خداحافظ 92
بالاخره داره میره چند ساعتی بیشتر نمونده ، امسال یکی از سال های خیلی سخت زندگیم بود ! پر از کشکمش و قهر و اشتی من و ناصر و مامان باباهامون. پر از استرس و فکر و خیال های تمام نشدنی ! پر از گریه !!!
امسال هم بیکار بودم و هم شاغل ! هم به مقدار زیاد خانــــــــــــه دار ! سالی بود پر از حواشی ! با چند تا عقد و عروسی قشنگ تو فامیل و خدا رو شکر امسال غم از دست دادن هیچ کس و نخوردیم و همه کنار هم موندن. امسال جوان های دور و برم داستان هـــــــــــا داشتند. امسال اصلا سال عجیبی بود !! همه یا عاشق بودند و یا با ماجراها و دردسر های زیاد فارغ ! دعواها بود سر ازدواج و بچه و ... چه خاطره هایی !
مامان اینا خونه رو عوض کردند ، من جاری دار شدم ، داداشم مصمم برای ادمه تحصیل دانشگاه ثبت نام کرد و من بزرگ شدم ! این از همه مهم تر بود.
از دست خیلی ها ، خیلی شب ها گریه کردم. نسبتا اوایل سال ، جزو روزهای خیلی تلخ عمرم بود و سخت گذشتند ... و از دست خیلی ها مدام سجده شکر به جا آوردم و صدقه گذاشتم تا همیشه سلامت باشند و بمانند .
امسال من به جای مادری کردن ، بسیار شاگردی کردم در محضر پادشاهم و چیزها یاد گرفتم از وجود بزرگوارش.
امسال بخشیدم همه ی بار سنگین غم و خرده های شکسته ی دلم رو به ننه سرما تا ببره به دیاری دور و همون جا چال کنه تا زمستون بعد که اومد من بهش بخندم و بگم دلم خالی است ننه ! و حالا تو رو دوست داره ! و انقدر نلرزم از صدای شیشه شکسته های دلم در سرمای غصه هام . و حالا خوشحالم از این بخشش بجا ! دیر بود ولی خوب بهانه هایی داشتم ....
و برای اینکه دلم خوش شود که تغییری اساسی کرده ام از این بذل ! بعد از ســـــــــــــــــــالها و به رغم اصرار و تذکر خیلی ها بالاخره مثل همون بار سنگین خرق عادت کرده و خیـــــــــــــلی از لباس ها و روسری ها و کیف ها و حتی لباس های مجلسی قشنگم رو که مدام منتظر یه روز خوب بودند را بخشیدم و گذاشتم تا فکرم هم مثل دلم یه صفایی کند و کمد هم فیضی ببرد در این وسط و نفسی تازه کند.
امسال من خیلی بزرگ شدم و هرچه بگم کم گفتم از این بلوغ دیر رسی که انگار فقط منتظر یک حضور !!! بود. مثل پسرکم و شاید یکی از عروس ها و دامادها !!!
امسال نبودن عمه ام خیلی دلم را لرزاند و صورتم و تر کرد و دلتنگی ام برای سمیه هم همینطور گرچه آنچنان صمیمیتی با هیچ کدامشان نداشتم ولی من به بودن آدم ها عادت دارم و ندیدنشان مریضم میکند. و متاسفانه این نقطه ضعفم خوب بهانه ایست برای اذیت کردن های جناب همسر .
امسال تجربه های مادریم چند بار تکرار شد و احساس قشنگی داشتم از مبارکی قدم نو رسیده ها .
امسال در یک جمله سال خانم شدن مـن بود ! نمیدونم امسال را دوست داشتم یا نه ولی میدونم که از پایانش خوشحالم . شاید به دلیل خاطره های خوش زیادی که دارم و شاید به خاطر غم هایی که گمان میکردم پایانی برایشان نیست !!!
امسال پسرکم خوب درس هایی به من آموخت ، خوب صبوری کرد تا همه را یاد بگیرم و خوب با این شاگرد نالان و سربه هوا و بی حوصله کنار آمد. امسال پسرکم ، مادرش را شرمنده کرد. شرمنده ی همه ی مهربانی های بی توقع اش ، حمایت های ناگهانی و غیر منتظره اش ، کمک های همیشگی اش ، بوسه های بی بهانه اش و همه گذشت های بزرگوارانه اش و از همه مهم تر ؛ شرمنده ی درک و فهم بالایش شدم نسبت به همه ی اتفاق ها و حالاتی که خیال میکردم متوجه شان نیست و بود و نشونم داد که میفهمد.
امسال عزیزدل مادر جمله ها آموخت و گفت ، مزه ها ریخت و بازی ها کرد. به شدت عاشق قایم موشک بود و جم جمک برگ خزوون و شیرین زبونی هایش افت قندم را به حد نصاب میرسوند و بسیار باعث چلونده شدنش میشد و میرفت و میومد و میگفت من از تو تبقع نداشتم و انگشتش را در هوا تکان میداد ! و خوب با زبان و با ادا کل ماجرای روز را برای بقیه تعریف میکرد.
به تو میبالم یگانه پادشاه قلبم.
امسال حضور دوستانی چون شما امیدها به من داد و خواندن دفتر مجازی خاطراتتان تجربه های خوبی در اختیارم گذاشت و خیلی بودنتان خوشحالم کرد.
امسال رو به تمامی است. از خدا ، شما ، مادرم ناصر و امیرپارسا ممنونم که با من بودید و از ته دل آرزو میکنم که سایه تان همیشه بر سرم باشد . بودنتان را دوست دارم.
و پیشاپیش سال نو مبارک.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مادر نوشت : پیرو کمک رسانی جناب پدر عزیزم یه دست کت و شلوار خوشگل واسه پسرکمون خریدیم ناقابل!!! و یه کفش مردونه کوچولوی خوشگل که حسابی پسرمون داماد شه و از الان لحظه شماری میکنم واسه اینکه عید شه و تنش کنم و برم مهمونی.
همسر نوشت : امروز تا این لحظه که ساعتی بیشتر به سال تحویل نمونده ، من هم کر بودم وهم کور و هم لال ! تا قهر نشیم و سال تحویل یه تبریکی بهم بگیم و گل پسرم بخنده .. خدا این یه ساعتم به خیر بگذرونه ایشالله.
عروس و دختر نوشت : کی از همه قشنگ تره؟ ناناز تر ؟ خانم تر؟ عاقل تر؟ بهتر ؟؟؟ من من من من !
زنگ زدیم به جناب مادر و پدر عزیز خودمون و مادر و پدر محترم جناب همسر و دعوتشن کردیم لحظه ی تحویل سال همه در کنار هم باشیم و داداشم و داداش ناصر و جاری خانوم هم حضور دارند و شام مثل یه کدبانوی واقعی سبزی پلو گذاشتم و ماهی.
عاطفه نوشت : به تلافی سال های بی هفت سین گذشته امسال 2 تا هفت سین داریم . کودکانه و بزرگانه. عکساش و بعدا میذارم. فقط سال اول ازدواجم یه هفت سین چیدم در حد تیم ملی که به سمع و نظرتون میرسانم.
متحول نوشت : بی صبرانه منتظر بهــــــــــارم .