ
یه دنیا ممنون. یه عالمه دلم براش تنگ شده بود
مامان فرشته های شیطون
30 دی 92 21:45
سلام خوبی؟ حالات و دلمشغولیهات چقدر شبیه منه
عاطفه
پاسخ
آره خوندم بانوی جنوبی دوست داشتنی ! تقریبا همونه که گفتی
الهه
30 دی 92 23:51
خانوم وسط عیش و نوش و خوشگذرانی یه سری هم به این پنجره ای که ما می آییم توش بغ بغو میکنیم بندازید لطفا!
عاطفه
پاسخ
اگه این پنجره رو میگی که خوندم و وقت تایید نبود. اگرم پنجره ی خونه خودتونمنظورته . اونم به خدا وجب به وجبش و خوندم ولی واقعا نمیشد نظری بذارم. شرمنده ی روی ماهتم.
شازده امیر و رها بانو
1 بهمن 92 11:40
سلام عاطفه عزیز چقدر خوشحال شدم از اینکه بهتری و باز هم مینویسی و خدارو شکر که همسرتون بهتر شده و انشاالله که روز به روز به اون چیزی که خودت دوست داری نزدیکتر بشه و همونی بشه که شما میخوای امیر پارسای گلم خوبه؟ حالش بهتر شده انشالله؟امیدوارم همیشه سلامت باشین و خوشبخت
عاطفه
پاسخ
سلام به روی ماهتون.عاشق این همه خانومانه صحبت کردنتونم پسرک هم خوبه و ممنون از محبتت.
مامان محمدحسین
1 بهمن 92 16:05
بابا قدی کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.
عاطفه
پاسخ
پدر شوهر عزیز ! به نام آقا قدرت که پسرک بابا قدی صدایشان میکنند.
لی لی
1 بهمن 92 23:55
یه چیزی میگم بهت بر نخوره هااااااا مدتی هست که دارم فکر میکنم این دوست یکی یدونه ی ما احتمالا یکمی لوس تشریف دارن (لازم به ذکر ِ خودمم یدونه ام ) آخه اون پستی که قبلا جنابعالی گذاشتی و خصوصیات خوب آقای همسر رو تووش ذکر کردی انقدر چیزا و کارای خوب توش بود که کمتر مردی داره اینهمه فضایل رو تا آنجا که بنده با خواندن اون مطلب بسی غبطه خوردم به حال شما و اون پست رمز دار که بعدش گذاشتی باعث شد فکر کنم یا اون حرفا بزرگ نمایی بوده یا این حرفها علی ای الحال اگه لوسی !!! نباش خوب دختر هم به خودت ظلم میکنی هم به بقیه مخصوصا اون طفل معصوم آقا من شرمنده امجسارت کردم
عاطفه
پاسخ
واقعا دوستای بی جنبه ای دارم من ! یه جمله گفتیم شاید لوس باشیم ما ! ترکوندینمون ! قبول کردیم آقا ! تسلیم ! داریم رو خودمون کار میکنیم دیگه ! ترور نکنین !
الهه
2 بهمن 92 1:19
ای خدا من از دست این دختر چی کار کنم؟ ناراحته اینجا رو تعطیل میکنه، خوشحالم هست باز اینجا رو تعطیل میکنه! هر وقت عیش و نوشتون تموم شد وقت کردید یه سر اینجا بزنید لطفا!
عاطفه
پاسخ
مامانم اینا اثاث کشی دارن، از سرکار مستقیم میرم اونجا و آخر شب عین یه جنازه میرسیم خونه
مامان مریم
2 بهمن 92 12:28
آهان این شد پست.. تو سفر بودم که الهه جون گفت برگشتی با کله اومدم وبلاگت همه ی پستا رو خوندم و هر چی جلوتر رفتم هی این شکلی تر شدمبا خودم گفتم چقدر این دختر غر میزنه..چقدر لوسه ..فک کرده خونه ی شوهرم مثل خونه ی باباس که وقتی مریضه باید همه دورش بگردن..بیچاره ناصر امتحانم داره تازه خانوم میخواد واسش سوپم بار بذاره..!! ببخشیدا با خودم گفتم دختره ی ماست مثل بز نشسته یه گوشه غمبرک زده و توقع داره ناصر خان بشه سلمان خان و دورش بچرخه و براش ترانه ی هندی بخونه !! خلاصه دیدم غمگینی گفتم زیپ دهنمو ببندمو هنوز نیومده مشعشعت نکنم !!این بود که کامنتی نذاشتم هرچند شمام برگشتتونو به روی مبارک وبلاگ ما نیاوردین ولی خوب ما بزرگیم میبخشیمت.. حالا که خوشحالیو عشقولانه گفتم بذار حالتو بگیرم در کل خوش اومدی عزیزم بسی دلم برات تنگ شده بود پادشاهو گفتما
عاطفه
پاسخ
مادر فاطمه0
2 بهمن 92 19:38
اخ جون چه خوشحالم که دوباره نوشتی
عاطفه
پاسخ
لی لی
3 بهمن 92 14:30
با عرض پورش خواهرانه بود حرفام خودم که خواهر ندارم بجاش تو رو نصیحت کردم
عاطفه
پاسخ
لطف کردی مامان دل گنجشکی
مامان ابولفضل
3 بهمن 92 16:18
سلام عزيزم...كي اومدي....دلمون واسه خودت و نوشته هات يه ذره شده بود...خداروشكر بابت اين همه حال خوب كه داري....
عاطفه
پاسخ
مامان امیرناز
5 بهمن 92 0:11
سلام عزیز دلم خیلی خوندن این پست خوشحالم کرد یه وقتایی لوس بشیم چی میشه مگه ایشالا همیشه همینطوری عشثولانه باشی خصوصی داری
عاطفه
پاسخ
یه دنیا متشکرم دوست قشنگم
مامان محمدحسین
5 بهمن 92 3:31
پس نظر اولی من ثبت نشده... خب دوباره میذارمش... خوشحالم که اومدی ...خیلی خیلی خوشحالم... اون گل پسرتو چنان ماچش کن که چالای روی لپاش قشنگ نمایون بشه...
عاطفه
پاسخ
شقایق
7 بهمن 92 15:44
سلام عزیزم خوشحالم که برگشتی و خوشحالترم که تونستی مشکلاتت و پشت سر بذاری دلم برای پادشاه و خودت و نوشته هات پر میکشید
عاطفه
پاسخ
مامان امیرناز
8 بهمن 92 10:30
من اینجا نظر داده بودم کو پس؟ خصوصی داری
عاطفه
پاسخ
سرجاشه
مامان نفس طلایی
12 بهمن 92 19:12
سلام خوشحالم که خوشحالی ... در یک کلام
عاطفه
پاسخ
مامان ترنم
13 بهمن 92 9:31
از خوشحاليت واقعا خوشحالم عاطفه جون ( البته يه كم لوس ) ان شاا.. همه پستهاي بعديت هم پر باشه از اين همه شادي . همين دلخوشيهاي كوچيك باعث مي‌شن كه زندگي آدم پر بشه از لحظه‌هاي به ياد موندني.
عاطفه
پاسخ
منم خوشحالم که تو رو دارم با اون دختر زبر و زرنگ و بانمک دوست داشتنی ات
لی لی
15 بهمن 92 0:02
تو چرخ وفلک گیر کردی؟؟؟ عکس رو کجا بردی؟
عاطفه
پاسخ
دارم میام پایین. اونم قایمش کردم . دقتی داری ها !!
الهه
17 بهمن 92 4:01
نه جونم شما به پنجره خودت سر بزن، پنجره ما پیش کش! بعدشم آدم میره کمک کنون یه خبر میده به شوهر هایی که اینجا تو وبلاگش داره که نگرانش نشند! بعدشم باز چرا غیب شدین و غیبت طولانی شده؟ بعدشم سیب گاز زده قلبی که توش یه خانواده خوشبخت بودن کجا رفت؟
عاطفه
پاسخ
از آخر به اول شروع میکنم: سیب گاز زده رو شوهر اولی دعوام کرد برداشتم. غیبتم به خاطر اسباب کشی مادر جان بود. من مخلص شوهرهای وبلاگی هم هستم
مامان امیرناز
18 بهمن 92 22:16
کجایی دختر خوبه اول همه به تو رمز دادم هنوز نیومدی
عاطفه
پاسخ
همین الان خدمت رسیدم دوست خوشگلم.
شقایق
22 بهمن 92 17:14
ای بابا چی شدی دوباره ؟؟؟؟؟؟ کجایی پس
عاطفه
پاسخ
لی لی
24 بهمن 92 12:35
ای بابا قهر کردی با ما ؟؟؟ نظراتمون رو که تایید نمبکنی مطلب جدید هم که میذاری نمیذاری نظر بدیمکار بدی کردیم یه نظر خواهرانه دادیم؟؟؟ اصلا ما هم میریم که بقهریم
عاطفه
پاسخ
اولا که قهر نیستم چون نمیخواستم مدیون محبت های شما نشم و شرمنده ی پیام هاتون . چون واقعا نمیرسم جواب نظراتتون و بدم غیر فعالش کردم عشقم ولی شما یکی حق ات که باهات قهر باشم. موضوع به اون مهمی و از ما قایم کردی و رمزم هنوز ندادی !!! یادت باشه فقط !ولی خیلی خوشحالم .مبارکت باشه
مامان نفس طلایی
24 بهمن 92 23:00
برای پست بالایی خوشحالم که خوشحالی و مادر... انشالله همیشه شاد باشی
عاطفه
پاسخ
مامان محمدحسین
24 بهمن 92 23:40
چرا نظرات پُست قبلیه بسته است؟؟ خونه مامانت اینا عالیه ......مبارکشون باشه... من این امیرپارسا رو درسته قورت میدم....دیدی شدن آینه ماها و هر کاری رو بعدش واسه خودمون تکرار میکنن؟ خدا شوشوت رو نگه داره وگرنه فکر نکنم غذا به این خوشمزگی بلد باشی درست کنی...
عاطفه
پاسخ
خدا وکیلی تعرف میکنی وگرنه همچین غذای شلم شوربایی رو که فدات شم همه بلدن. آره خدایی ! فقط کافیه هر کاری و یه بار انجام بدی تا هزار بار تکرار کنن و بدا به حالمون اگه کار مثبتی نباشه
لی لی
25 بهمن 92 1:46
عاقا کسی از ما رمز خواسته بود عایا؟؟؟ هی ما نشستیم ببینیم میایی خونمون نیومدی که نیومدی والااااااااا خصوصی عزیز
عاطفه
پاسخ
عاطفه مامان الای
29 بهمن 92 10:35
سلااااااااااااااااااااااااااااااام وای تو که چندتا پست اپکردی من فکر میکردم دیگه نمینویسی خیلی خوشحال شدم عاطی دوستت دارم آی گفتی کاش نزدیکت بودم عزیزم قربونت برم باور کن اگه اومدم تهران حتما" سعی میکنم بیام دیدنت قبلش حتما" خبر میدم نوشته هاتو دونه به دونه میخونم صفحه اترو میزارم اینجا بمونه میخونم باز نطرمو میزارم قربونت برم امیر پارسا جونمو ببوسسسسسسسسسسسسسسسس
عاطفه
پاسخ
سلام به روی ماهت. ممنونم دوست گلم ، حیف که نیستیم. ممنونم از لطفت و چشم
مامان ایمان جون
30 بهمن 92 12:48
وااااااااااااااااااااااای چه کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه همه پست جدید من امروز اومدم وبلاگت از ساعت یازده همینجور میخکوب نشستم دارم میخونمشون , عزیزم حداقل یه خبر میدادی زودتر میومدم بهر حال خوشحالم که دوباره اومدی خونه ی جدید پدر مادر گلتون هم مبارک , ایشالا همیشه توش شادی باشه
عاطفه
پاسخ
یکی از همونایی هستی که من همیشه باید شرمنده اش باشما ! حواست هست ؟
شقایق
4 اسفند 92 10:39
سلام عاطفه جون پست بالایی که البته بهمون اجازه گفتما .3+ن ندادی خیلی عالی بود ضمنا خونه مامانت اینا مبارک ایشالا توش شادی باشه عروسی داداشت و سفره زیارت چرا این چقدر دیر اپ میشی اخه ما چقدر باید منتظر خانوم خانوما بمونیم وقتی هم که میای برامون مشق جدید میزنی
عاطفه
پاسخ
لی لی
6 اسفند 92 12:04
بنویس دیگـــــــــــه
عاطفه
پاسخ
چشـــــم
رومینا
6 اسفند 92 17:30
به به کجا بودی ؟ خیلی خوشحالممممممممممممممممممممممممممممممممممم که دیدی باز اومدی / پادشاه ما هم داره بزرگ میشه . خوب یه خبری میکردی که اومدی الان میدونی من چقدر پست عقب هستم
عاطفه
پاسخ
خب حالا انگار چه چیز مهمی بوده ! ایشالله کم کم میخونی در جریان قرار میگیری دوست گلمدر ضمن ممنونم از خوشحالی ات
مامان محمدحسین
11 اسفند 92 13:45
خب اگه نظر ندم دق میکنم....قربووووون اون حرف زدنت برم من.....امیدوارم بابابزرگت زود زود خوب بشه........خاله به خدا توکل کن .....
عاطفه
پاسخ
واقعا چی میتونم بگم وقتی انقدر از محبتت احساس شرمندگی میکنم. خیلی خیلی ممنونم و چشم
مامان امیرناز
15 اسفند 92 13:17
سلام عزیزم توام کارها می کنی ها دختر چرا نظرات و غرفعال کردی؟ میگم حالا که اومدی چرا نظر ندادی بفهمم خب از دست تو
عاطفه
پاسخ
مامی آنا
16 اسفند 92 13:06
سلام.دختر تو چند وقته برگشتی؟خیلی وقته نهههههههههههه.وای من خیلی دوست بی معرفتی هستم تا الان که یهو وبت را باز کردم نمیفهمیدم برگشتیخیلی خوشحالم
عاطفه
پاسخ
این حرفا چیه ، با اون عسل خانومی کوچولویی که تو خونه دارید من هیچ توقعی ندارم. شما خوش باشید معرفت و بی معرفتی و بی خیال ! ممنونم از لطفت و آنا جون ناناز من و ببوسش
شقایق
20 اسفند 92 16:38
وای عاطفه جون بلا دوره اخی ایشالا که زود خوب بشی اما نتیجه میگیرم که قدوم مبارک مادر اقا ناصر و همچنین جاری نسبتا با شخصیتتون خوب نیست بنابراین اسفند و صدقه فراموش نشود ایشالا خدا همیشه نگهدار خودت و پادشاه قلبها و داداش ناصرمون باشه
عاطفه
پاسخ
همه حرفا یه طرف ! داداش ناصرگفتن ات من و کشته !!!!! همین شماها تحویلش میگیرید من از پسش بر نمیام دیگه !