معامله یا معاشقه ؟
سانس آخر یک روز خسته کننده است ( کار اداری و استخر و سردردی عجیب بابت تعمیرات خانه همسایه - کم خوابی و یک مهمانی شلوغ و متاسفانه حادثه ای عجیب که فاجعه از سر پادشاهم گذشت و فقط روی ابروش ضرب دید و کمی کبود شد ) و حالا نیمه شب را هم رد کرده ایم و پسرک هنوووووز بازی میخواهد !
با ته مانده توانم تمام خلاقیتم را به کار میگیرم و همون جور کنار هم خوابیده انگشتانم را روی تنش حرکت میدهم و میزنم سر شونه اش و میگم : تق تق تق !
- بلــــــــــه ؟
* سلام , خسته نباشید. یه بوس می خواستم , دارید ؟
- نه ! مغازه بغلی داره . !
دوباره حرکت انگشتانم و ضربه سر شانه و تق تق تق !
- بفمایید ؟
* سلام آقا بوس دارید ؟
- چند تا میخوای ؟
* 2 تا !
- آره ، بیا تو .
و دو بوسه شیرین سهم گونه ام میشود .
* آقا چقدر خوشمزه بود ، از کجا آوردید اینارو ؟
- مغازه اونوریِ . !
دوباره انگشت و ضربه و تق ! سلام .
-سلام , چی میخوای ؟
* میخوام بپرسم اون بوس خوشمزه هارو از کجا آوردید دادید به اون آقاهه ؟
- از مغازه خودمون ! !
* اِ اِ اِ ! چه جوری درست میکنیدشون ؟
- غذا خوشمزه میخوریم ! !
* مثلا چی ؟
- ممممم ! غذا خاله زهرا اینا . !
* دستتون درد نکنه خیلی چسبید .
- بیا واسه داداشتم ببر ( دو بوسه به کف دستش میزنه و مشت میکنه و میگه صبر کن بذارم تو مشما !) !
مثلا کیسه رو که ازش گرفتم و میرم . هر دو خداحافظی میکنیم و تسلیم نوازش هام میشه و آماده خواب .
پلک هاش تازه رو هم رفته که یکدفه از جا میپره و داد میزنه :
- پولشو ندادی ! میشه دو پونزده تا ! !
( غذاهای خوشمزه خاله زهرا که مواد اولیه بوسه های بی همتای پادشاهم و تشکیل داده .)
خرید و فروش امشب بیشتر از همیشه چسبید . من که حسابی سود کردم. شب و روز شما هم پر سود .