پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

در انتظار معجزه

مادر

1393/4/27 18:32
نویسنده : عاطفه
346 بازدید
اشتراک گذاری

میدونستم چی میخوام بگم ولی نمیدونستم عنوان و چی بذارم ! دنبال اسمی بودم که هم اقتدار و برسونه و هم مهربانی و هم رنج و هم محکم بودن و ! نوشتم کوه , نوشتم ستون , نوشتم پناه , نوشتم .. همه رو پاک کردم ! مادر که به ذهنم اومد لبخند زدم ! یه بار با دقت بخون ! چرا تا حالا نفهمیده بودم ؟! حتی تلفظ کردنش هم بدون توجه به معناش همه ی این چیزا رو به آدم منتقل میکنه !!!

امروز میخوام از خودم تعریف کنم. میخوام تو یه پست در وبلاگ شخصی پادشاهم از خودم بگم تا کنار تمام بچه گی هاش ثبت شه روزگار زنی که مادر بود ! با تمام کج فهمی ها و نفهمی های درونی اش !

من این حق و دارم آرام.

تو کلاف این زندگی یه گره کور و سفت و بزرگ به وجود اومده که باز کردنش کار من تنها نیست . یه دست مردونه میخواد که کمک کنه و اگه شدنی باشه بازش کنیم و اگه نه یه قیچی بزرگ بر داریم و خیال نخ های دیگرو راحت کنیم تا خوشی اونا هم با ناخوشی رفیقشون زیر سوال نره !

عین دو تا بچه گربه انقدر با این زندگی بازی کردیم تا گره خورد ! حالا رسیدیم جایی که به تواناییمون واسه باز کردنش شک کردیم ! نمیخوام از گره و مشتقاتش بگم ، میخوام بنویسم که تو این مدت فهمیدم چه مادر خوبی شدم ! میخوام بگم واقعا به خودم افتخار میکنم ! از خودم توقع نداشتم وقتی انقدر دلم شکسته اس ! وقتی انقدر شونه هام خمِ ! وقتی انقدر راز نگفته تو دلم دارم و از بقیه  بدون اینکه از ماجرا با خبر باشن چه حرفا میشنوم و میخندم و خیلـــــــــــــــــــــــــــــی معمولی پاسخ میدم و زندگی میکنم از خودم تعجب میکنم راضی!

امروز وقتی به یه بهانه ی دروغ در روشویی و بستم تا پسرک دنبالم نیاد ، تو آینه خیره شدم به خودم ! به خودم خندیدم ! زدم رو گونه ام و گفتم آفرین عاطفه ! آفرین عزیزم ! چقدر محکم شدی گلم ! چه مهربون شدی با خودت ! ولی باز اشک نریختم محبت! انقدر بغض داشتم که فقط خدا خبر داشت ولی میدونستم هیچی از نگاه تیزبین این 90 سانتی کوچولو دور نمیمونه ! اومدم بیرون و باز بازی ...آرام

امروز وقتی دیدم هنوز با این همه سختی که دارم میکشم و با این همه فشار هنوز طرفدار خودمم ! هنوز از موضع ام کوتاه نمیام ! هنوز از حرفایی که زدم برنگشتم انگار دلم یه جون تازه گرفت طفلک ! امروز دلم هم بهم خندیدبوس .

امروز وقتی بیشتر از همیشه با پسرک بازی کردم ! وقتی بیشتر از همیشه هم محکم باهاش حرف زدم و خط قرمزهاش و پر رنگ تر کردم ! وقتی الکی بعد از کار اشتباهش نبخشیدمش باز از خودم ممنون شدم ! امروز سنگدل نبودم ! خودم و پیدا کرده بودم تازه بغل!

امروز فهمیدم خودم خیلی خوبم ، خیلی ماهم ، خیلی گناه دارم اگه باز اجازه بدم کسی غیر عادلانه زیر سوال ببره تمام چیزایی که چه خوب و چه بد دوسشون دارم و باعث آرامشم ! چیزایی مهم و ساده مثل پدر یا مادر آرام!

امروز مثل چند روز گذشته خیلی سخت گذشت و میگذره ولی من راضی ام ! یه حس رضایت عجیب غریب تو دلم داره میجوشه ! همش حس میکنم یکی مدام داره تو وجودم ازم تشکر میکنه ! یکی که انگار داشته میمرده ! داشته فراموش میشده ! یادش رفته بود اصلا که هست متنظر!!! و حواسم هست که گول نخورم ! که حرفا حرفای فرشته چپیِ نباشه چشمک.

امروز هرچی فکر کردم که راه اومده و رو برگردم و بذارم زندگیم دوباره معمولی شه نتوستم . با تمام غصه هاش این " بودن " خیلی قشنگه ! غرور نگرفتتم ! جو گیر نشدم ! از اینکه خرق عادت کردم خوشحالم ! از اینکه تمام ذهنیات های زن یعنی مطیع بودن و ریختم دور راضی ام ! من اشتباه نکرده بودم , ولی کاری کرده بودم تا بقیه اشتباه فکر کنند !!!  همه باید بدونند که زن یعنی انسان !!! ماجرا خیلی ساده اس زیبا!

امروز نقش مادرانگی ام زیبا تر از همیشه درخشیدمحبت . پسرم تمام این حرفا رو نوشتم تا یادم بمونه و باورمون شه که من میتوانم هرچقدر هم روزا سختتر بگذره و عرصه بهمون تنگ تر شه ! من راضی ام ، تو هم غصه نخور ! من تو رو دارم و تو من و ! و هر دومون زیر نگاه مستقیم خداییم ! حواسش هست ! پس تو هم دستت و بده به من و با آرامش بیا جلو .... من هواتو دارم محبت


1- فعلا هیچی معلوم نیست ! ولی جنس این دلخوری با همیشه فرق داره .

2- باید رمز دار بشه این مطلب ولی یه حسی نمیذاره !

3- سمیه جان اگه اینجا رو خوندی خواهش میکنم ازت به ناصر زنگ نزن و اگه زدی دیگه با من کاری نداشته باش. ممنون .

4 - التماس دعا از همگی .

پسندها (3)

نظرات (14)

مامان ماني جون
27 تیر 93 22:27
برات خوشحالم از اينكه محكم مي ايستي و خودتو گم نميكني برات خوشحالم خصوصي
عاطفه
پاسخ
با من قهر بودی که این مدت هیچ پیامی نذاشتی ؟ رمز خصوصی ها رو بده دختر بابت خصوصی حرف دارم باهات
الهه
28 تیر 93 1:59
تا من رو تو قبر نکنی دست بر نمیداری که. یخ کردم دختر. یخ. حالا که انقدر مادر شدی بیا و برای خودت هم مهربان باش.و برای همون آدمی که میدونی. ترجیح میدم بیش ازا ین چیزی نگم. میترسم حرفام از جنس قضاوت اونهم در حالی که واقعا چیزی نمیدونم باشه.
عاطفه
پاسخ
انقدر که تو داری به من استرس میدیا ،خودم تو این چند روز نداشتم ! اروم باش دختربذار ببینم چه خاکی باید بر سر کنم عزیز دلم
الهه
28 تیر 93 2:36
به قول پدر یکی از دوستام که همیشه نگران دختر در اون زمان 36 ساله اش بود و در اعتراض بقیه جواب میداد: آخه اون هنوز بچه یه، گناهه، نمیدونه، تنهاییه! ... و همه حرفهایی که دخترش رو فرشته نتهای معصوم نیازمند به کمک و مراقبت نشون بده حق هم داری شاکی بشی ازم ولی چه کنم که تو هم برای من بله!
عاطفه
پاسخ
تا یکشنبه ظهر طاقت بیار،من و انقدر تو شک ننداز بعد کلی باهات مشورت میکنم و کاری نمیکنم تا بیخود نگران شی ولی واقعا تا یکشنبه ظهر صبر کن به خدا ماههاس دارم میرم پیش مشاورای مختلف و نتیجه یکسان گرفتم ، مطمین باش منم نگرانم.. نگران خیلی چیزا که واقعا تنم و میلرزونه ...
زری مامان
28 تیر 93 12:23
مطمئنم قوی هستی، مطمئنم عاطفه ی پر عطوفت ما بهترین و درست ترین تصمیم رو میگیره نه فقط به خاطر خودش بلکه به خاطر اینکه مـــــــــــــادره به خاطر اینکه مسئول یه نود سانتی دوست داشتنی و بی نظیره.
عاطفه
پاسخ
میخواستم یه شماره ۴ اخرش بذارم و یه خط هم واسه تو بنویسم ... گفتم شاید بگی چه از خود متشکر. ولی تروخدا فکرتو مشغول نکن، ایشالله هرچی خیره پیش میاد خیلی دوستت دارم یار مهربون و قدیمی من
زری مامان
28 تیر 93 12:27
خدا هواتون رو داره ایشالا
عاطفه
پاسخ
امیدوارم ، انشالله
مامان ماني جون
28 تیر 93 20:14
ببينم حرفاتو نميشد همين جوري بزني؟!!! حتما بايد رمزو بگيري بعد بگي نه بابا قهر نبودم اما خب اونايي كه بهم سر نميزنن رو كمتر كامنت ميذارم تا به خاطر كامنتام مجبور نشن بيان(يه جورايي تو رودرواسي گير نكنن) خصوصي
عاطفه
پاسخ
میشد فقط میخواستم ببینم جنس بدبختیمون چقدر شبیه هم لطف میکردی گلمخیلی ازت ممنونم. محبت زیادی در حقم کردی
زری مامان
29 تیر 93 16:38
عزیز دلم منم تو وقتایی که حس تنهایی می کنم غمگینم و نیاز به درد و دل با یه همدل دارم کانتکتای موبایلمو زیر و رو می کنم و معمولاً هم کسی رو پیدا نمی کنم و باز هم می ریزم تو دلم چقدر قشنگ گفتی واقعا کاش می شد با یه اس ام اس با خدا در ارتباط بود خیلی نگرانتم ببخش که هی میام و می نویسم و فکر مشغولت رو مشغول تر می کنم و مزاحمت می شم
عاطفه
پاسخ
تو همیشه مراحمی مهربونم. تو ببخش که همیشه واست اعصاب خوردی درست میکنم
مامان نفس طلایی
29 تیر 93 16:42
سلام ... چی شدی؟ دوست داشتی بیا بهم بگو ... نگرانتم مامان عاطف ... اما ایمان دارم به قدرت ات و استحکامت .... و به خنده هات برای فرشته کوچولوت ... و به خدا که حواسش بهت هست ... رمز و برام بذار لفطا
عاطفه
پاسخ
سلام. خدمت میرسم و رمز و تقدیم میکنم عزیزم. خودت در چه حالی ؟
زری مامان
29 تیر 93 16:44
شکر، که خدا رو داری. شکر که اینقدر توکل داری. شکر شکر هزاران بار شکر ایشالا همیشه خدا دستگیرت باشه عزیز دلمممممم. امشب اگه دل مهربونت شکست منم دعا کن اگه اندکی قابل باشم خیلیییییییی به یادتم انشااله یاد خودت و پسر گلت و همسرت.
عاطفه
پاسخ
همیشه شرمنده ی لطفتم. خیلیییییییی به یادت بودم . ایشالله سایه خوشبختی هرگز از سر خودت و خانواده نازنینت کم نشه و همیشه سلامت باشید.
مامان ابولفضل
29 تیر 93 17:01
ايشالله هرچي خيره همون پيش مياد... زياد درجريان مشكلاتت نيستم ولي امشب آخرين شب از شبهاي قدره... اگه لايق باشم براي حل مشكلاتت دعا ميكنم...
عاطفه
پاسخ
اختیار دارید , خیلی ممنونم والله ما هم زیاد یادتون کردیم.
عبیر
30 تیر 93 16:20
من همچنان خواننده وبلاگ قشنگت هستم ولی ببخش نطر نزاشتم
عاطفه
پاسخ
خواهش میکنم, لطف دارید شما.
مامان مریم
31 تیر 93 11:24
نمیدونم چه خبره ..قضاوتم نمیکنم فقط و فقط شما دوتا و خداتون میدونین زیر اون سقف چی میگذره ...ولی فقط یه چیزی رو مدنظر داشته باش الان فقط واسه زندگیه خودت تصمیم نمیگیری ،زندگیه اون پادشاه شیرین و دوست داشتنیم الان تو تصمیم شما دوتا رقم میخوره ! و خونواده خیلی تو سرنوشت یه بچه تاثیرگذاره !همین
عاطفه
پاسخ
دیر اومدی ! بحران مدیریت شد
مامان نفس طلایی
31 تیر 93 14:11
خصوصی
عاطفه
پاسخ
عزیزمی . چی بگم ؟
مامان عطرین
2 مرداد 93 1:50
من که نفهمیدم چی شد اما خیره ایشالا راستی رمز به منم بده لطفا
عاطفه
پاسخ
چشم