تو بخندی همه چی حل میشه !
من یه مامان دو سال و چند روزه ام ! این روزا رنگ و روی دیگه ای صورتم گرفته و قلبم با نظم میبشتری میتپه ! این روزا صبح به صبح که چشمام و باز میکنم جور دیگه ای میگم : خدایا شکرت بایت یه طلوع دیگه ... این روزا شدید قدر لحظه لحظه هایی که میگذره رو میدونم !!!
پسرک شبا وقت خواب که میشه خیلی جدی میپرسه : به ماه شب بخیر گفتی ؟! و صبح قبل از اینکه از رختخواب بلند شه با خنده میگه : سلام خوشید !!!
بیرون که میریم میگه آفتاب میاد کلامو بده ! پشت موتور که میشینیم داد میزنه اوووهههه ! چقد باد ! و اگه اذیت شه میگه ناصر باد و بگیر نیاد !
سوار ماشین که میشیم به ناصر میگه بزن کنار ! تو بلد نیستی ! یه ذره که خواهش میکنیم اجازه بده بابایی رانندگی کنه ژست فکر کردن میگیره و سر تکون میده و میگه باشه ! فقط یه ذره ها ! نوبتیِ !!!
پارک که میریم از کنار هر گیاه و وسیله و چیزی رد میشیم با تعجب میپرسه این درخت ؟ گل ؟ بازی ِ ؟ چیه ؟ چی کار میکنه ؟ خوبِ ؟ برا باباهاس ؟ برا نی نی هاس ؟ کثیف ؟ تمییز ؟
و رستوران که میریم غذای تازه که سفارش میدیم میگه : این دیگه چیه ؟ جدیده ؟ خوشمزه اس ؟ ببینم ؟! و بعدش تایید میکنه آره خوبه ! بخوریم ! و یا .. بدمزه اس ! من دوست ندارم !
خرید که میریم . کفش که میخوایم براش بخریم میگه : واسه من ؟ این (اونی که پاشه ) دیگه خوب نیس ! اندازه ام ؟ کوچکه !!! و یه چیزی که خیلی باعث ذوق مرگیمون شد : قشنگ نیست !!!!
تولد ناصر که بود ، کیک که خریدیم . میپرسه : تولد باباس ؟ ناصر فوت کنه ؟ تولد منم باشه ! فقط من فوت کنم ! ناصر بعدا" !!! فوت کنه !
بازی که با بچه های برگتر از خودش میکنه با صدای بلند میگه : مگه نگفتم بشین اونجا ؟! بچه ی بی ادب ! نوبتیِ ! باشه ؟! آورین !
حوصله اش که سر میره همه ی اسباب بازی ها رو که پخش و پلا کرد میگه عاطف ؟ من پنگول بشم ؟ میگم باشه . داد میزنه سلام سلام بچه ها ! آلتون خوبـــــــــــــــــه ؟ و من باید مثل خودش بگم بلــــــــــــــــــه و بپرسه شعر بخونم ؟ منم بگم بلــــــــــــــــه ! و ادامه بده توپ سفیدم ، نازی ، آلا من ..بازی ، پرت میکنم ، سفیدم را ، قل قل میکنه ، هوااا ، و چون بقیه اش و نمیدونه میگه تو بخون آلا ! و من بگم اون یادش بیاد و سریع بگه 1و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 ! و داد بزنه دست و هورااااا
و بیاد و بره و بپرسه لبا خندون ِ ؟ بازی میخواید ؟ غذا خوردید ؟ نانای میکنی ؟ شعر بخونیم ؟ کارتون میبینی ؟ و ... و من فقط باید بگم بلــــــــــــــــــــــــــه !
گرسنه که میشم فقط 3 تا چیر هوس میکنه اِندونه ! تخم مُغ ! شی موز !
و من باید یادش بیارم که گوشت هم داریم ، ماهی هم داریم ، پلو هم داریم و سیب زمینی هم داریم و چیزای دیگه و اون فکر کنه و بگه آره آره اونم خوبه ! بیار ببینم اوشمزه اس ؟!
خوابم که میاد و نمیخوابه میگه قصه بگم پاشو و سریع ادامه میده گُگه اومد منگول و منگول خورد دستاش و ایجوری نشون داد . گفت تق تق کیه کیه ؟حبه منگول نیس! تموم شد ! حالا بیدار شیم !
حلما و امیر علی که گریه میکنن ، مثل یزرگترا جلوشون وایمیسته و دست میزنه و شکلک در میاره میگه : نــــــانـــــاز ! قشنــــــگ ! خوشگــــــل ! نـــــــازیـــــــــــــي ! و ما که خنده امون میگره داد میزنه نخند ! اِ !
چند باری به بهانه ای اینکه براش چیزی و که خواسته بود، نخرم تا بد عادت نشه دم مغازه بهش گفتم باید پول بدیم و من کیف پولم و نیاوردم . حالا یاد گرفته بیرون که میخوایم بریم دم در ،کفش نپوشیده میپرسه کیفت و آوردی ؟
خونه مامان بزرگم که رفتیم امیرعلی که گریه کرد و شیشه شیرش و خورد یهو رو به جمع گفت : من بزرگ شدم غذا میخولم ، امی علی نی نیِ شیشه میخوله !
با سجاد که دعواش میشه و دلخور میشه چنان پشت چشمی براش نازک میکنه و قر و قمیش میاد دل من هزار تکه میشه و دوباره پیوند میخوره یعنی به خدا من دخترشم ندیده بودم با این همه ادا و عشوه !
با سارا و زهرا قایم باشک بازی میکنه اونا که پیداش نمیکنن میگه بچه ها من اینجام ! و مدام باید این چشم بذاره تا بگه ده بیستا ! اومــــــدم !
و با چشمای بسته بره دنبالشون و غش غش بخنده تا من ضعف کنم برای هر شکر خنده ای که از لباش میریزه !
بستنی ، کیک یا شیر کاکائو که دستشه و وارد جایی میشیم که بچه هست یا سریع خودش نصف میکنه یا میپرسه تو هم میخوری و رو به من میکنه و میگه : میخری براش ؟ نانازه !
همه ی اینا و خیلی چیزای دیگه شبیه به اینا باعث شده این روزا بیرون که میرم بلند بلند بخندم ! بیدار که میشم قبل از اینکه بشینم سر سفره صبحانه آرایش کنم شده حتی یه رژ کمرنگ یا مداد ساده ! وقت بازی که میشه با دل و جون بشینم کنارش . این روزا لباس هایی که تن میکنم سال ها ته کمد خاک میخورده ! چون حوصله شون و نداشتم ! این روزا خوب به خودم میرسم ! با حضورش ، به برکتش ، به افتخار و یمن بودنش ، به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد (1)!!! این روزا شدید حالم خوبه .
- بی هیچ توضیحی ، برای جاری خیلی ناراحتم ! انگار سرنوشت نمیخواد یه ذره نو آوری داشته باشه و تمام اتفاق های تلخ رو برای همه نو عروس ها تکرار میکنه ( با کمی جرح و تعدیل البته ! )
- راستی ؛ زنی را میشناسم من ، که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم سفر دارد
زنی را میشناسم من
که در یک گوشه خانه / میان شستن و پختن درون آشپزخانه
سرود عشق میخواند
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست . ...(2)
- دوستان عزیزم ، که خیلی هم برام قابل احترامید ، اینکه جمله یا جملاتی رو از دلنوشته ی دوستی عینا کپی کنیم جدا از اینکه نشون دهنده علاقه ما و تاییدمون نسبت به طرز تفکر و نگارش طرف بوده ، اگر با اجازه یا حداقل ذکر منبع نباشه نوعی بی احترامی به طرف مقابل به حساب میاد . من که اینجور فکر میکنم. کاش کمی بیشتر همدیگر رو دوست داشته باشیم. اون وقت حتی ندانسته هم باعث تکدر خاطر هم نمیشیم. نظر شما چیه ؟
1- فروغ فرخزاد
2- سیمین بهبهانی