پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

ناگفته ها

1392/11/23 10:40
نویسنده : عاطفه
623 بازدید
اشتراک گذاری

از بس ننوشتم دارم میمیرم !

اینجا تهران است ، قسمت نسبتا مرکزی شهر ! و از ته کوچه ای بن بست و از اتاقی که در طبقه ی اول تنها خانه ی این کوچه قرار دارد گزارش زندگی خود را به نگارش در می آوریم !

هموطنان عزیز به گوش باشید ! عاطفه سر حال میشود !

از سینماهمین الان رسیدم خونه ! قبل ترش خونه ی جدید مامانم اینا بودم ! قبل تر از اون خونه خودمون با بی رمقی تمام چشم به آسمون دوخته بودیم تا یه معجزه ای اتفاق بیافتد و خدا یه چوب سحر آمیز مثل فرشته ی سیندرلا برامون بفرسته و ما دیبودو دبدو دو بگیم و خونمون بشه یه دسته گل ! اما فقط چشم درد گرفتیم و هیچ چوب جادویی قسمتمون نشد !

چون اتفاقای زیادی افتاده به طور خلاصه همه رو اعلام میکنم تا یادم نره در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی چه رویدادهایی را از سر گذراندیم !

به طور جدی به خانم مدیر اس زدیم که دیگه سرکار نمیایم و کلی بد و بیراه و قربون صدقه شنیدیم که برگردیم ولی تسلیم نشدیم و موندگار شدیم خونه تا پسرک از شر این برف و بوران سوز صبح گاهیی این چند وقته در امان باشه و اون تن لرزه هایی که پارسال این موقع نصیبمون شد امسال دوباره اسیرمون نکنه و راهی دکتر گوش و حلق و بینی نشیم ! و این باعث شد پسرک بهونه دوستاش و بگیره و منم واسه دردودل کردن با دوستام دلم تنگ شه و هی غر بزنم ! به هرحال 4-5 روزی هست که خونه نشین شدیم.

به حول و قوه ی الهی مامانم اینا بعد از 18 سال یه جا نشستن یه تکون اساسی خوردن و خونه رو عوض کردن ! و فروش خونه مصادف بود با فردای همون روزی که از مشهد اومدیم و الان که دارم منویسم هنوز اثاثیه رو کامل تو این خونه جدید که چه از لحاظ مکانی و چه ساختاری بهتر از قبلی هست نچیدند و ایشالله واسشون خیر باشه و عروسی داداشم و توش بگیرن.

روز اول درخانه جدید

در حال بازیگوشی

عشق من

پسرک عصبانی

وقت رفتن

ولی من دلم واسه خونه قبلیه خیلی تنگه مخصوصا وقتایی که میخوایم بریم خونه مامان ناصر شدید گریه ام میگیره چون تو یه مسیر قرار داشتن و یادش که میافتم دلتنگ میشم. به هر حال همه ی دوران نوجوانی و جوانیم و شیطنت هام اونجا اتفاق افتاده. حالا هزار بارخدا رو شکر که سایه پدر و مادر بالا سرمِ و مهم های زندگیم هستند . اونا باشند سالی یه خونه عوض کنند و منم میگم بی خیال خاطره هام ! والله !

خانه قبلی - پسرک در حال شکاندن نوک اتود

با بنده خدا ناصر هم که چی بگم ! تا میام حرف بزنم همتون من و قورت میدید و انگ لوس و ننری به من بیچاره میزنید ! فقط همین و بدونید که همش داریم با هم بازی میکنیم ! اون اره میده من تیشه میگیرم و بالعکس !

ولی اولین روزی که سرکار نرفتم شب اش خونه مامانم اینا مونده بودم . صبح که اومدم خونه دیدم واسه ام جشن گرفته و غذا پخته . نصف غذا رو که خوردم یادم افتاد ازش عکس بندازم یادگاری بمونه ! این اتفاقا هر صد سال تکرار میشه. آخرین باری که از این ناپرهیزی ها کرده بود اوایل عروسیمون بود !

دستپخت همسر

پادشاه هم که شده همه ی زندگیم . از ته دل میخوام خدا همه ی زنان عالم و مادر کنه ایشالله . به نظر من تو خانما ، دختر مجردی که فوت میکنه ناکام نیست ! زنی که مادر نشده و فوت کنه ناکام از دنیا میره . همه ی لذت های دنیا تو وجود بچه اس ! روزی هزاران بار هم که بگم خدایا شکرت کمه ! تازگی ها به هر چیز کوچک و بزرگی اشاره میکنه و ده بار میپرسه چیه ؟ غذا که میخواد بخوره اولش میگه اوشمزه اس ؟ بعد که میگم آره یه ذره با نوک زبوونش میچشه و اگه خوشش بیاد که تایید میکنه و میخوره و اگه نه با عصبانیت میگه اوشمزه نیست که ! اه ِ ! و میره !

وقتی دستشویی داره خیلی قشنگ میره دستشویی و داد میزنه نیا عِبه (عیب ) ! و بعد که کارش و کرد تازه میاد بیرون و پوشک و حوله اش و برمیداره و صدام میکنه بیا بشور ! با این حال هنوز دودلم از پوشک بگیرمش .

هر دقیقه در حال شماره گیری با کف دستش ! انگشتش و میزنه کف دستش و میذاره بغل گوش من و میگه حرف بزن بابا قدیه ! مامان مرضیه ! ناصیر ! دایی ! و من باید با همه صحبت کنم و بگم بیان خونمون و تولد بگیریم. چون پسرک عااااااشق تولده و ما دقیقه به ثانیه مهمون های خیالی داریم و شمع های الکی و تولدی رویایی ! بدون آهنگ میرقصیم و بدون هیچی شمع فوت میکنیم و چایی میخوریم و وسط بازی پسرک مدام تاکید میکنه دست بزن ! فوت کن ! داغه ! صبر کن ! و در جواب اصرار ما برای زودتر خوردن چای همراه با کیک با حالتی دلنشین و ژستی جدی میگه : الان ! الان !

یه تولد الکی

امروز هم بعد مدت ها توفیقی اجباری بهمون دست داد و رفتیم سینما برای دیدن فیلم قصه ها در جشنواره ی فجر . پسرک اولین بارش بود که سینما میومد و چون ما دیر رسیدیم با اینکه بلیط داشتیم جلوی سکو رو زمین نشستیم و این باعث شد تا یه ربع بخندیم و حتی میخواستیم برگردیم . بعد دیدیم نه خوش میگذره و نشستیم و امیرپارسا رو هم که هی میگفت میتسم (میترسم ) بریم ! ددر ! راضی اش کردیم و نگه اش داشتیم که خودش سوژه ای شد واسه بقیه. چون یخش که باز شد و چشماش که عادت کرد رفت جلوتر و آرنج اش و گذاشت رو سکو و دستش و گذاشت زیر چونه اش و فیلم و پا به پای ما تا وسطاش نگاه کرد و بعد هم جی جی و لالا .

و نکته جالب این بود که مامان مهین (مامان بزرگم ) با ما اومده بود و خوشحالمون کرد.

فیلمش هم خیلی خیلی قشنگ بود و مثل بقیه تماشاچی ها احساس میکنم اجازه ی پخش نگیره . البته این نکته رو بابام هم که نسبت به گروههای سینمایی بی ربط نیست بهم گفته بود و اما دختر عمه ام حانیه خیلی قشنگ برام یه چیزی گفت که نظر شخصی خودش بود و به نظرم منطقی میومد ! اینکه این فیلم ادامه قصه های فیلم های دیگر این کارگردان دوست داشتنی ( رخشان بنی اعتماد ) است یه جورایی سرگذشت بعدشان را در جامعه حاضر کنار هم به تصویر کشیده بود.

باران کوثری در ادامه خون بازی – محمدرضا فروتن در ادامه زیر پوست شهر و فاطمعه معتمد آریا ادامه روسری آبی و الی آخر ! اگر اکران شد حتما ببینید. جالب بود. من جو گیر اونجایی که سارا و حامد تو ون دارن با هم صحبت میکنن و خیلی خیلی دوست داشتم. کلا دنبال صحنه های عاشقانه ام .

امشب خونه مامان اینا بچه های عمه و مامان بزرگ و بابابزرگ و عموم شام دعوت بودن من که رسیدم جای خالی دو نفر و که احساس کردم بدون اینکه لحظه ای فکر کنم اومدم بپرسم حانی بابا و مامانت کجان ؟ خدا رو شکر مامان مهین یهو گفت : علی رفته بوده کرج نمیاد ! و اون یکی و خودم یادم اومدافسوس !

اینم پسرک و برفی که خیال میکرد ماستِنیشخند !

پسرک و برف ماستی

عکس های با ارتباط و بی ارتباط با متن به افتخار عمه سمیه در ادامه مطلب.

خاله بازی ؛

خاله بازی

خاله بازی با دعوا

کمک به خدمه با لذت فراوان ؛

کمک به خدمه مهد

وقتی پسرم مامان میشه ؛

وقتی پسرک مامان بشه

و باز خاله بازی ؛

باز خاله بازی

و باز هم خاله بازی

اولین کاردستی که خودش درست کرد ؛

اولین کاردستی

وقتی عشقم از مامانش قهر میکنه و باعصبانیت میخواد قایم شه ؛

وقتی پادشاه عصبانی قهر میکند

خرابکاری ؛

خرابکاری

سرخپوست کوچولو ؛

سرخ پوست کوچولو

موتور سوار کوچک ؛

پسرک موتور سوار

وقتی پسرک ناگهانی و هوسی پستونک خور شود؛

عشق پیری گر بجنبد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)