تکمیلی
با سلام
گویا گزارشات قبلی اینجانب در مورد پروسه پوشک گیری چندان جامع و جالب نبوده که دوستانی به طور خصوصی و عمومی سوالاتی را مطرح نمودند و ما را مجبور کردند دست به نگارش جزئیات دقیق تری زده و پیرو موضوع مطرح شده شفاف سازی کنیم. پس بدون اتلاف وقت به توضیحات تکمیلی به صورت نکته ای می پردازیم و پیشاپیش از صورت ناخوش قضیه عذر میخواهیم و تاکید میکنیم اگر مادر نیستید سراغ ادامه مطلب نروید:
1- از چند ماه قبل براش تو فیلم و کارتون و کتاب عکس نشون اش میدادیم و مثال میزدیم که فلانی پوشک نداره چون بلده جیشش و بگه و همین !
2- همون موقع ها با خودش به خرید رفتیم و به انتخاب خودش یه قصری براش خریدیم و با عکسای کتاب و نمایش خودمون ماجرا رو براش شرح دادیم و طرز استفاده شو گفتیم و تو این مدت اون همه نوع بازی باهاش میکرد جز کار اصلی و تاکیدی هم مبنی بر استفاده صحیح ازش نداشتیم.
3- هیچ اصراری برای پوشک نکردن نداشتیم و گاهی برای دقایقی و گاه بیشتر بدون پوشک میچرخید و خودش بالافاصله بعدش درخواست پوشک میکرد.
4- جمعه ای که پوشکش تموم شده بود قضیه رو براش توضیح دادیم و خواستیم با قصه ماجرا رو درک کنه و دیگه پوشک نشه که نشد و باز بستیمش و بعد هم چیزی به روش نیاوردیم ولی قصه گفتن و مثال ها ادامه داشت. ( مثلا وقتی میگفت غذا میخوام , گشنمه ! بلافاصله میگفتم آفرین پس وقتی هم جیش داری باید بگی دستشویی دارم ! و بدون هیچ حرف دیگه ای غذاش و میکشیدم )
5- چند روز بعدش که داشتم صورتش و میشستم و دستاشو برد بالا و گفت ببین بزرگ شدم ( وقتی غذا میخوره و مثلا ورزش میکنه و یا شربت تقویتی اش و میخوره و یا کمک من میکنه دستاشو میبره بالا و نشونم میده و میگه ببین من قوی ام ! ببین من بزرگم ! ) دیگه پوشک نمیخوام , ما هم ابراز خوشحال کردیم و آفرین گفتیم و به جای پوشک , شورت پاش کردیم و خیلی عادی رفتیم سراغ بقیه کارا . که البته قبلش خودش رفت سراغ کتاب و قصری اش و قصه اش و برا ما تعریف کرد.
6- نیم ساعت بعدش بالای میز مشغول سخنرانی و شعر خوانی برای بچه های خیالی برنامه اش بود که یکدفعه میز خیس شد و داد زد که عاااطف داره میریزه ! و ما هم با خنده و شوخی بغلش کردیم و شستیمش و لباس عوض کردیم و برگشتیم و فقط گفتیم مامان حواست به جیش ات نبود ؟! چقدر ناقلاس ! نگه اش دار نذار دیگه تو خونمون بریزه ! و اونم خندید و گفت آره ناقلاس ! باشه !!
و یه ساعت بعدش نشست رو قصری و گفت بذارم عاطف بریزه ؟! و با عرض شرمندگی گفتیم نه ! چون اول باید شلوارشو در بیاره . و بعدشم دوباره تشویق و نانای و آفرین آفرین گفتن.
7- ظهر وسط خمیربازی یکدفعه دوید سمت قصری اش و لباسش و با کلی ماجرا در آورد و موفق شد. و بلافاصله با پدر روانه بیرونش کردیم تا به دلخواه خودش جایزه بخرند و بعدش با یک ظرف خمیربازی برگشتند.
8- تا شب همین روال ادامه داشت و گاهی که خودم احساس میکردم دستشویی داره بهش پیشنهاد میدادم بریم دوتایی دستشویی ؟ من کار دارم ! و میرفتیم و هر دفعه درست حدس زده بودم.
9- بر عکس سفارش اکید بعضی ها شب اش پوشکش نکردم و نصفه شب بردمش دستشویی و خواستم تا جیش کنه . با اینکه کمی بهانه گیری کرد ولی کارشم کرد.
10 - و دوباره بر عکس همون سفارش ها که تا پایان پروژه از خونه بیرون نبرمش یا پوشکش کنم فردا صبح اش بدون پوشک روانه خانه مامان بزرگم شدیم و بلافاصله بعد رسیدن گفت : عاطف ! دشویی دارم !
11- هفته اول یعنی درست تا زمانی که عمده کارش و درون قصری انجام میداد مشکلی نبود ولی متاسفانه از وقتی یکی در میون به دستشویی رفت وبا عرض معذرت خیلی واضح و مبرهن با دستشویی بزرگش مواجه شد کمی ترسید و چند روزی برای قضای حاجت مورد مذکور مقاومت میکرد و با اشک و گریه و رها نکردن دست من این امر خطیر و انجام میداد.
12- و شکر خدا که این مشکل هم با بازی و شعرهای من درآوردی برای دستشویی عزیز و قربان صدقه رفتن دور ریز های دوست داشتنی در حال حل شدن است و الان از اون همه ترس و جیغ و اشک و مقاومت فقط رها نکردن دست من مانده در آن دقایق حساس .
و برای اینکه باز سوالی پیش نیاد میگم که اون قصه ها هم برگرفته از مثال دوستانم بود و خلاقیت از قبیل اینکه اونا میخوان برن پیش مامانشون و اگه تو نگهشون داری نذاری برن گریه میکنن و اونا نازن گناه دارن ! نی نی کوچولو هستن و میخوان آب بازی کنن و طفلکی ها زشتن و یا مثل ... و .... و بذار برن و زندونیشون نکن و الی آخر ! و بعد هم تصدقشون میرفتیم و میگفتیم سلام سلام ! چه خوب شد اومدی بیرون و آب و میگرفتیم روشون که حالا زود برو پیش مامانت و بای بای و با شرمندگی صدامون و عوض میکردیم و از پادشاه تشکرمیکردیم که لطف کردند و اجازه دادند ایشون از دلشون بیاد بیرون و بره پیش مامانش و وقتی اصرار میکنه تموم شده سر رو شکمش میذارم و باهاشون حرف میزنم و از اوضاع و احوالشون خبر میگیرم و همیشه خودش , خودش و لو میده که مثلا نیستند پیش مامانشونند ! یا نمیخوان بیان و خوابیدن ! که من با دست زدن و سرو صدا بیدارشون میکنم و تشویق به ورود به سرزمین آدم ها ! و گاهی غر میزنم که بدجنس اند که شکم پسر من و پر کردند و نمیذارن پسرم خوراکی خوشمزه بخوره و با دعوا بیرون میکشونمشون ! چنین مادر بی مثالی هستیم ما.
و خلاصه اینکه همه چی و تحمل میکنیم و از همه چی لذت میبریم تا پادشاه نترس ! استرس نداشته باشه تا به مشکل نخوره و باور کنه هر جا که مامان باشه ، امن ترین جای دنیاس .
همین .
فوت کوزه گری نوشت : بگذارید بچه خودش آمادگی اش و اعلام کنه ! این نکته طلایی این ماجراس ! زودتر یا دیرتر از اون حتی اگه موفقیت آمیز باشه برگشت پذیری داره . اینو هم تو درسامون خوندم و هم تو تجربه اطرافیانم دیدم. حالا تو جدی نگیرش !!
13- تا خبر و تفسیری دیگر بدرود .