از زبان تصویر
در چنین ماه قشنگی 2 سفر کوتاه داشتیم به نمک آبرود و مشهد . اولی به همراه پدر و برای رفع دلتنگی کودک برای استخری که بهش تعطیلی 3 روزه خورده بود :
و دومی جهت رفع دلتنگی خودم برای چشمه محبتی که پایان ندارد بدون پدر با مامان خودم و داداش گلم و مامان بزرگم :
و اینم 2 نمونه از فروشندگی پسرک که قبل تر ها شرح داده بودم :
و اینم خرابکاری هایی که بهش میگیم خلاقیت : ( هر دو نانوایی هستن و حضرت آقا در حال درست کردن خمیر نان )
این شیر خشک ها هم مال خودم که هر از گاهی هوسی میخورم.
اینم ادامه اش : (خودش از در ماشین لباسشویی رفته بالا تا سماور و بیاره پایین واسه خاله بازی )
اینم لطف همیشگی همسایه محترم : (که گاهی هندوانه میشه و گاهی موز و گاه توت فرنگی !)
وقتی برای " مثلا " تنبیه به اتاقش رفته و بعد از 5 دقیقه که خبری ازش نشد این صحنه رو دیدیم ( اکثر اسباب بازی ها رو پخش اتاق کرده بود و در کمال خونسردی تلویزیون و روشن کرده بود و کارتون میدید) :
و شب قدر امسال :
پیامک نوشت : خدا ؛ شونه هامون و فقط واسه اینکه کوله بار غم هامون و روش بذاریم نیافرید . آفرید تا بعضی وقت ها بخندیم ، بندازیمشون بالا و بگیم : بــــــــــــــــی خــــــــیال !