پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

در انتظار معجزه

شب عید

1393/3/23 18:29
نویسنده : عاطفه
419 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب , شب عید بود. همه جا چراغانی , همه جا پر از شاخه های رز و مریم , همه جا پر از شیرینی و شربت . دیشب تمام شهرم پر از الوان های رنگی و چراغای چشمک زن بود. دیشب به من , پسرک و آقای پدر خیلی خوش گذشت.

ظهرش خونه زن دایی ام نهار دعوت بودیم و خوب بود و چون خیلی زیاد مورد تحویل جمع حاضر قرار گرفتیم حال خوشی داشتیم و بماند که صبح اش یاد یک سری خاطرات گذشته کرده بودیم و کمی گرفته بودیم. بعد از نهار و صرف عصرانه با خاله مژگان عزیزم و مامانم و داداشم و بچه ها رفتیم خیابان گردی.

بستنی و پیراشکی خوردیم و کمی خرید کردیم و شربت و شیرینی بزرگترین و قشنگترین تولد عالم و نوش جان کردیم و اومدیم خونه . بعد دیدیم هنوز انرژی داریم و صدای صلوات و مولودی ها خیلی داره وسوسه مون میکنه و آقای پدر هم که طبق معمول بله ! تشریف ندارند دل به دریا زدیم و با کلی خواهش و تمنا اجازه گرفتیم همراه آقا کوچولوی خونه بزنیم بیرون. و این اولین شب نیمه شعبانی بود بعد از عروسیم که منزل تشریف داشتم. یا کنار دوستام بودم همیشه و یا کنار همکاران سابق در برج میلاد مشغول گریم کوچولو ها .

خلاصه به بهانه پادشاه دوست داشتنیم به خیابون رفتیم و شانس خوبمون نزدیک نزدیک خونمون از طرف یه هیئتی داخل خیابان صندلی چیده بودند و یه برنامه مفصل که شامل خوانندگی و شعبده بازی و مولودی خوانی و مسابقه بود داشتند و من بیچاره که از دست ناصر شانس حضور تو این مراسما رو ندارم کلی کیف کردم و تا تونستم شیرینی و شربت خوردم و عشق کردم از اینکه مهمون تولد دوست داشتنی ترین امام عالم هستممحبت.

و خدا عجیب غریب به داد دلمون رسید و آخرای مراسم بود که دیدیم جناب پدر تماس گرفتند و گفتند ما نزدیک شماییم بلند شید و چند قدم بیاید به سمت چپ ! و بلند شدن همانا و سورپرایز شدن همانا ! بابایی ماشین خریده بودند و از شیفت کاری مرخصی گرفته بودند و اومده بودند تا هرچه امر کنیم اجرا کنند .

و اینچنین بود که طبق هر سال شب نیمه شعبانمون به یاد موندنی شدمحبت.

آقا پادشاه اول از همه دستور بال و چگر داد و بعد بستنی رنگی (میوه ای) خواست و بعد تولد تولد کرد و هیچی به ما نرسید ولی حسابی دور شهر چرخیدیم و با بعضی مولودی ها که به گوشمون خورد اشک ریختیم و کلی به دستور پادشاهم شربت گرفتیم و یه عالمه دست زدیم و هرجا دلش خواست و به قول خودش تولد (چراغانی) بیشتر بود پیاده شدیم و از همه و همه و همه مهم تر ناصر بداخلاقی نکرد . به مولودی ها و سخنرانی ها گوش داد ! مسخره نکرد ! پا به پای ما اومد و بدون تکه پرانی سوال کرد !!! و گفت : عاطف ؛ انتظار یعنی چی محبت ؟!

و این یعنی من شوهری دارم که داره قدم های مثبتی تو زندگی بر میداره ، شوهری که منش فکری اش رو اگر شبیه من نمیکنه ، دور هم نمیکنه ! اگر چیزی ، کسی و .. قبول نداره ! مسخره نمیکنه ! درک میکنه !!! و این برای من از همه چیز مهم تره !  و پسری که کنار همه شعرهای مهد کودکی و همه ی شیرین زبونی ها و حرفایی که میگه اعتراف میکنه : " علی علی مولا " خیلی دوست داره و دلش میخواد بازم تولد امام زمان (عج) شه تا کِک بخوره ,شبت بخوره , قبی شه , بزُگ شه , قشنگ نانای کنه خندونک!


ویژه نوشت : صاحب الزمانم ، میلادت مبارکبوسمحبت.

همسر نوشت : یادم باشه که از ناصر تشکر کنم به خاطر همراهی ای که هیچ باعث نشد برنجم ، باعث نشد دلهره تکه پرانی و مسخره بازی هاش و داشته باشم ! باعث نشد بغض کنم و دلم بگیره و بگم ای خدا چرا من تنهام . دیشب تنها نبودم و از ناصر ممنونم.

مادر نوشت : خدایا ، تو میدونی چی میگم ! تو میدونی چی میخوام ، آن ده , که آن به .

دوست نوشت : خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش   بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

زری مامان مهدیار و صدرا
23 خرداد 93 23:29
عیدتون مبارک ماشینون مبارک ایشالا که همیشه رو به راه و شاد باشین و سایه ی آقای پدر بالای سرتون باشه
عاطفه
پاسخ
ممنونــــــــــم
زری مامان مهدیار و صدرا
23 خرداد 93 23:30
به حق صاحب الزمان زندگیتون پر رونق و گرم و پر از آرامش باشه دوست خوبم
عاطفه
پاسخ
انشالله همچنین برای شما مهربونم.
مامان محمدحسین
24 خرداد 93 0:28
خیلی خوشحالم ... خیلی خوشحالم.... و خیلی خوشحالم.... از پشت این دنیای مجازی درکت میکنم.... احساس میکنم منم در جشنتون شریک بودم و شادی پسرک جلوی جشممه.... شاید این قدر روان و سلیس نوشتی که این احساس به من دست داد....
عاطفه
پاسخ
مامان مریم
24 خرداد 93 8:43
کیف کردم از خوشحالیه دست جمعیتون..ازین که کنار هم تو این شب دوست داشتنی آرامش داشتین..ماشینم مبارکتون باش و چرخش براتون بچرخه به شادی ...
عاطفه
پاسخ
مرسی مریم نازنینمقرارتون به کجا رسید ؟
مامانی باران
25 خرداد 93 5:18
عیدتون مبارک و تمام روزگارتان چراغانی و دلهایتان شاد راستش پست رو نخوندم ولی فردا میام دل درست میخونم
عاطفه
پاسخ
ممنونم
مامان ابولفضل
25 خرداد 93 23:10
خداروشكر كه بهتون خوش گذشته... اما من و پسركم از همه چيز بي نصيب بوديم نه پدري كه مارو بگردونه،نه همسري كه حتي با تيكه پروني مارو بيرون ببره و نه حتي اجازه شب و تنها بيرون رفتن و مولودي گوش دادن... من و پسرك فقط جلوي tv نشستيم و باهم يه جشن 2 نفره گرفتيم...
عاطفه
پاسخ
خدارو شکر که گل پسری بوده حالا ما هم از این روزا زیاد داریم خواهر ...
مامان نفس طلایی
28 خرداد 93 18:03
خدا رو شکر که شب خوبی بوده ...
عاطفه
پاسخ
تولدانه
28 خرداد 93 21:45
تولدت مبارک
نرگس
31 خرداد 93 11:47
عاطفه جوووووووووووووووووووووووووووووووووووون!!!!!!!!!!!! کی برگشتی؟؟؟؟!!!!!!! چقدر پست گذاشتی!!!!! نامرد نمی شد یه خبر بدی؟؟؟؟!!!!می اومدی یه سر به ما می زدی منم خبر دار می شدم که برگشتی.... من که یه مدته طولانیه به هیچ کس سر نزدم...امروز گفتم یه سری به دوستان بزنم یهو دیدم اومدی...
عاطفه
پاسخ
من همیشه به شما سر میزنم خانوم هنرمند و دوست داشتنی با اون پسر خوشگلت. فقط دفتر حضور و غیاب و امضا نمیکردم . همین ! میدونستم سرت شلوغ چون وبلاگ اهورای نازنینم و دیر به دیر آپ میکردی . حالا خوش اومدی . قهر نباش.
aniii
31 خرداد 93 23:28
سلام عاطفه جون عزیز تمامی مطالبت خوندم خیلی زیبا نوشتی خدا کنه پسر منم که تو راه و تا چند وقت دیگه میاد مثل امیر پارسای تو قدر دان و با ادب بشه خوشحال میشم که به مب منم سر بزنییی
عاطفه
پاسخ
سلام. انشالله حتما ! چشم.