پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

غمگینیم برای عشقی که از دست میدهد !

1393/1/9 19:13
نویسنده : عاطفه
368 بازدید
اشتراک گذاری

بین دو راهی بدی مونده بودم ! هر دو سوی ماجرا غمگینم میکرد ! ولی بالاخره باید یه راهی و پیش میگرفتم و تا آخرش میرفتم ! بیشتر از این تعلل جایز نبود ! پس اونی که با منطق بیشتر سازگاری داشت اتنخاب شد !

و حالا من با احساسی که جریحه دار شده مینویسم که پسرکم روزها غمگین جی جی اوف شده است و شب ها با لبی لرزان و چشمانی امیدوار میپرسه خوب شد ؟ بُخولم ؟! و فقط توی مادر میتونی بفهمی چه درد بزرگیه این سوال و جواب ها ...

 ماه ها بود که درگیر این قضیه بودیم و هر دفعه از زیر مسئولیتش شانه خالی میکردیم . و اصلا به رویمان نمیاوردیم که تمام آب و غذا و بازی و عشق پسرک شده است جی جی !!! و حتی حرف های  چند دکتر و مشکلات من و وابستگی بیش ازحد پادشاه و کم غذایی اش هم اثری بر اجرای تصمیم نداشت تا اینکه یکی یکی پسرک خوش زبون من دندان هایش پوسیده شد و فهمیدیم ای دل غافل اینجاست که میگویند شیرینی بیش از حد هم خوب نیستا !!! وقتی شیری داشته باشی گوارا و از عسل شیرین تر ، گلوکزش هم بیشتر میشود و اون فسقل دندون های سفید و صدفی پسرکت و میکنه یه ذره و دلت ریش میشه وقتی میبینی هر روز بی دندون تر میشه و میگی کاش این مایه حیات دلبندت مثل شیر یک سری ها تلخ بود و بدمزه و دوست نداشتنی ! و جمله ات به پایان نرسیده استغفار میکنی و به زبون میای که خدایـــــــــا شکرت .

خلاصه اینکه ما هم دقیقا از 7 فروردین ساعت 7 و 46 دقیقه شب بعد از گلایه های پسرک از دندونی که با خوردن هرچیزی مثل آجیل و شیرینی و شکلات تیر میکشید تصمیم گرفتیم هم خیال خودمون و راحت کنیم و هم پادشاهمون رو و بعدش بریم دنبال دوا و درمان اون 4 تا مروارید باقی مونده ! و بیشترین مشوق هم آقای صندوق دار داروخانه بود که همان روز بعد از گرفتن یک بسته ژلافن به جای پرداخت بقیه پول 4 تا چسب زخم خوش رنگ و لعاب به ما پرداخت کرد و خودتان تا ته قصه را بخوانید ...

چسب زخم و کمی سس گوجه و مامانی که در عین مصمم بودن بسیار شک داشت ! نه به درستی کارش به صبوری اش در برابر چشمان منتظر و گلویی که مدام بغض ها را قورت میداد و چشمی که تر میشد ولی اشکی نمیریخت ...

حال خیلی بدی داریم ! هم من و هم پسرک و هم ناصر که هر چند ساعت یه بار میپرسه اگه بدی چی میشه ؟ اگه ندی چی ؟ و بدتر از ما کلافه دور خودش میپیچه و هم دلش میسوزه برای من مادر که چه رنجی میبرم از غصه خوردن جگر گوشه ام و چه دردی میکشم از سنگینی حجم شیری که مخاطبش در ترک است و هم آتش میگیرد با دیدن غصه خوردن عزیز دردانه اش که فقط چشمان به غم نشسته اش رازش را فاش میکند و نه گلایه هایی که بر زبان نمی آورد.

این دو روز ما باج ها داده ایم به این سرور کوچکمان تا بهتر کنار بیاید با غم از دست دادن عزیزترین موجود زندگی اش . و هردفعه  بعد از گرفتن جایزه با لبی لرزان و نگران پرسیده است شب جی جی بُخولم ؟؟؟ و آره ی مرا که شنیده با همان لب لرزان خندیده ...

و انقدر تو این دو روز بغض کرده و اشک نریخته که هزار بار بوسه بارانش کرده ام و گفته ام تروخدا گریه کن مامان ! باشه ؟ و اینجاست که میگم پسرکم خوب میفهمد و او با همان بغضی که اشک نشده جواب داده من خوبم ، تو خوبی ؟؟؟

و این وسط همیشه من همانی هستم که شرمنده میشود ، که کم میاورد ، که لوس است ، که همیشه گریه میکند و میگوید کاش ... کاش .... کاش ...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ ن 1 : اشتباهی که کردم این بود که اولش خواستم یکدفعه از شیر بگیرمش و پسرکم اشک ها ریخت تا ساعت 3 صبح و بعد خوابید ولی من بیدار موندم و فکر کردم و باز دوباره  کتاب خوندم و سایت ها رو زیر و رو کردم و تصمیم گرفتم راه طولانی تر ی رو طی کنم ولی در جاده ای مطمئن تر ! تا در نهایت هر دویمان از نظر روحی سالم به مقصد برسیم انشالله . فعلا پسرک عاقل و با فهم من در نتیجه صحبت هایمان که بزرگ شده و جی جی یه ذره مریضه و باید قرص بخوره خوب شه و نی نی هایی که بزرگ میشن دیگه جی جی نمیخورن و شیر موز و شیرکاکائو میخورن و ... از صبح که چشم اش رو باز میکنه تا شب موقع خواب فقط جویای احوال جی جی است و محض اطمینان میپرسه شبِ ؟ شب نیس ؟ شب بخولم ؟ اوفِ ؟ خوب شد ؟ و ...و نه میلی برای دیدنش دارد و نه بوئیدنش و نه خوردنش ! و شب ها انگار پسرکم دوباره بچه میشود و بچگی میکند به اقتضای سن دوست داشتنی 23 ماه و 6 روزگی اش .

پ ن 2: شب اول برای اینکه ماجرا را به پسرک تفهیم کنم چند کتاب آوردم و شروع کردم از روی عکس ها یک داستان خلاقانه مرتبط با موضوع بزرگ شدن بچه ها و جی جی نخوردنشان گفتن و هر بار بعد از اتمام داستان قبل از اینکه سراغ داستان بعدی برم درباره قصه و شخصیت ها و نتیجه از پسرک سوال میکردم و هربار مبهوت تر میشدم و خنده های جناب پدر کاری کرد تا ما پرچم سفید را بالا ببریم و اعتراف کنیم که با 28 سال سن باختیم به پادشاهی که فقط 23 ماه داشت !

" تو داستان بهش گفتم خرس ناقلا به مامانش گفته من دیگه شیر تو رو نمیخورم و بزرگ شدم و میخوام خوراکی های خوشمزه بخورم و .. بعد از امیرپارسا میپرسم خرس کوچولو به مامانش چی گفت ؟ و جواب میده جی جی میخواست !!

میگم پیشی از تو کاسه شیر میخوره و دوستش تو کاسه شیر ، بیسکوئیت میریزه که خیلی خوشمزه شه تا دیگه پیشی نره جی جی بدمزه رو بخوره و ازش میپرسم پیشی چی میخوره و جواب میشنوم بیستویت نمیخوله ، جی جی اُشمزه است !

میگم ببعی ناقلا شبا میره سرجاش میخوابه و جی جی نمیخوره و گوشت و برنج و نون میخوره تا قوی شه بره پارک بازی کنه و بیاد با امیرپارسا کشتی بگیره پس امیر پارسا هم باید چیزای خوب بخوره تا قوی شه و بلافاصله با تعجب میپرسه : جی جی بخوله قبی شه ؟! ادامه میدم نه ! ببین ببعی میگه جی جی نمیخورم و تا میام بقیه اش و بگم ، میشنوم نـــــــــــه ببعی میگه بع بع !!! و این داستان ادامه داره .....

پ ن 3 : عزیز دل من ، اینا رو نوشتم تا فقط بدونی که برام خیلی مهمی . فقط موفقیت ها و پیروزی هات دلیل ثبت خاطراتت نیست ، شکست ها و نا امیدی هاتم جزو روزهای زندگیت . این مقدمه رو چیدم تا بگم ، در هر حال و روزی که بودی من پشت ات وایسادم و آغوشم همیشه به روت بازه . میخوام بدونی من شریک همه ی لحظه های شاد و غمگینتم و در تمام روزهای سرشار امید و خدایی ناکرده آغشته به نا امیدی و یاس در کنار توام. میخوام بگم تو این لحظه های سختی که داری میگذرونی و اولین تجربه ی از دست دادن و به دست میاری من شریک غم توام . همین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ایمان جون
9 فروردین 93 23:23
خیلی سخته عزیزم , امیدوارم به راحتی بگذرونی این مرحله ی بسییییییییییییییییییییار مشکل رو, فقط یه راهنمایی که خودم وقتی میخواستم پسرم رو از شیر بگیرم خیلی به دردم خورد : شبا که خوابه بهش بده بخوره , اینجوری شیر کمتر جمع میشه و درد سینه هم کمتره و از همه مهمتر عذاب وجدان بیخودی ما مامانا کمتر میشه موفق باشی
عاطفه
پاسخ
این عذاب وجدان بیخودی رو خیلی خوب اومدی ! همین کارو دارم میکنم فقط نمیدونم باعث نمیشه این روند خیلی طولانی تر شه ؟!
الهه
11 فروردین 93 3:44
عزیزم خیلی میفهممت یه جورایی همدردیم من به خودم دستور دادم خیلی به موضوع به عنوان یه مورد تراژیک نگاه نکنم عادی بگیرم تا عادی بگذره خوش به حالت که پادشاهت از در مظلومیت وارد میشه ما که آی کتک میخوریم و چنگول میشیم و گازمون میگیرن این سرکارخانوم شازده خانوم که کم کم دیگه جای سالم به بدنمون نمونه. گناه دارن این طفلی ها ولی چه میشه کرد. واقعا براشون واجبه و تازه به قولی دیر هم شده. از صمیم قلب برات آرزو میکنم سریع و راحت بگذره. یه چیز خیلی خیلی مهم اینه که تا زمانی که خودت دل نکنده باشی و مصمم نباشی متاسفانه جواب نمیگیری و فقط اذیت میشی و اذیت میشه موفق باشی دوست عزیزم صمیمانه ترین و خاله ای ترین بوسها برای پادشاهت از طرف من لطفا
عاطفه
پاسخ
ممنونم از درک و همراهی ات. ولی شب اول هم ما حسابی مشت بارون شدیم و ناز کشیدیم و لگد خوردیم ولی بعدش بـله حق با شماست ، حسابی از در مظلومیت وارد شد. ولی اینم خوب چیزیه ! توجه نکرده بودم ! راحت بگیرمکه سخت نگذره بهمون !خیلی خوب فکریه ! باز هم ممنون از نظرت و در ضمن برات نوشتم که منم به خاطر اون یه شب بی می می آدرینا خیلی خوشحالما ! مرخصی خوب و به جایی بوده
مامان مریم
11 فروردین 93 11:27
عاطفه جان تکلیف ما رو مشخص کن یه روز میای میگی تعطیله دیگه نبینمتون اینورا! یه بار میای زرتو زرت پست میذاری مهلت نمیدی آدم کامنت بذاره ! بعد یهو قسمت نظراتو غیر فعال میکنی که شرمنده ی محبتامون نشی ! اونوقت کامنتات تو دلت قلمبه میشه هیچ کاریم از دستت برنمیاد ! بعد باز میای میبینی ای دل غافل باز عقب موندی و قسمت نظراتم فعاله! حالا چون تو مرحله ی خیلی حساسی هستی اذیتت نمیکنم.. راست میگه الهه جون اگه خیلی تراژیکش کنی داغون میشی مث من! چقدر من اشک ریختم...مهتاب خیلی راحتتر از من کنار اومد ولی من خودمو نمیتونستم آروم کنم ..ولی به چشم یه مرحله ببینش مث همه ی مرحله های دیگه..مگه از پوشک گرفتن و راه افتادنشون گریه داره ؟! اینم مث اونا یه مرحله است و میگذره خداوند به امیرپارسام و البته همسر گرامتون صبر جمیل عنایت فرماید ازین بابت که شما را باید در این روزها تحمل فرمایند
عاطفه
پاسخ
ما اینیم دیگه ! نه که خیلی خوب موسیقی بلدیم هر روز یه ساز میزنیم ! از اون طرف هم عاشق رقصیدن شما شدیم ! چی کار کنم خب ؟ میخواستی انقدر خوب نرقصی ؟! از عشق ات چه خبر ؟ کجاست اون زهرا زری ؟؟
ame
11 فروردین 93 16:39
Azizam elahi ghorbonesh beram man. Cheghadr sakhte enshalah ke be salamati poshte sar begzarid in marhalero.
عاطفه
پاسخ
لی لی
12 فروردین 93 0:56
الهی من بگردم دور اون پسر دلم کباب شد براش موفق باشین خانوادگی
عاطفه
پاسخ
ممنون.
مامان مریم
12 فروردین 93 12:04
از کجا فهمیدی رقصم خوبه؟! معلومه یعنی زهرا زری همچنان عشق ماست با افسردگی وخیم مجازی ...نه آپ میذاره و نه کامنت بر خلاف گذشته ی نه چندان دور..
عاطفه
پاسخ
شقایق
12 فروردین 93 19:00
وای عاطفه جون دلم تیش گرفت واسه گل پسرمون وای که چقدر سخته ایشالا زودتر این روزا بگذره اما یه مطلبی توی کتاب خوندم که این مسءله از شیر گرفتن برای بچه ها خیلی سخته و فشار عصبی سختی روشون هست و باید توی این مدت بچه ها به خواسته هاشون برسن وگرنه خدایی نکرده افسرده میشن عاطفه عزیز اگر براتون امکان پذیره جند روز برید سفر تا زمان براتون زودتر بگذره
عاطفه
پاسخ
اولا یه دنیا ممنونم بابت همراهی و همدردیت و بعدش واقعا باهات موافقم، خیلی سخت بود دور از جون انگار یه عزیزی و از دست داده بود، خیلی غصه خوردیم. خدارو شکر گذشت
شقایق
15 فروردین 93 9:58
عاطفه عزیز کجایی ؟؟ چی شد پروژه با موفقیت به اتمام رسید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زود بیا بی صبرانه منتظرم هر روز به این امید که پست جدید گذاشتی میام امـــــــــــــــــــــــــــــــــــا خانم تنبل تر از این حرفاست
عاطفه
پاسخ
من و ببخش من شرمنده اممن شطرنجی اممن با تنبلی در ستیزم
مامان ابولفضل
16 فروردین 93 11:22
واي خدا به دادمون برسه... من از امروز صبح شروع كردم ابولفضل و از شير بگيرم... از داروخانه قطره تلخك گرفتم...ولي با وجود تلخ بودن سر سينه بازم ميخوره...چسب زخم هم كه تاثيري نداشت...ديگه نميدونم چيكار كنم..به هر نتيجه اي رسيدي مارو هم در جريان بزار..
عاطفه
پاسخ
توی پست برات توضیح میدم ، فقط توسل یادت نره که به من یکی فوق العاده کمک کرد، منم تلخش کردم ولی خیلی هم قبلش توضیح دادم که بزرگ شدی و اگه بازم بخوری تلخ میشه و این حرفا و شب اول واقعا مصیبت بود خیلی سخت گذشت ... ایشالله خدا کمکت کنه