پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

از محبت ...

1393/4/21 18:00
نویسنده : عاطفه
386 بازدید
اشتراک گذاری

همه ی رفتارت قشنگ و دوست داشتنیه ولی گاهی کارایی میکنی که دلمون میخواد برای همیشه ثبت شه ولی به عمل که میرسه میگیم خب نسبت به سن اش طبیعی بود یا میگیم بعدا" و خیال میکنیم که یادمون میمونه ولی انقدر شیرینی هر روزت با روز قبل متفاوت که میگیم کاش دیروزشم نوشته بودیم...

وقتی سراغ مطالب خیلی قبل ترها میرم انقدر خوشحال میشم که برات خاطره ها رو نوشتم حتی بابت کوچکترین مورد !

حالا الان باز که آمپر ذوق زدگی و ندید بدیدی من بالا زده و چپ و راست راه رفتم و فریاد زدم : خدایـــــــــــــــــــــــــا متشکرم  ! گفتم بیام بنویسم چیزایی که هم یادم مونده و هم جا مونده بود !

دقیق بخوام بگم چهارشنبه 11 تیر ماه برای اولین بار آزمایشی بردمت استخر ! اولش از بغلم پایین نیومدی ولی آخرش به زور گرفتم تو بغلم و بردمت بیرون !  و جهت بالاتر رفتن نتیجه مثبت آزمایش فاطمه و پری ناز و زهرا و سارا هم همراهیمون کردند و این مقدمه ای شد برای توانمندتر شدن پادشاهم .

اولین بار و دوستان

فرداش با خاله مژگان و ناصر رفتیم ثبت نام و دومین قدم مهم آموزشی و برا گل پسر برداشتیم (اولیش کلاس خصوصی زبانش بود که احساس کردم بدجور داره با فارسی درهمش میکنه و موقتا تعطیلش کردیم تا فارسی حرف زدنش تکمیل تر شه ) . خلاصه اینکه اولین قدم شناگر شدن و همون جایی برداشت که مامان خانمش شنا کردن و یاد گرفته بود.

و خانم مدیر مجموعه صرفا جهت آشنایی که با خاندان محترم ما داشتند و در جریان بودند که بچه های خانواده نسل اندر نسل متد ابتدایی آموزش و گاها تا دریافت مدرک نجات غریقی را در آن واحد آموزشی میگذرانند ، حضور جناب حضرت آقا پادشاه را بعد این همه هزار ماشالله دختر دوست داشتنی در جمع خانمان و دوشیزه گان حاضر در مجموعه به فال نیک گرفته و زیر سبیل نداشته شان رد کردند خندونک و اینچنین شد که در دومین روز ماه رمضان در مرکز یک کشور اسلامی پسرکم میان خانم های خوش اندام و زیبا تحت نظر معلم خصوصی اش عطیه جون مهربانم آموزشش را شروع کرد و حالا شیرجه میزند و سر میخورد و دوچرخه میرود و سیب میکشد و مثل شاپرک بال میزندمحبت  و مایه مباهات مادر را فراهم میکند زیبا!

ولی .. متاسفانه مجبور است مایو دخترانه بپوشد خجالت که انشالله بعدها نگوید که این چه کلاهی بود که بر سرم گذاشتید و موقعیت را درک کند چشمک .

تجهیزات

امروز وقتی در پنجمین جلسه مثل جلسه قبل ( دفعات قبل من هم تو آب میرفتم ) کنار استخر روی سکو نشستم و ابراز محبت مربیان و نجات غریقان استخر و دیدم و دست زدناشون برای پادشاهم و خنده ی غرور آمیزش بعد از به پشت خوابیدن و پا زدن و در آخر دوچرخه رفتن اش گریه ام گرفت آرام .

چقدر حضور آدم های مهربون خوبه ! چقدر اینکه احساس کنی افرادی وجود دارند که مثل تو به فرزندت عشق میورزند ، مثل تو از موفقیتش ذوق میکنند ، مثل تو جهت پیشرفتش تلاش میکنند و مثل تو از شادی اش خوشحال میشند باعث آرامش وصف ناشدنی خیالت میشه محبت .

ساعت آموزش امیرپارسا ساعت نهار کادر استخرِ و توشون تک و توک کسایی هستند برای آموزش ، و تفریحی تو اون ساعت پذیرش ندارند و وقت ورود ما تفریحی ها و یک سری آموزشی ها خارج میشوند و وقت خروجمون وارد ! ولی تو همون تایم داخل و خارج شدنمون هم باران تصدق ات برم و الهی و وای چه نازه است که بر سر پادشاه میبارد و باز من مادر تا حد درد گرفتن عضلات صورتم لبخند میزنم و در دلم قند آب میکنم . اگر مادر باشی خوب میفهمی چه شیرینی داره این دریافت محبت های بی شیله پیله و صادقانه بعضی ها راضی !

از جلسه اول حضورمون وقتی فراموش کرده بودم بازو بند پسرک و ببرم و زمان ورود تو آب یکی از مربی ها با دیدن پسرک بلافاصله از آب بیرون اومد وبا مهربونی بغلش کرد و به اتاق مدیریت رفت و با دو بازوبند خوشگل برگشت دلم قرص شد که خوب جایی اومدم شنا هم که یاد نگیره انسان دوستی خوب به خاطرش سپرده میشه .

و جلسه دوم که برای آوردن حوله با مربی اش تنها گذاشته بودمش و وقتی برگشتم دیدم  عطیه جون دستشویی بردتش بیشتر مطمئن شدم بوس.

 وجلسات بعد از 4 طرف استخر مربی ها و کادر اداری براش دست میزدند و سوت و هورا ! بغل.

حالا داخل محوطه که میشیم انگار دیگه من و نمیشناسه با همه سلام احوال پرسی میکنه و شعر میخونه و دم آب که میرسیم بی هوا خودش و پرت میکنه تو آب و هنر نمایی هاش شروع میشه محبت.

نمیخواستم درباره این فصل زندگی پادشاه چیزی تو وبلاگش بگم ، به خاطر یک سری دلایل اعتقادی ، بعد دیدم نمیشه ، به ذهنم هیچ اعتباری نیست ، شاید یه ساعت دیگه مشکلی پیش بیاد و همه چیز فراموشم شه ! حیف این همه محبت و عشق که ثبتشون نکنم . حیفِ این همه احساس خوب که من و پسرکم از حضور تو فضای اون مستطیل آبی رنگ میبریم ، خدایی نکرده فراموشمون شه .

من میخوام بگم : به خدایی که پادشاهم و برام خلق کرده بغلمحبت بوس و نزدیکانم محبت و هموطنانم محبتو کشورم محبت میبالم . (هرچند دزد و پلیسش گاهی نقش عوض کنند و هرچند .... بگذریم !)

زمان برگشت :

همراه زنبیل اسباب بازی های آبی


افتخار نوشت : سرعت یادگیری پسرک فوق العاده است . امروز زمان خیلی زیادی با فاصله ای طولانی از مربی روی آب از پشت سُر خورد و پا زد و تا احساس کرد خسته شده شروع به دوچرخه رفتن کرد که البته تشویق های مداوم و دست زدن ها و هورا کشیدن های مربی هایی که دور استخر جمع شده بودند و تعداد کم هنرجویان بی تاثیر نبود.

حاضر جواب نوشت : تا رسیدیم خونه مامان مرضی , دایی ابوالفضل آماده شد که بره سر قرار با یکی از دوستاش . ازش پرسید دایی کجا (چُجا) میری ؟  اونم گفت پیش دوستم . با جدی ترین لحن ممکن فرمودند : بیا بیشین اینجا ! زنگ بزن دوستتم بیاد !!!!

چند وقتی هست من و ناصر جمعه هارو توفیق اجباری تو کلاس فشرده زبان آلمانی میگذرونیم . و طول هفته اگر همدیگرو تو خونه ببینیم با هم کمی تمرین میکنیم . حالا این نیم وجبی میون همون گفتگوهای کوتاه 4 تا جمله یاد گرفته و تو خیابون و خونه و مهمونی می فرمایند : ایچ هایس امیرپارسا ! وی هاس (هایس ) دو ؟

پسندها (6)

نظرات (14)

الهه
22 تیر 93 4:28
وای خدا! عاطفه جون نوش جونت مادر پادشاه بودن کاملا احساست رو درک میکنم اعجاب بر انگیزه که تو چند جلسه انقدر ماشالله خوب یاد گرفته! واقعا جالبه ها. اتفاقا دو سه روز یپش داشتم فیلم آموزش شنای خارجکی ها رو میدیدم حیفم اومد چرا از شش ماهگی آدرینا رو نبردم استخر. ولی خوب کجاست استخری که واقعا بتونن از بدو تولد اصولی و امن با بچه کار کنند؟ فقط اگر یهو دیدی دیگه دوست نداشت نگران نشو. ظاهرا این یه اپیدمی رایجه تو این شناگران کوچک و مستعد. بعدشم بچه مون رو با احدالناسی تنها نذار تو روخدا. حتی با مهربانترین ها و بهترین ها. وای خیلی کیف کردم و هیجان زده شدم از خوندن پستت. ماشالله این پسر هر روز یه سورپرایز خوشگل داره برامون و البته دست گل شما درد نکنه که مینویسی برامون. راست میگی. باید همه چی رو نوشت. با جزئیات و هیچ کس اندازه خودمون در آینده از خوندن این نوشته ها لذت نخواهد برد. در آخر به پادشاه بگو زنگ بزنه با همه دوستاش و برو بچز بیاد اینجا! بعدشم به خدا من اگر فهمیده باشم این خارجکی خوندن برای چیه؟!
عاطفه
پاسخ
اتفاقا رو این آموزش از بدو تولد یا حتی 6 ماهگی به بعد هم من خیلی فکر کرده بودم و واقعا دوست داشتم ولی حقیقتش اگه حتی خودمم میخواستم ببرمش و فقط بازی بازی باآب آشناش کنم نمیتونستم بس که از عفونت گوشش و حموم رفتن اش خاطره تلخ داشتم و میترسیدم. والله الانشم با سلام و صلوات میبرم و میارمش و مدام سعی میکنم بهش فکر نکنم. درباره این تنها گذاشتن بچه ها بگم که شاید جزو معدود موردهای زندگیم باشه که واقعا روش حساسم و مدام دلم شورش و میزنه. ولی لحظه ای که من رفتم امیرپارسا با مربی اش تو آب بود و قاعدتا زمان آموزش بهتره که من نباشم ولی همیشه حضور دارم و اون تنها جلسه ای بود که حوله پسرک و داخل نبرده بودم و جز این عطیه دوستی قدیمی هم با ما و خانوادمون داره و یعنی خوب میشناسیمش. حالا واقعا باید منتظر دلزدگی اش باشم ؟ چقدر این بچه ها بالا پایین دارن خدا ؟ برنامه داریم پس ... در باره خودش و دوستاشم واقعا لطف داریو خارجکی خوندن یکی از همون موردایی که تو این زندگی تنش وارد کرده ... هی از دست این ناصر
الهه
22 تیر 93 5:01
راستی اگر اشکال نداره میشه بگید چرا باید مایو دخترانه بپوشه؟ تو رو خدا اسفند و صدقه فراموش نشه با ذوقت ذوق کردم ولی دروغ چرا از چشم بد میترسم
عاطفه
پاسخ
الهه چه جالب ! اونجایی که نوشتم چپ و راست میرم و میام و فریاد میزنم خدایا متشکرم . اسفند و صدقه رم نوشته بودم بعد دیدم به فقط معنی نمیده پاکش کردم و گفتم خودم که میدونم خب ! خیالت راحت من از تو ترسو ترم. اتفاقا سر شبی گوشیم افتاد و صفحه اش خاکشیر شد. ایشالله اگه نظری هم باشه به مال بخوره. ما راضی ام. مایو دخترونه هم چون استخر برای بانوان و اولا که بچه های زیر 4 سال و قبول نمیکنند و دوما پسرا رو ثبت نام نمیکنند. و به خاطر اینکه کسی اعتراض نکنه مایو دخترونه باید بپوشه که والله ما هم نفهمیدیم چه صیغه ای ! البته ما رنگ مشکی و تقریبا پسرونه اش و براش گرفتیم و بماند که تو همین تعداد جلسات همه اسمشم یاد گرفتند و چه برسه به جنسیت ! ولی در کل خودمم راضی ترم ! همینجوری هم به خاطر خیلی چیزا تو چشمه , حالا فکر کن وسط بقیه افراد حاضر تو مجموعه یه نیم وجبی با مایو (شورت ) پسرونه و بالا تنه لخت بره و بیاد ! اینجوری همرنگ تر با جماعت ، خیلی جلب توجه نمیکنه .
aniiii
22 تیر 93 12:14
اخی کوچولوی دوست داشتنی شنا میکنه خیلی خوبه که از الان تو فکر این کارایی عزیزم
مامان مریم
22 تیر 93 13:52
"ایچ ویل نوق دیش" پادشاه !خیلی مخلصیم... خیلی نامردین شما پایتخت نشینا من مهتابمو بردم استخر با اینکه کلی دخترکم ذوق داشت اجازه ندادن شنا کنه..گفتن باید قدش 110 باشه ولی لطف کردن بخاطر شیرین زبونیاش اجازه دادن پیش غریق نجاتا بشینه اینقده بچه ام بغض کرد خیلی عالیه که اینقد محیط خوبی داره به امید قهرمانیش
عاطفه
پاسخ
اینجا هم یه سری استخرا اجازه نمیدن ، مگر اینکه استخر کودک داشته باشن، شاید اونجا هم باشه ، تو نگشتی.ایشالله زودتر مهتاب گلم به ۱۱۰ میرسه و از پارسا هم جلوتر میزنه در ضمن خیلی باحالی
مامان محمدحسین
23 تیر 93 12:50
سلام عسل خاله... فسقلی من... البته دیگه نباید از این کلمه استفاده کرد و باید گفت مرد کوچک... خاله قربون اون زنبیلت بره... خوشحالم که روز به روز پیشرفت میکنی.... عاطفه جون در این روزها شدیدا التماس دعا... راستی زبان آلمانی برای چی ؟؟؟؟؟؟؟؟
عاطفه
پاسخ
سلام مرسی بابت همه چیز محتاجیم به دعا. واسه زورگویی های جناب پدر . به زودی در پستی رمز دار به سمع و نظرتون خواهم رساند دوست نازنینم.
مامان مریم
23 تیر 93 17:40
اي جونم افرين صد افرين به امير پارسای شناگر کاش منم اونجا بودم گل پسرو تشویق میکردم دیدن داره دوچرخه باهاش عزیزم هزارتا میبوسمت واقعا گل گفتی عاطفه جان بچه ها خیلی خوب محبت رو تشخیص میدن
عاطفه
پاسخ
ممنونم. خیـــــــــــــــلی خوب !!!!
محبوبه مامان ترنم
25 تیر 93 12:59
اهه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه. خیلی باحاله. عاشق اون عکسهای زمان برگشتش هستم عاطفه جان.
عاطفه
پاسخ
ame
26 تیر 93 3:12
Salam azizanam.omidvaram ke hamegi khob bashid.che khaterate shirini jaye manvaghean khalie.cheghad delam mikhast ke pishe jigaram basham. Elahi man doresh begardam mahi kocholo ro. On axi ro ham ke abolfazl gozashte bod ro ham eshgh kardam.ba on almani harf zadanesh.hezarta bossss vase hamaton.
زری مامان
27 تیر 93 0:58
عزیز دلمممممم ماشالا به این همه پشتکار مادر و پسر چقدر دیدنیه شنا کردن بچه تو این سن از خوندنش هم دلم ضعف رفت چه برسه به دیدنش
عاطفه
پاسخ
زری هر وقت رو آب شناور میبینمش و دست و پای کوچکش و تکون میده انگار قشنگترین حس عالم میاد تو دلم. اونجا دیگه بحث آموزشش نیست . اندازه تموم دنیا لذت میبرم از لذت بردنش
زری مامان
27 تیر 93 0:59
کلاس زبان آلمانی؟ نکنه رفتنی شدی از این آب و خاک
عاطفه
پاسخ
دست رو دلم نذار زری ایشالله که نمیرم . فعلا که کل مسایل بهم پیچیده است ...
زری مامان
27 تیر 93 1:00
ایشالا که همیشه به وجود فرشته کوچولوت ببالی عاطفه جونم
عاطفه
پاسخ
انشالله . امیدوارم
هنرمند
27 تیر 93 9:01
به بچه ها یاد ندهید ثروتمند باشند........به بچه ها یاد بدهید خوشحال باشند تا وقتی بزرگ میشوند...ارزش چیزها را بدانند نه قیمتشان را سلام و عرض ادب با افتخار دعوتی
مامان مریم
27 تیر 93 9:45
عززززیزمین شما پایتخت نشینا یعنی واقعا فک کردی اینجا سیصدتا استخر داره ..! عشقمی یعنی ... اینجا خواهر جونم همش یه استخر داره که اونم تازشم تو هفته همش بعضی از سیانساش مال خانوماس ! بعله عزیزم قدر پایتخت و امکاناتشو بدون..یعنی اگه ما اونقد امکانات داشتیم الان خانوادگی یکی یدونه مدال المپیک داشتیم بوخودا (به قول بعضیا )
عاطفه
پاسخ
جــــــــــون من ؟!!! ای خدا! عجب شهری داریم پس ما! تهران آی لاویو ! تهران عاشقتم ! تهران متشکرم دودورو دو دو دو ! تهران ! دودورو دو دو دو ! تهران بعدشم حقته تهران نیستی ! تو سر من میزنی ؟ ها ؟ بی عرضگی به رخ میکشی ؟ مدال المپیک داشتید ؟ ای خدا ! اگه به خاطر مهتاب نبودا ! دعا میکردم همون یه استخرتونم آبش خشک شه
عبیر
30 تیر 93 16:25
عاطفه جون کجا میبری پسرتو کدوم استخر
عاطفه
پاسخ
نمیدونم شما کجایید ؟ ما تهرانیم و استخر میدان شهدا - پشت اداره برق - خیابان اقبال میبرمش. استخر خیام. جنب پارک خیام.