پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

در انتظار معجزه

رمضان

1393/4/11 2:51
نویسنده : عاطفه
413 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

نازنین مامان , این روزا ، روزای قشنگی از عمرمون هستند که دارن میگذرن. روزایی که انگاری آدم خدا رو یه جور دیگه دوست داره ، یه جور دیگه میپرسته ، یه جور دیگه بهش میخنده و ازش تشکر میکنه و گلایه . ما همیشه نمک پرورده ی خداییم ولی این روزا ویژه خدا میزبانی مارو میکنه . رمضان ات مبارک پادشاه.

این ماه به لطف حضور قشنگ بعد از سه سال دارم دوباره روزه میگیرم و تو یاد گرفتی وقت مهمانی دادن و خاله بازی هات میپرسی روزه ای بازم ؟ و گاهی الکی میگی بخور ! شب شده !

ناصرم که مثل همیشه مخالف و میگه این چیزا رو به تو نگم و یه کوچولو از یه دیدگاه دیگه بهش حق میدم چون میدونم چه آدم فرصت طلبی هستی و امکان داره گاهی برای نخوردن غذا یا شربتی همین حربه رو به کار ببری و بگی روزه ای که اگر اینچنین شد راه حل اش و پیدا میکنم .

به هر حال من برعکس جناب پدر از اینکه همیشه کنار سجاده ی پهن نمازم یه سجاده کوچولو و یه آقای محترم باشه که هی غر بزنه و بگه الله اکبر و رکوع بره و سریع سجده کنه و چادرم و بکشه و بگه واسه من تموم شد ، زود باش ، زود باش کنه غرق لذت میشم.

از اینکه تو این ماه قشنگ و دوست داشتنی یه آقا ی محترم و عزیز بشینه کنار دستم و مفاتیح و برداره و بگه نوبتی اول تو خدایا دوست دارم (قران) بخون بعد من و من بگم اعوذ بالله من الشیطان رجیم و اون یه جمله بی سر و ته از قصه ی خیالی اش و مثلا از رو کتاب بخونه و همین جور تا پایان یک جزء با من ادامه بده پر از غرور میشم.

از اینکه وقت نهار من و وسوسه کنه به اینکه غذا خوشمزه اسا !!! بخور ! و خوراکی هاش و بیاره و با این عقل 2 ساله اش گولم بزنه که قورت نده خب ! بذار گوشه لپ ات ! سرشار خنده میشم و شادی .

تنهایی های سحر حالم و عوض میکنه ، یک جور خاصی که هیچ رقم قابل نوشتن نیست ...خاطرات خونه پدری ... اوایل ازدواج و زنگ های مامان ... تنهایی .... ولی با بیدار شدن های تو و لبخندی که مرا سیراب میکند از تموم  تشنگی های دنیایی ، انگار سحر و صبح و شب بی معنا میشوند. تو میشوی خورشید زندگی ام. حرف که میزنی انگار اذان است . اقامه میبندم . برای خواندن نماز شکر بودنت.

با تو ، این مهمانی را از همیشه بیشتر دوست دارممحبت.


مهمانی دوست نوشت : از آخرین روز شعبان تا الان هر چهار روز را مهمان بودیم به ترتیب خانه مامان بزرگ مادری و مادر بزرگ پدری و مامان مرضی و خاله مریم و این پروسه تا آخرین روز ادامه دارد ....خندونک.

خاطره نوشت : دلم تنگ روزایی که خونه بابام بودم و تا دم افطار خواب و بیدار که میشدم یه سفره ی رنگارنگ چیده شده بود. دلم تنگ سحری خوردنای دور هم و دعای محبوبم ابوحمزه است و مناجات سحرِ .  دلم تنگ کمک کردن به مامانم واسه روز مهمونیمونِ. دلم تنگ یواشکی روزه خوردن داداشم و خجالت اش از مامانمِ. دلم با دختر عمه ها ظرف شستن میخواد و نذری دادنای مامان و نماز شب خوندن و یه اعتقاد قوی . دلم تنگ همه ی خوبی های خونه باباس ....

دوست نوشت : الهه جونم ؛ اگه حرفی بزنی که به ضرر من باشه ! ....  شاکیچشمکمحبت.

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان محمدحسین
11 تیر 93 4:33
قبول حق خانم... خیلی وقته بازدیدمون نیومدیا؟؟
عاطفه
پاسخ
ممنونم، همچنین برای شما منظورت همین 2 روزه است؟
مامان مریم
11 تیر 93 8:27
بهش فک نکرده بودما ! فکر خوبیه قورتش ندم خب بذارم گوشه لپم الهی من قربون تو بشم وروجک ! پستت معرکه ...یعنی انگار حرفای خودم بود ..مخصوصا سحری خوردنای تنها و یاد قدیما و ناز کشیدنای مامان واسه بیدار شدن و مشرف شدن به سفره ی حاضر و آماده در ضمن اون نماز شکر بودنشون رو به جماعت اقامه کن هممون لبیک کنیم
عاطفه
پاسخ
بهش میگم اگه بخورم و بره تو دلم روزه ام باطل میشه و دیگه روزه نیستم اون وقت جواب میده خب قورتش نده! واقعا یادش بخیر.... لطف داری شما مریم عزیزم
مامان محمدحسین
11 تیر 93 10:21
عزیز دلم... قربون محبتت برم... اگه خدا بخواد میخوایم بریم خونه خودمون و اونجا هنوز خط تلفن نداره... عاطفه جون برام خیلی دعا کن .... دعای پادشاه هم خیلی گیراست.... دوستون دارم.....
زری مامان
11 تیر 93 11:05
خیلـــــــــــــــی التماس دعا عاطفه جونم
زری مامان
11 تیر 93 11:06
من فداااای دوتایی قرآن و مفاتیح خوندنتون فداااای سحری خوردن دوتاییتون فداااتون بشمممممممم عزیزای مهربونم
الهه
12 تیر 93 2:55
خوب چی کار کنم وقتی نظرم به نظر آقا ناصر نزدیکتر است؟! از شوخی گذشته من مخلص هر دوی شما مامان بابای پادشاه هستم ولی خوب قوانین حقوق کودک و حقوق بشر برام معیار تربیت دینی هست و در مورد بچه خودم ترجیح میدم هیچ ایده مذهبی رو من وارد ذهنش نکنم. خوب و بد و راستی و کژی رو بهش می آموزم ولی نه لزوما در قالب مجموعه ای از مناسک و تظاهرات و مراسمهای مذهبی. حالا هر مذهبی که بخواد باشه. البته این نظر منه و نظر شما برای من بسیار محترمه.
مامان حلما
15 تیر 93 13:01
sسلام ماشاالله چه گل پسر نازی خدا حفظش کنه خیلی دوست داشتنیه
مریم
18 تیر 93 12:32
عاطفه جان مهمانیها خوش میگذره عزیزم خدارو شکر که خوبین خانوم دلمون براتون تنگ شده بیاین دیگه کجایین پس?
مامان نفس طلایی
18 تیر 93 12:53
سلام دوست من خیلی شرایط ات سخته ... سخته ادم با هم نفس اش اینقدر در این موارد مهم زندگی اش متفاوت باشه ... سخته اما به قول خودت شیرینی اش اون زمان که میوه دلت رو با انچه که درسته تربیت کنی ... و ببینی که داره تو راهی میاد که خدا می پسنده ... الهی خدا حافظش باشه ... این روزا خیلی محتاجم به دعا ... خیلی دعام کن
مامان ترنم
27 تیر 93 9:43
عاطفه جون نماز و روزه‌ات قبول باشه عزيزم.
عاطفه
پاسخ
ممنونــــــــمهمچنین برای شما