پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

تاخیری ها

1393/4/2 5:54
نویسنده : عاطفه
1,248 بازدید
اشتراک گذاری

با ذکر صلوات بر محمد و آل مطهرش و سلام بر دوستان از گل بهترم خلاصه ای از وقایع این چند روز را به سمع و نظرتان میرسانیم خندونک

1-  آخرین بسته ی پوشک پریمای پسرک که در سایز 5 و تعداد 46 عدد  و به قیمت 52000 تومان ناقابل تهیه شده بود نصفه ماند !

و این یعنی ...بلــــــــــــــــــــــــــه ! پادشاهم درست 6 شبانه روز است که بر سر ما منت گذاشته و جهت قضای حاجت اطلاع رسانی میکند و ما برای هر حرکت مبارکی که از ایشان سر میزند دست و جیغ و هورایی است که میکشیم و ابراز خوشحالی مینماییم چشمکمحبت.

و لازم به ذکر است که این حرکت کاملا خودجوشانه صورت گرفت . به طوریکه درست هفته ی قبل از این اتفاق فرخنده که پوشک +4 پسرک تمام شده بود و به خیالمون وقتش بود که ماموریت غیرممکن 2 را به سرانجام برسانیم,  هرچی التماس و عجز و ناله کردیم که از محل عزیز دستشویی خارج شود ایشان اشکی میریختند ناگفتنی که تا پوشک تمییز نیاری نمیام و ترو خدا تروخدا پوشکم کنی راه انداخته بودند دیدنی ! جوری که با تکاندن تمام اثاثیه منزل داخل کیف های قدیمی مهدکودکش یکی پیدا کردیم و بیرونش آوردیم و ظهر جمعه ای پدر روانه بیرون شد تا بسته ای دیگر بخرد . و اینچنین باعث تعجب و شعف و غرورمان که شد که درست از صبح سه شنبه 27 خرداد پادشاهم وقت شستشوی صبح دستشان را بالا برده و نشان دادند و فرمودند ببین بزرگ شدم !!بوس. پوشک نمیخوام و راهشان را کشیدند و رفتند سر سفره صبحانه و بعد هم سراغ قفسه کتابهایشان و کتاب مامان من جیش دارم و آورد و چند باری قصه اش را تعریف کرد و نتیجه این شد که در کمال تعجب و تشویق ما خیلی خیلی راحت تر از چیزی که فکر میکردم این اتفاق افتاد و تمام.

(اولین بار با تقلب از رو کتاب و عروسک و شعر برنامه انجام شد.)

روز اول

روز دوم

روز ششم

پادشاه نازنین من , این موفقیت و از صمیم قلب با دنیایی افتخار بهت تبریک میگم . (1)

2- پنج شنبه 29 خرداد سالروز اتفاقی فرخنده و میمون بود راضی و ما مثل همیشه شرمنده لطف والدین عزیز و فامیل محترممان شدیم و نمیدونم بگم یکسال از عمرم کم شد یا اضافه ؟! به هرحال زیباترین پیام را مامان گلم  برام فرستاد بدین شرح :

خردادی که باشی ؛ هیچ گاه آرزو و حسرتی نخواهی داشت !

چرا که خودت به تنهایی , نهایت آرزو و حسرت برای دیگرانی .

     تولــدت مبارک

و مثل روال هر سال چند تولد برگزار کردیم که یکی از بقیه سال ها کم داشت چون اینبار با تاخیر به علت مسافرت خانواده دایی ام همه خونه مامانم جمع شدند و پول یه کیک موند تو جیبمون خندونک.

خونه مامانم

خونه مامن ناصر

3- واسه دومین بار در جمع دوست داشتنی خانواده فوتبال دیدم (اولیش مسابقه شون با استرالیا بود که چندین سال پیش بود) و حســــــــــــــــــــــــــابی لذت بردم از دیدن شعف و شادی و غرور و در آخر اشکی که برای باخت ریختن (2)!

این دور هم بودن خیلی بیشتر از 90 دقیقه دویدن و کشمکش قهرمانا به دلم نشست . حتی اگر میبردن هم موج مثبت بودن آدم هایی که دوسشون دارم باز بهش میچربید.

و البته معترف هستم به این موضوع که باختمون واقعا غرور آفرین بود . و پادشاهم حسابی تو این جمع با به دست آوردن 3 دست لباس ورزشی خوشگل و خوب و گریم و بلندگو و ایران ایران گفتن حسابی فوتبالی شد. درست برعکس من و باباشراضی.

4- در یک تصمیم ناگهانی و یک خرق عادت یهویی من و جناب پدر در عصر جمعه ی این هفته پس از برگشت از منزل مامان بزرگم راهی باغ پرندگان تهرانپارس شدیم ( کلا تفریح 3 نفره جای زیادی تو خونه ما نداره) و قراره نیم ساعته مان به 3 ساعت کشید و انقدر از شادی پادشاه لذت بردیم که هنوزم بابتش سرخوشیم و منتظر نوبت بعدی که راهی بشیم انشالله (3).


1- شاید واسه خیلی ها این قضیه ملموس و عادی باشه ولی با دیدن تعداد زیادی از بچه ها در  این سن که خیلی سخت و با خرابکاری های فراوون این مسئله رو پشت سر میذارن آرامش و دقت و حواس جمعی پسرکم واقعا باعث خوشحالی و غرورم. مخصوصا شب ها ! که هنوز باورش برام سخته که اینی که عادت نداشت چه جور از همون شب اول تا صبح خودش و نگه میداره و در ضمن هر دفعه فقط میگه دَشویی دارم ! و اعتراف هم میکنم که گاهی از دستش در رفته و هربار زمان هایی بوده که سخت سرگرم بازی های دلخواهش شده. به هر حال این آرامش هنوز چشمان من و متعجب نگه داشته زیبا!

2- سارا دخترخاله 5 ساله ام تا نیم ساعت بعد بازی گریه میکرد و میگفت چرا ایران برنده نشد ؟ دیگه ما قهرمان نیستیم ! دیگه ما اول نمیشیم ! چرا باختیم ! از اول مسابقه بدیم و ... که کلی یواشکی خندیدیم تا بهش برنخوره و کلی استدلال آوردیم و آخرش قانع شد که یه بازی دیگه هم داریم ! و هدف برد و باخت نیست و ایران همیشه قهرمان محبت.

حاشیه (sms) : دفاع مقدس 8 سال بود . بعد این بازی شد 8 سال و 90 دقیقه ! چشمک.

پسندها (7)

نظرات (14)

مامان مریم
2 تیر 93 10:23
سلام عزیز دلم چه پست شاد و شنگولی اولا واقعا تبریک داره پادشاهمون دیگه مردی شد واسه خودش ..ای ول پادشاه ،یه دونه ای دوما تولد خودتم مبارک خانوم،مهم نیست یه سال بزرگتر شدی یا کوچیکتر مهم اینه که خوشگلتر شدی سوما آآآآآآآآآخ از بازی نگو که هنوز تو شوکشم ! بسی سوختیم .. در ضمن قرارم جور میکنم حالا ببین کی بهت گفتم
عاطفه
پاسخ
همه اینا رو ول کن . خوشگل تر شدم و بچسب کاشکی قبلم و دیده بودی
مامان عطرین
3 تیر 93 0:44
مبارکا باشه اما من یکی که اصلا نفهمیدم جطوری شد روز جمعه و بعد صبح روز بعد دستاشو برد بالا و ........خلاصه از زیرش در رفتی که بگی چطور شد یاد گرفت حالشو داشتی یکبار دیگه قشنگ بگو چی شد
عاطفه
پاسخ
والله سعی کردم همه چی و بگم ولی چشم تو پست بعدی توضیحات مکمل میزنم
مامان ترنم
3 تیر 93 11:17
عاطفه جون خدا رو شكر كه همه چيز رو به بهبوده. اميدوارم اين گردشهاي سه نفري و طولاني بيشتر و بيشتر بشه.
عاطفه
پاسخ
رو به بهبود ... انشالله. معلومه همیشه با مایی ممنونم.
مامان ابولفضل
3 تیر 93 13:58
چه جالب ما همه مراحل و با هم انجام ميديم منم در حال آموزشم ولي زياد خرابكاري ميكنه گير بازي كه ميشه يادش ميره بگه... تحول بزرگيه مبارك باشه هم خودش راحت ميشه هم شما... تولدت هم مبارك حالا چند ساله شدي...؟ عكساتونم قشنگه مخصوصا آخري...
عاطفه
پاسخ
انشالله موفق باشید. 28 سالمون تموم شد. چشمات قشنگ میبینه. ممنونم.
زری مامان
4 تیر 93 18:08
اول از همه تولد عاطفه ی گلم مبارک باشه مرسییییییییییی مامان گل با پیام زیبایی که برات فرستادن
عاطفه
پاسخ
ممنونم.
زری مامان
4 تیر 93 18:14
گودبای پوشک امیرپارسای گل مبارککککککککککککک ماشالاااااااا به بزرگی و آقاییش
عاطفه
پاسخ
مرسی خاله جون
زری مامان
4 تیر 93 18:15
الهــــــــــــــــــی سارا کوچولوی مهربون دلم ضعف رفت براش پس شما خانوادگی مهربون و خوش قلبین
عاطفه
پاسخ
زری مامان
4 تیر 93 18:16
مرسییییییییییی بابا ناصر بابت گردش سه نفره ایشالا که همیشه جمع سه نفره تون پر از آرامش و سلامتی و شادی باشه دوست جونم
عاطفه
پاسخ
من بر خلاف میلم رفتما ! تو فامیل عروسی یا داماد ؟؟ مرسی خودم که قبول کردم ممنونم
زری مامان
4 تیر 93 18:17
بازم تولد عاطفه جونم مبارک قربونت برمممممممم با این عکسای خوشگلت دوست خوشگل و مهربونم
عاطفه
پاسخ
تو تعریف نکنی کی بکنه ؟ ممنونم.
مامان محمدحسین
5 تیر 93 0:07
سلام عزیز م... کلی بابت موفقیت در پروژه سهمگین به شما تبریک وتهنیت می گویم ... به نظر من این مرحله از گرفتن شیر سخت تره... با اینکه پسرک من از عید تا حالا دستشویی رو میگه ولی شبا کنترلش دست خودش نیز از این جهت تبریک میگم که جلوتر هستین...
عاطفه
پاسخ
سلام. مرسی. از عید تا حالا ؟؟؟ من شبایی که امیرپارسا زیاد مایعات خورده خودم ساعت 3 و نیم 4 بلندش میکنم خواب و بیدار میبرمش دستشویی. خودسم عادت کرده. امتحان کن شاید درست شد.
مامان نفس طلایی
6 تیر 93 13:32
عزیزم تولدت مبارک .. موفقیت های غرور امیز و تبریک می گم و عجب جای با صفایی
عاطفه
پاسخ
ممنونم . هنوز درگیری یا ایشالله همه چی آرومه ؟!
مامان الینا
9 تیر 93 13:59
خردادی ها پرچم بالللللللللللللللللللللللللللا منم 19 خردادم !
عاطفه
پاسخ
ایول ! پس واسه همین انقدر عااااااشقتم
الهه
10 تیر 93 3:14
وای چه پست خوبی! چقدر انرژی دادی بهم! اصلا زبونم بند اومده که چطوری تبریک بگم بزرگتر تر شدن امیر پارسا جون رو؟! نوش جونت مامانش مزه خوب مادر چنین پسری بودن. وای اون وسایل کمک آموزشی کنار محل اجرای پروژه من رو کشتوند! همه تولدها مبارک باشه دو دو رو دو دو دو ایران! پسر فوتبالی رو ببین! چه جمع خوبی، معلومه که خیلی خوش میگذره . انشالله همیشه به خوشی در آخر کی فکر میکنه این خانوم زیبای فلفل نبین چه ریزه این همه بلا سر این آقا ناصر طفلک معصوم بتونه بیاره؟!! میدونی چیه این آقا ناصر بنده خدا هر کاری کنه باز یه حرفی براش در میاری ها! اینم از خواهر شوهری امروز!
عاطفه
پاسخ
با اون خواهر شوهر گری ات همه چی و به فنا دادی ! از اولم اونوری بودی و انگار قصد تغییر حذب نداری . یادت باشه فقط آدرینا بهتره ؟
الهه
21 تیر 93 1:20
این پسر خیلی جیگره ای خدا هر چی نیگاش میکنم سیر نمیشم از دیدنش خدا حفظش کنه دستت درد نکنه که چه مادری داری برای پسرت میکنی. دست راستت رو سر من که حرف نداری از بس صبور و با تحملی
عاطفه
پاسخ
به جیگری شاهزاده خانم میرسه ؟سلامت باشی. مگه شماها ازم تعریف کنید