برای اولین بار !
ای خدا در مورد قلب من چه فکری کردی ؟! در مورد صبر و طاقت ام چی ؟! در مورد جنبه ام ؟!
خدایا خیلی دوست دارم . میبوسمت ! سفت ! صدا دار ! محکم ! تر ! مثل بچه ها !
پسرک 3 روزی هست که سر دلش سنگینِ (رودل) و ما تمام مدت در کنار پاک کردن و شستشوی ملافه و روبالشی و فرش و مبل و .. از بالاآورده های متنوع ، بله قربان گویان در حال اجرای دستوراتشان هم هستیم و نه خواب داشته ایم و نه خوراک و نه استراحت ! اون وقت درست 3 ساعت پیش که احساس میکردیم باید وضویی بگیریم و ترمه ای آماده کنیم و درازکش شویم رو به قبله از بی حالی و خستگی بابت بهانه گیری های مکرر پادشاه و در همان حال کمر پسرک را هم ماساژ میدادیم که ناگهان انگشتان کوچکی دستمان را کشید و بعد ....
به خدا حلال ات کردم همه ی این زحمت های ناچیز مادرانه ام را ! همه اش فدای همین بوسه ی خیس و بی حال کودکانه ات .
بهشت را تجربه کردم . کودکم در اوج درماندگی هایم دستم را بوسید . خستگی ها تمام شد . خدایا شکرت از این همه فهم ! از این همه درک ! خدایا ... خودت حافظش باش .
کاش یه سری ها لال میشدند ! یا من کرمیشدم حداقل !
به خدا خیلی سخته درد مریضی بچه رو دوش ات باشه ، بهونه گیری هاشم صبرت و سر ببره و بدونی که دلیل همه ی این تب و بالا آوردن ها و بی حالی ها به خاطر خوردن گیلاس نوبر و پسته ی نجویده است ! و تمام سعی ات و کنی که به خاطر دل کوچولوی قند عسل ات با تمام ناتوانی و بی میلی ببریش خونه مادربزرگه تا باز با بچه ها سرش گرم شه و ببریش خرید تا کمتر گریه کنه و به روت نیاری که کمرت داره نصف میشه و دست و سر و پات انگار مال خودت نیست دیگه ! اون وقت بعد 3 روز پرستاری و شب بیداری و غصه خوردن و خستگی وقتی حال پادشاهت رو به بهبودی میره کسایی که تو این 3 روز با علم به بیماری پادشاه یه تماس هم نگرفتن ، کله سحر روز چهارم زنگ میزنن و میشنوی که یک نفر داره داد میزنه که به مخاطبت بگه بهش بگو بشین تو خونه وگرنه بچه ات میمیره ها ! کمتر بگرده ! تو هوا سرب و تو بدن اون بچه مواد بیهوشی ! بگو به کشتن نده بچه رو !
فقط یخ کردم و با بغض گفتم : دور از جـــــــون اش ! چشم !