پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

در انتظار معجزه

تو بخندی همه چی حل میشه !

1393/2/14 0:44
نویسنده : عاطفه
373 بازدید
اشتراک گذاری

من یه مامان دو سال و چند روزه ام ! این روزا رنگ و روی دیگه ای صورتم گرفته و قلبم با نظم میبشتری میتپه ! این روزا صبح به صبح که چشمام و باز میکنم جور دیگه ای میگم : خدایا شکرت بایت یه طلوع دیگه ... این روزا شدید قدر لحظه لحظه هایی که میگذره رو میدونم !!!

پسرک شبا وقت خواب که میشه خیلی جدی میپرسه : به ماه شب بخیر گفتی ؟! و صبح قبل از اینکه از رختخواب بلند شه با خنده میگه : سلام خوشید !!!

بیرون که میریم میگه آفتاب میاد کلامو بده ! پشت موتور که میشینیم داد میزنه اوووهههه ! چقد باد ! و اگه اذیت شه میگه ناصر باد و بگیر نیاد !

سوار ماشین که میشیم به ناصر میگه بزن کنار ! تو بلد نیستی ! یه ذره که خواهش میکنیم اجازه بده بابایی رانندگی کنه ژست فکر کردن میگیره و سر تکون میده و میگه باشه ! فقط یه ذره ها ! نوبتیِ !!!

پارک که میریم از کنار هر گیاه و وسیله و چیزی رد میشیم با تعجب میپرسه  این درخت ؟ گل ؟ بازی ِ ؟ چیه ؟ چی کار میکنه ؟ خوبِ ؟ برا باباهاس ؟ برا نی نی هاس ؟ کثیف ؟ تمییز ؟

و رستوران که میریم غذای تازه که سفارش میدیم میگه : این دیگه چیه ؟  جدیده ؟ خوشمزه اس ؟ ببینم ؟! و بعدش تایید میکنه آره خوبه ! بخوریم ! و یا .. بدمزه اس ! من دوست ندارم !

خرید که میریم . کفش که میخوایم براش بخریم میگه : واسه من ؟ این (اونی که پاشه ) دیگه خوب نیس ! اندازه ام ؟ کوچکه !!! و یه چیزی که خیلی باعث ذوق مرگیمون شد : قشنگ نیست !!!!

تولد ناصر که بود ، کیک که خریدیم . میپرسه : تولد باباس ؟ ناصر فوت کنه ؟ تولد منم باشه ! فقط من فوت کنم ! ناصر بعدا" !!! فوت کنه !

بازی که با بچه های برگتر از خودش میکنه با صدای بلند میگه : مگه نگفتم بشین اونجا ؟! بچه ی بی ادب ! نوبتیِ ! باشه ؟! آورین !

حوصله اش که سر میره همه ی اسباب بازی ها رو که پخش و پلا کرد میگه عاطف ؟ من پنگول بشم ؟ میگم باشه . داد میزنه سلام سلام بچه ها ! آلتون خوبـــــــــــــــــه ؟  و من باید مثل خودش بگم بلــــــــــــــــــه و بپرسه شعر بخونم ؟ منم بگم بلــــــــــــــــه ! و ادامه بده توپ سفیدم ، نازی ، آلا من ..بازی ، پرت میکنم ،  سفیدم را ، قل قل میکنه ، هوااا ، و چون بقیه اش و نمیدونه میگه تو بخون آلا ! و من بگم اون یادش بیاد و سریع بگه 1و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 ! و داد بزنه دست و هورااااا

 و بیاد و بره و بپرسه لبا خندون ِ ؟ بازی میخواید ؟ غذا خوردید ؟ نانای میکنی ؟ شعر بخونیم ؟ کارتون میبینی ؟ و ... و من فقط باید بگم بلــــــــــــــــــــــــــه !

گرسنه که میشم فقط 3 تا چیر هوس میکنه اِندونه ! تخم مُغ ! شی موز !

و من باید یادش بیارم که گوشت هم داریم ، ماهی هم داریم ، پلو هم داریم و سیب زمینی هم داریم و چیزای دیگه و اون فکر کنه و بگه آره آره اونم خوبه ! بیار ببینم اوشمزه اس ؟!

خوابم که میاد و نمیخوابه میگه قصه بگم پاشو و سریع ادامه میده گُگه اومد منگول و منگول خورد دستاش و ایجوری نشون داد . گفت تق تق کیه کیه ؟حبه منگول نیس!  تموم شد ! حالا بیدار شیم !

حلما و امیر علی که گریه میکنن ، مثل یزرگترا جلوشون وایمیسته و دست میزنه و شکلک در میاره میگه : نــــــانـــــاز ! قشنــــــگ ! خوشگــــــل ! نـــــــازیـــــــــــــي ! و ما که خنده امون میگره داد میزنه نخند ! اِ !

چند باری به بهانه ای اینکه براش چیزی و که خواسته بود، نخرم تا بد عادت نشه دم مغازه بهش گفتم باید پول بدیم و من کیف پولم و نیاوردم . حالا یاد گرفته بیرون که میخوایم بریم دم در ،کفش نپوشیده میپرسه کیفت و آوردی ؟

خونه مامان بزرگم که رفتیم امیرعلی که گریه کرد و شیشه شیرش و خورد یهو رو به جمع گفت : من بزرگ شدم غذا میخولم ، امی علی نی نیِ شیشه میخوله !

با سجاد که دعواش میشه و دلخور میشه چنان پشت چشمی براش نازک میکنه و قر و قمیش میاد دل من هزار تکه میشه و دوباره پیوند میخوره یعنی به خدا من دخترشم ندیده بودم با این همه ادا و عشوه !

با سارا و زهرا قایم باشک بازی میکنه اونا که پیداش نمیکنن میگه بچه ها من اینجام ! و مدام باید این چشم بذاره تا بگه ده بیستا ! اومــــــدم !

و با چشمای بسته بره دنبالشون و غش غش بخنده تا من ضعف کنم برای هر شکر خنده ای که از لباش میریزه !

بستنی ، کیک یا شیر کاکائو که دستشه و وارد جایی میشیم که بچه هست یا سریع خودش نصف میکنه یا میپرسه تو هم میخوری و رو به من میکنه و میگه : میخری براش ؟ نانازه !

همه ی اینا و خیلی چیزای دیگه شبیه به اینا باعث شده این روزا بیرون که میرم بلند بلند بخندم ! بیدار که میشم قبل از اینکه بشینم سر سفره صبحانه آرایش کنم شده حتی یه رژ کمرنگ یا مداد ساده ! وقت بازی که میشه با دل و جون بشینم کنارش . این روزا لباس هایی که تن میکنم سال ها ته کمد خاک میخورده ! چون حوصله شون و نداشتم ! این روزا خوب به خودم میرسم ! با حضورش ، به برکتش ، به افتخار و یمن بودنش ، به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد (1)!!! این روزا شدید حالم خوبه .

عشق من

  • بی هیچ توضیحی ، برای جاری خیلی ناراحتم ! انگار سرنوشت نمیخواد یه ذره نو آوری داشته باشه و تمام اتفاق های تلخ رو برای همه نو عروس ها تکرار میکنه ( با کمی جرح و تعدیل البته ! )

 

  • راستی ؛ زنی را میشناسم من ، که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پر شور است

دو صد بیم سفر دارد

زنی را میشناسم من

که در یک گوشه خانه / میان شستن و پختن درون آشپزخانه

سرود عشق میخواند

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست . ...(2)

 

  • دوستان عزیزم ، که خیلی هم برام قابل احترامید ، اینکه جمله یا جملاتی رو از دلنوشته ی دوستی عینا کپی کنیم جدا از اینکه نشون دهنده علاقه ما و تاییدمون نسبت به طرز تفکر و نگارش طرف بوده ، اگر با اجازه یا حداقل ذکر منبع نباشه نوعی بی احترامی به طرف مقابل به حساب میاد . من که اینجور فکر میکنم. کاش کمی بیشتر همدیگر رو دوست داشته باشیم. اون وقت حتی ندانسته هم باعث تکدر خاطر هم نمیشیم. نظر شما چیه ؟

1- فروغ فرخزاد

2- سیمین بهبهانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامی الهه
14 اردیبهشت 93 1:33
امیرپارسا جون یه سوال شما چطوری شد که انقدر خوشمزه شدی انقدر میفهمی انقدر میدونی چطوری عاطف رو هر روز واله و شیداتر کنی عاطفه جان واقعا بهت تبریک میگم خیلی پسرت میفهمه و شیرین زبونه خدا حفظش کنه کلی کیف کردم از خوندن خط به خط نوشته ات راستی تذکرت که حرف حسابه ولی دو تا شاخ زد بیرون. یعنی واقعا کسی آیا...؟
عاطفه
پاسخ
والله خاله خودش که درست حسابی جواب این سوالا رو نمیده ولی فکر کنم خوب معلمی داشته اون دنیا ! ممنون از تبریکت و متقابلا ما هم باید به شما بابت وجود نازنین شاهزاده خانم یه تبریک اساسی بگیم. سلامت باشید. بلـــــــــه ! دقیقا همون جملات بدون اینکه حتی یه ویرگول حذف یا اضافه شه !
مامان ابولفضل
14 اردیبهشت 93 15:08
ماشالله به اين شيرين زبونياش....حتما به مامانش رفته كه با نوشته هاش دل ما رو ميبره... خداروشكر كه پادشاه با بودنش اينقدر شادت كرده... كاش اين روزا منم ميتونستم يه كم شاد باشم... راستي شعر جالبي بود من عاشق اشعار فروغم...
عاطفه
پاسخ
چرا ناراحتی ؟ چی شده دوست گلم ؟
مامان مریم
19 اردیبهشت 93 11:09
من عاشق این حال خوبم ... همیشه برای دلخوشی دلیل زیاده فقط نمیخوایم ببینیم.. وای اون قر و قمیشش دل منم آب کرد ندیده ...فدای چشات بشم من در ضمن اصولا یکی از فلسفه های خلق مادر شوهر تناسب اندام عروسها و جلوگیری از اسراف آب خوشه
عاطفه
پاسخ
مریم ؟ خوبی ؟ ایندفعه تیکه رو به جای من به جون مادر شوهر انداختی ها ! عیب نداره.هروقت خوب شدی بیا و حرف دلتو بزن
مامان ترنم
19 اردیبهشت 93 11:44
من تعجب مي‌كنم عاطفه جون كه تو تا حالا اين پسر رو نخوردي. قربون اين همه شيرين زبوني و البته مهربونيش.
عاطفه
پاسخ
اگه میدونستیم با خوردنش تموم نمیشه حتما اینکارو میکردیم ! ایشالله همیشه سلامت باشید.
محبوبه مامان ترنم
20 اردیبهشت 93 10:02
نوش جون این همه عشق و عاشقی مادر و پسر. ماشااالله به پسرت عاطفه جون
عاطفه
پاسخ
ممنونم
مامی الهه
21 اردیبهشت 93 1:30
میدونی چیه؟ انقدر هی این نظر دونی رو میبندی و باز میکنی و انواعو اقسام قرتی بازی در میاری که آدم یادش میره برای کدوم پست حرف دلش رو برات نوشته یا نه. ]
عاطفه
پاسخ
شهناز
12 خرداد 93 8:43
الهی خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی نازه جیگرشو بخورم مزه دار هس به من هم سری بزن