پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

در انتظار معجزه

خداحافظ 92

1393/1/2 17:59
نویسنده : عاطفه
440 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره داره میره چند ساعتی بیشتر نمونده چشم، امسال یکی از سال های خیلی سخت زندگیم بود ! پر از کشکمش و قهر و اشتی من و ناصر و مامان باباهامونقهر. پر از استرس و فکر و خیال های تمام نشدنی ! پر از گریهنگران !!!

امسال هم بیکار بودم و هم شاغل ! هم به مقدار زیاد خانــــــــــــه دار مژه! سالی بود پر از حواشی ! با چند تا عقد و عروسی قشنگ تو فامیل هوراو خدا رو شکر امسال غم از دست دادن هیچ کس و نخوردیم و همه کنار هم موندنلبخند. امسال جوان های دور و برم داستان هـــــــــــا داشتندچشمک. امسال اصلا سال عجیبی بود !! همه یا عاشق بودند و یا با ماجراها و دردسر های زیاد فارغ ! دعواها بود سر ازدواج و بچه و ...  چه خاطره هایی !

مامان اینا خونه رو عوض کردند ، من جاری دار شدم ، داداشم مصمم برای ادمه تحصیل دانشگاه ثبت نام کرد و من بزرگ شدم ! این از همه مهم تر بوداز خود راضی.

از دست خیلی ها ، خیلی شب ها گریه کردم. نسبتا اوایل سال ، جزو روزهای خیلی تلخ عمرم بود و سخت گذشتند ...افسوس و از دست خیلی ها مدام سجده شکر به جا آوردم و صدقه گذاشتم تا همیشه سلامت باشند و بمانند ماچ.

امسال من به جای مادری کردن ، بسیار شاگردی کردم در محضر پادشاهم و چیزها یاد گرفتم از وجود بزرگوارشقلب.

امسال بخشیدم همه ی بار سنگین غم و خرده های شکسته ی دلم رو به ننه سرما تا ببره به دیاری دور و همون جا چال کنه تا زمستون بعد که اومد من بهش بخندم و بگم دلم خالی است ننه ! و حالا تو رو دوست داره ! و انقدر نلرزم از صدای شیشه شکسته های دلم در سرمای غصه هام . و حالا خوشحالم از این بخشش بجا ! دیر بود ولی خوب بهانه هایی داشتم ...خنثی.

و برای اینکه دلم خوش شود که تغییری اساسی کرده ام از این بذل ! بعد از ســـــــــــــــــــالها و به رغم اصرار و تذکر خیلی ها بالاخره مثل همون بار سنگین خرق عادت کرده و خیـــــــــــــلی از لباس ها و روسری ها و کیف ها و حتی لباس های مجلسی قشنگم رو که مدام منتظر یه روز خوب بودند را بخشیدم و گذاشتم تا فکرم هم مثل دلم یه صفایی کند و کمد هم فیضی ببرد در این وسط و نفسی تازه کندلبخند.

امسال من خیلی بزرگ شدم و هرچه بگم کم گفتم از این بلوغ دیر رسی که انگار فقط منتظر یک حضور !!! بود. مثل پسرکم و شاید یکی از عروس ها و دامادها متفکر!!!

امسال نبودن عمه ام خیلی دلم را لرزاند و صورتم و تر کرد و دلتنگی ام برای سمیه هم همینطور گرچه آنچنان صمیمیتی با هیچ کدامشان نداشتم ولی من به بودن آدم ها عادت دارم و ندیدنشان مریضم میکند. و متاسفانه این نقطه ضعفم خوب بهانه ایست برای اذیت کردن های جناب همسر .

امسال تجربه های مادریم چند بار تکرار شد و احساس قشنگی داشتم از مبارکی قدم نو رسیده ها بغلقلب.

امسال در یک جمله سال خانم شدن مـن بود خجالت! نمیدونم امسال را دوست داشتم یا نه ولی میدونم که از پایانش خوشحالم . شاید به دلیل خاطره های خوش زیادی که دارم و شاید به خاطر غم هایی که گمان میکردم پایانی برایشان نیستاز خود راضی !!!

امسال پسرکم خوب درس هایی به من آموخت ، خوب صبوری کرد تا همه را یاد بگیرم و خوب با این شاگرد نالان و سربه هوا و بی حوصله کنار آمدماچ. امسال پسرکم ، مادرش را شرمنده کرد. شرمنده ی همه ی مهربانی های بی توقع اش ، حمایت های ناگهانی و غیر منتظره اش ، کمک های همیشگی اش ، بوسه های بی بهانه اش و همه گذشت های بزرگوارانه اش و از همه مهم تر ؛ شرمنده ی درک و فهم بالایش شدم نسبت به همه ی اتفاق ها و حالاتی که خیال میکردم متوجه شان نیست و بود و نشونم داد که میفهمدقلب.

امسال عزیزدل مادر جمله ها آموخت و گفت ، مزه ها ریخت و بازی ها کرد. به شدت عاشق قایم موشک بود و جم جمک برگ خزوون و شیرین زبونی هایش افت قندم را به حد نصاب میرسوند و بسیار باعث چلونده شدنش میشد و میرفت و میومد و میگفت من از تو تبقع نداشتم و انگشتش را در هوا تکان میداد ! و خوب با زبان و با ادا کل ماجرای روز را برای بقیه تعریف میکردقلب.

به تو میبالم یگانه پادشاه قلبمماچقلب.

امسال حضور دوستانی چون شما امیدها به من داد و خواندن دفتر مجازی خاطراتتان تجربه های خوبی در اختیارم گذاشت و خیلی بودنتان خوشحالم کردقلب.

امسال رو به تمامی است. از خداقلب ، شما قلب، مادرمقلب ناصر محبت و امیرپارسا قلب ممنونم که با من بودید و از ته دل آرزو میکنم که سایه تان همیشه بر سرم باشد . بودنتان را دوست دارم.

و پیشاپیش سال نو مبارکماچ.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مادر نوشت : پیرو کمک رسانی جناب پدر عزیزم یه دست کت و شلوار خوشگل واسه پسرکمون خریدیم ناقابل!!! و یه کفش مردونه کوچولوی خوشگل که حسابی پسرمون داماد شه و از الان لحظه شماری میکنم واسه اینکه عید شه و تنش کنم و برم مهمونیمژهقلب.

همسر نوشت : امروز تا این لحظه که ساعتی بیشتر به سال تحویل نمونده ، من هم کر بودم وهم کور و هم لال خنثی! تا قهر نشیم و سال تحویل یه تبریکی بهم بگیم و گل پسرم بخنده .. خدا این یه ساعتم به خیر بگذرونه ایشاللهنگران.

عروس و  دختر نوشت : کی از همه قشنگ تره؟ ناناز تر ؟ خانم تر؟ عاقل تر؟ بهتر ؟؟؟ من من من مننیشخند !

زنگ زدیم به جناب مادر و پدر عزیز خودمون و مادر و پدر محترم جناب همسر و دعوتشن کردیم لحظه ی تحویل سال همه در کنار هم باشیم و داداشم و داداش ناصر و جاری خانوم هم حضور دارند و شام مثل یه کدبانوی واقعی سبزی پلو گذاشتم و ماهیمژهزبان.

عاطفه نوشت : به تلافی سال های بی هفت سین گذشته امسال 2 تا هفت سین داریم . کودکانه و بزرگانه. عکساش و بعدا میذارم. فقط سال اول ازدواجم یه هفت سین چیدم در حد تیم ملی که به سمع و نظرتون میرسانملبخند.

نوروز 89

متحول نوشت : بی صبرانه منتظر بهــــــــــارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

لی لی
2 فروردین 93 19:24
ای جااااااااااااااااااااااااانم خیلی برات خوشحالم خیــــــــــــلی آمدن بهار رو بهت تبریک میگم
عاطفه
پاسخ
ولی بیشترین تبریک و من میگم ! هم مامان شدنت و هم سال نو رو ! ایشالله همیشه خوش باشی دوست نازنین دل گنجشکی من
مامان ترنم
5 فروردین 93 11:29
بالاخره بخش نظرها رو باز كردي. سال نو مبارك عزيزم. هم براي خودت و هم براي پادشاه زيبا و دوست‌داشتني‌ات. خوشحالم كه امسال رو به خوبي به پايان رسوندي . ان شاا... همه سالها و روزهات پر باشه از شادي و خوشحالي. عزيزم يه دنيا شادي و سلامتي برات آرزو دارم.
عاطفه
پاسخ
بذار تا وقت هست بگم خیلی خیلی خودت و اون ترنم نازنین ات و دوست دارم و از راه دور با خوندن کارهایی که کرده و نگاه به چشمای پر از شیطنتش انرژی میگیرم و همیشه به فکرتونم. بس که خانم و هنرمند و کدبانویی.(هزار ماشالله) واقعا خوش به حالت
زری مامان مهدیار و صدرا
8 فروردین 93 22:09
عزیزم آفرین عجب هفت سینی چیده بودی ماشالااااااااا ببین ماشالا هم گفتم که چشم نخوره هفت سین امسالت عیدت هم مبارک عاطفه جون خودمون
عاطفه
پاسخ
دست درد نکنه بابت ماشالله عید شما هم مبارک ، تشریف بیارید منزل در خدمت باشیم دوست گلم
زری مامان مهدیار و صدرا
8 فروردین 93 22:11
ایشالا امسال سال خوبی داشته باشی دعوا و غم و گریه و دل شکسته کمترین مشکلاته ایشالا که همیشه تنتون سالم باشه و سایه ی خودت و پدر بالای سر امیر بزرگوارت باشه
عاطفه
پاسخ
ممنونم وانشالله
زری مامان مهدیار و صدرا
8 فروردین 93 22:11
چیکار کردی که امسال بزرگ شدی و خانوم به ما هم یاد بده شاید ایشالا امسال ما هم بزرگ شیم دوستم
عاطفه
پاسخ
یعنی جور دیگه نمی تونستی مارو شرمنده کنی ؟ ما هرچی اجرا میکنیم از درس هایی است که از شما آموختیم خانم خانما شکسته نفسی نفرمایید خانم بزرگ
زری مامان مهدیار و صدرا
8 فروردین 93 22:11
دوووووووووووووووستت دارم
عاطفه
پاسخ
منبیشـــــتر
الهه
11 فروردین 93 3:50
بابا سلیقه! بابا اینکاره! درخت سفره هفت سین سال اولت کفم رو برید! خیلی از خوندن پستت لذت بردم . ممنون که نوشتی ضمنا خیلی یزیدی که کامنت دونی بقیه پستات بسته است در نتیجه پس از مدتها صبوری و دندان به جیگر گذاشتن عرض میکنم که در پست نا گفته ها من رسما عاشق عکس ما قبل آخر امیر پارسا شدم. همون که با دست داره اشاره میکنه و دراز کشیده و یه ابروش هم بالا داده! ای بلا طلا مگه اینکه نبینمت همچین همین ابروت رو گاز گازی کنم که جیگرم حال بیاد!
عاطفه
پاسخ
فهمیدم ! همون که یه بشقاب کیک کوچولو جلوشه. چشمات قشنگ میبینتون و خواستنی خاله ی مهربون و دوست داشتنی