پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

در انتظار معجزه

تکمیلی

1393/4/11 2:34
نویسنده : عاطفه
389 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام

گویا گزارشات قبلی اینجانب در مورد پروسه پوشک گیری چندان جامع و جالب نبوده که دوستانی به طور خصوصی و عمومی سوالاتی را مطرح نمودند و ما را مجبور کردند دست به نگارش جزئیات دقیق تری زده و پیرو موضوع مطرح شده شفاف سازی کنیمخندونک. پس بدون اتلاف وقت به توضیحات تکمیلی به صورت نکته ای می پردازیم و پیشاپیش از صورت ناخوش قضیه عذر میخواهیم و تاکید میکنیم اگر مادر نیستید سراغ ادامه مطلب نرویدچشمک:

1- از چند ماه قبل براش تو فیلم و کارتون و کتاب عکس نشون اش میدادیم و مثال میزدیم که فلانی پوشک نداره چون بلده جیشش و بگه و همین !

2- همون موقع ها با خودش به خرید رفتیم و به انتخاب خودش یه قصری براش خریدیم و با عکسای کتاب و نمایش خودمون ماجرا رو براش شرح دادیم و طرز استفاده شو گفتیم و تو این مدت اون همه نوع بازی باهاش میکرد جز کار اصلی و تاکیدی هم مبنی بر استفاده صحیح ازش نداشتیم.

3- هیچ اصراری برای پوشک نکردن نداشتیم و گاهی برای دقایقی و گاه بیشتر بدون پوشک میچرخید و خودش بالافاصله بعدش درخواست پوشک میکرد.

4- جمعه ای که پوشکش تموم شده بود قضیه رو براش توضیح دادیم و خواستیم با قصه ماجرا رو درک کنه و دیگه پوشک نشه که نشد و باز بستیمش و بعد هم چیزی به روش نیاوردیم ولی قصه گفتن و مثال ها ادامه داشت. ( مثلا وقتی میگفت غذا میخوام , گشنمه ! بلافاصله میگفتم آفرین پس وقتی هم جیش داری باید بگی دستشویی دارم !  و بدون هیچ حرف دیگه ای غذاش و میکشیدم )

5- چند روز بعدش که داشتم صورتش و میشستم و دستاشو برد بالا و گفت ببین بزرگ شدم ( وقتی غذا میخوره و مثلا ورزش میکنه و یا شربت تقویتی اش و میخوره و یا کمک من میکنه دستاشو میبره بالا و نشونم میده و میگه ببین من قوی ام ! ببین من بزرگم ! ) دیگه پوشک نمیخوام , ما هم ابراز خوشحال کردیم و آفرین گفتیم و به جای پوشک , شورت پاش کردیم و خیلی عادی رفتیم سراغ بقیه کارا . که البته قبلش خودش رفت سراغ کتاب و قصری اش و قصه اش و برا ما تعریف کرد.

6- نیم ساعت بعدش بالای میز مشغول سخنرانی و شعر خوانی برای بچه های خیالی برنامه اش بود که یکدفعه میز خیس شد و داد زد که عاااطف داره میریزه ! و ما هم با خنده و شوخی بغلش کردیم و شستیمش و لباس عوض کردیم و برگشتیم و فقط گفتیم مامان حواست به جیش ات نبود ؟! چقدر ناقلاس ! نگه اش دار نذار دیگه تو خونمون بریزه ! و اونم خندید و گفت آره ناقلاس ! باشه !!

و یه ساعت بعدش نشست رو قصری  و گفت بذارم عاطف بریزه ؟! و با عرض شرمندگی گفتیم نه ! چون اول باید شلوارشو در بیارهزبان . و بعدشم دوباره تشویق و نانای و آفرین آفرین گفتن.

7- ظهر وسط خمیربازی یکدفعه دوید سمت قصری اش و لباسش و با کلی ماجرا در آورد و موفق شدمحبت. و بلافاصله با پدر روانه بیرونش کردیم تا به دلخواه خودش جایزه بخرند و بعدش با یک ظرف خمیربازی برگشتند.

8- تا شب همین روال ادامه داشت و گاهی که خودم احساس میکردم دستشویی داره بهش پیشنهاد میدادم بریم دوتایی دستشویی ؟ من کار دارم ! و میرفتیم و هر دفعه درست حدس زده بودم.

9- بر عکس سفارش اکید بعضی ها شب اش پوشکش نکردم و نصفه شب بردمش دستشویی و خواستم تا جیش کنه . با اینکه کمی بهانه گیری کرد ولی کارشم کرد.

10 - و دوباره بر عکس همون سفارش ها که تا پایان پروژه از خونه بیرون نبرمش یا پوشکش کنم فردا صبح اش بدون پوشک روانه خانه مامان بزرگم شدیم و بلافاصله بعد رسیدن گفت : عاطف ! دشویی دارم !

11- هفته اول یعنی درست تا زمانی که عمده کارش و درون قصری انجام میداد مشکلی نبود ولی متاسفانه از وقتی یکی در میون به دستشویی رفت وبا عرض معذرت خیلی واضح و مبرهن با دستشویی بزرگش مواجه شد کمی ترسید و چند روزی برای قضای حاجت مورد مذکور مقاومت میکرد و با اشک و گریه و رها نکردن دست من این امر خطیر و انجام میداد.

12- و شکر خدا که این مشکل هم با بازی و شعرهای من درآوردی برای دستشویی عزیز و قربان صدقه رفتن دور ریز های دوست داشتنی سبز در حال حل شدن است و الان از اون همه ترس و جیغ و اشک و مقاومت فقط رها نکردن دست من مانده در آن دقایق حساس خندونک.

و برای اینکه باز سوالی پیش نیاد میگم که اون قصه ها هم برگرفته از مثال دوستانم بود و خلاقیت از قبیل اینکه اونا میخوان برن پیش مامانشون و اگه تو نگهشون داری نذاری برن گریه میکنن و اونا نازن گناه دارن ! نی نی کوچولو هستن و میخوان آب بازی کنن و طفلکی ها زشتن و یا مثل ... و .... خندونک و بذار برن و زندونیشون نکن و الی آخر ! و بعد هم تصدقشون میرفتیم و میگفتیم سلام سلام ! چه خوب شد اومدی بیرون و آب و میگرفتیم روشون که حالا زود برو پیش مامانت و بای بای و با شرمندگی صدامون و عوض میکردیم و از پادشاه تشکرمیکردیم که لطف کردند و اجازه دادند ایشون از دلشون بیاد بیرون و بره پیش مامانش و وقتی اصرار میکنه تموم شده سر رو شکمش میذارم و باهاشون حرف میزنم و از اوضاع و احوالشون خبر میگیرم و همیشه خودش , خودش و لو میده که مثلا نیستند پیش مامانشونند ! یا نمیخوان بیان و خوابیدن ! که من با دست زدن و سرو صدا بیدارشون میکنم و تشویق به ورود به سرزمین آدم ها زیبا! و گاهی غر میزنم که بدجنس اند که شکم پسر من و پر کردند و نمیذارن پسرم خوراکی خوشمزه بخوره و با دعوا بیرون میکشونمشون ! چنین مادر بی مثالی هستیم ماخجالت.

و خلاصه اینکه همه چی و تحمل میکنیم و از همه چی لذت میبریم چشمک تا پادشاه نترس ! استرس نداشته باشه تا به مشکل نخوره و باور کنه هر جا که مامان باشه ، امن ترین جای دنیاس محبت.

همین .


فوت کوزه گری نوشت : بگذارید بچه خودش آمادگی اش و اعلام کنه ! این نکته طلایی این ماجراس ! زودتر یا دیرتر از اون حتی اگه موفقیت آمیز باشه برگشت پذیری داره . اینو هم تو درسامون خوندم و هم تو تجربه اطرافیانم دیدم. حالا تو جدی نگیرش !!

13- تا خبر و تفسیری دیگر بدرود بای بای.

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان الینا
17 تیر 93 14:25
ما هم دقیقا همین جریان داریم ما زمانی که موقع شماره 2 می باشد می گوییم که دخترمان گیگیلی دارد و با هم می رویم تا گیلگی ها رو ببینیم وقتی هم میان هر دو باهم کلی ذوق میکنیم براشون دست تکون میدیم و راهی خونه میکنیم تا برن پیش مامانشون !!!!!!!!!!!اینه که در هر بار که الینا برای دستشویی میره معمولا گیگیلی هم داره !!!!!!!!!!!!
مامان مریم
18 تیر 93 12:36
سلام عاطفه جان گل پسری مبارک باشه این مرحله از. زندگیت عزیزم خوشحالم که با کمک ماتمان تونستی با موفقیت این مرحلهسخت رو پشت سر بذاری پادشاه انشاالله همیشه موفق باشی عزیزم