پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

در انتظار معجزه

رفیق خستگی هام .. باز به تو دل میبندم .

1393/5/8 20:50
نویسنده : عاطفه
608 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی قبل تر از ماه رمضان تا همین حالا پادشاه خونه به جهت قر کمر و دست و شونه تقاضای فیلم عروسی میکردن و اصلا و ابدا من و به عنوان عروس قبول نداشتند و فقط تاکید میکردند عروسی بابا ناصر ! و این یعنی ما هزار بار سی دی دوم این فیلم قشنگ ! و که مختص قسمت مردانه است و یک سری کلیپ های دو نفره بهش اضافه شده دیدیم . و هر دفعه عین بار اول پسرک ذوق کرده از ورود باباش به سالن و رقصیدنش و مجلس گرم کنی های بقیه و با هر چرخش دوربین مثل یک آقا پرسیده این کیه ؟ این یکی چی ؟ کدوم دوستش ؟ من ندیدمش ؟ آهان ! این یکی چی ؟ و الی آخر ..

تو فیلم خبری از داماد نیست و من یاد لوس شدنای ناصر میافتم وقی میخواست سالن خانما رو ترک کنه ...

داماد میاد . پسرک داد میزنه ناصر ! هورا ! ناصر ! هورااا ... مجری میگه ژنرال دوگل تشریف آوردند و بقیه صحبت ها ... چهره ی ناصر اینجا واقعا دوست داشتنیه . یه پسر 22 ساله ای که پر از خجالتِ ! تصویری که همیشه از ناصر بعیده !

و خیلی روزا هم مجبور شدم کنارش بشینم و تک تک لحظه ها رو مرور کنم و تماشا ... پسرک حلقه ی دور داماد و میبینه و دست و هورای دوستای باباش و من کلافگی ناصر و ...

دور چرخیدن و قطاری رقصیدن جوونا رو دوست داره و اداشون و در میاره و من یاد گلایه های ناصر میافتم از این حرکت و خجالتش .

بعد شلوغ کاری های پسرا .. و هردومون انرزی میگیریم . من و پسرک . سعی میکنم به این فکر نکنم که چقدر ناصر از دیدن این فیلم بیزاره (به خاطر یاد آوری مسائلی که مربوط به خانواده اش بود ) و بی توجه به همه ی افکارم با پسرک هم نوا با خواننده داد میزنم و میخونم و ادای رقصیدن پادشاه  و درمیارم.

و بقیه ماجرا ...

در تمام این قسمت اسکناس که از دیوار و سقف رو سر داماد و وسط میزها ریخته میشه و خیلی از محبت ها رو یادم میندازه..

سوار ماشین میشیم . امیر پارسا بوق بوق میکنه و هنوز میخنده و میرقصه و با هر توقف ماشین و پیاده شدن دوستها و فامیلا و بزن و بکوبشون میگه : چه باحاله و  من یاد اشک ها و ترس و لرزم میافتم به خاطر رانندگی افتضاح خیلی شون و نمایشاشون که چسبیده به ماشین عروس صورت میگرفت و دلهره ی مدامم به خاطر نیافتادن یه اتفاق تلخ.

خدارو شکر که به خاطر شاسی بلند بودن ماشین خیلی ها از حال و روز داخل ماشین و من و ناصر و داداشم که کلی زحمت رانندگی رو دوشش بود خبردار نشدند.

میرسیم دم خونه مامانم اینا. باز صدای شادی پسرک و آخ جون آخ جون گفتن اش. دو تا کبوتر سفید و میذارن تو دست من و ناصر . شانه هام میلرزه و کبوترا پر داده میشن تو آسمان پر ستاره مجتمع شهید عباسپور.

میریم از پله ها بالا و ... خداحافظی .... نوبت داداشم که میشه لب و لوچه کج و لرزونم شل میشه و اشکم سرازیر ... شدید عاشق یکی یه دونه داداشمم.

و بعد رو به دوربین با لبی خندون و چشمی گریون دستمون و به حالت خداحافظی تکون میدیم و میایم پایین . داخل محوطه هنوز بساط رقص و خنده به پاست . آقایون محترم عقب نشینی میکنند و یه گروه از دخترای مجرد پایین پله های ساختمون میایستند و دسته گل آبی رنگم پرتاپ میشه و صحنه ی به وجود آمده باعث خنده میشه و اتفاقا دختری که دسته گل و گرفت سه ماه بعد نامزد شد و اولین دختر بعد از من بود که ازدواج کرد.

هنوز صدای آهنگ و رقص و آتش بازی به پاست ، ماشین دنده عقب میره و میرسیم به صحنه ای که با پای راست وارد میشم ... صدای هلنِ  ... خونه عشقه ، خونه عشقه ، بهشته ، پر رمزه ... پر رازه ... همه ایثار و نیازه ....
و چهره ی دلگیر من و ناصر .

فیلم تمام میشه و زندگی شروع ...

و ششمین هشتم مرداد خاطره انگیزم میگذره ... پادشاهم دست رو میز میکوبه و دوباره دوباره  گفتن اش تمومی نداره .


عروس نوشت : اگه هزار بار دیگه هم دنیا بیام ، از دو چیز نمیتونم هرگز دست بکشم : برگذاری مراسم عروسیخندونک و بچه دار شدن محبت حتی اگه بدونم به خاطرش به دار کشیده میشم .

همسر نوشت : این سالگرد بعد از اون همه اتفاقای جذاب !!!! جور دیگه ای در نظر من و ناصر بود. میخوام اعتراف کنم مقصر اصلی تو اکثر تلخی های این زندگی منم . میخوام خوب شم فقط به شرطی که خدا کمکم کنه... غمناک.

دوست نوشت : این پست قبل ترها که پسرک روزی 120 دفعه cd عروسی نگاه میکرد از یه زاویه دیگه و خیلی خیلی شاد نوشته شده بود و جهت ثبت و بروز رسانی منتظر فرصت بود ، بعد دیدم به حال امروزم نمیخوره و با یه دید دیگه دوباره نوشتم . ببخشید که تمام حرف ها روی یه خط ممتد ادامه پیدا کرد ....آرام.

تشکر نوشت : از شب قبل از امروز باران تماس ها و پیامک های اس ام اسی و وایبری و واتساپی بود که برسرمان نازل شد . اصلا فکرشم نمیکردم که تاریخ این اتفاق میمون را این همه آدم یادشون مونده باشه. از همه متشکرممحبت.

و اولین اش رو داداش گلم فرستاد بدین شرح : هیچ اتفاقی در دنیا مهمتر از انتخاب یک همسفر برای بقیه عمر نیست . سالگرد پیوندتان مبارک. و جوابی که من دادم ... نگم بهتره چشمک!

پسندها (8)

نظرات (12)

زری مامان
9 مرداد 93 10:22
عزیز دلم سالگرد ازدواجتون مبارک. تو روزای خوب و خوش میشه جور دیگه ای به تجربیات و روزهای سخت نگاه کرد، چه خوبه که این نگاه رو داری و عادلانه زندگیت رو رصد می کنی. امیدوارم هر سال که می گذره زندگیت قشنگ تر بشه و از تجربه ها و تصمیماتی که تو زندگیت گرفتی راضی باشی.
زری مامان
9 مرداد 93 10:24
واقعاً مراسم عروسی گرفتن رو با هیچی دیگه نمی شه جایگزین کرد با همه ی اتفاقاتش یه روز غیر قابل توصیفه ایشالا عروسی داداش گلت
مامان ماني جون
9 مرداد 93 12:37
مبارك باشه خانومي اميدوارم زندگيتون پر از شادي شه، هشتادمين سالگرد ازدواجتون رو جشن بگيريد و دومادي پارسا جونو ببيني
ame
10 مرداد 93 11:12
Salam azizaye delam. Omidvaram ke hamishe salamato khoshbakht bashid. Man ham az in rahe dor be u tabrik migam va arezu mikonam ke roz be roz hamdg ro bishtar dark konid. Ghorbone hamaton bossssss
مامان مریم
11 مرداد 93 9:41
منم عاشق عروسیم ...چقد حس خوبی داره این عکسی که گذاشتی دلم وا شد سر صبحی... ایشاله که هر سال این پستو بذاری و هر سال به جنگ و دعواهای بچه گونه ی سال قبلت بخندی و هرسال مطمئن تر بشی ازینکه بهترین انتخابو داشتی
مامان ابولفضل
11 مرداد 93 16:37
سالگرد ازدواجتون مبارك خانومي چه قشنگ نوشته بودي بازهم مثل هميشه لذت برديم
لی لی
12 مرداد 93 12:08
مبــــــــــــــــارررررررررررررررررررک باشه ایشالا سال دیگه از هزار برابر شدن شیرینی زندگیتون بنویسی برامون
الهه
13 مرداد 93 17:34
به به! چه عروس دومادی! چه ست، چه شیک، چه عاشق. انشالله تا همیشه خوشبخت و عاشق باشید. همه حرفات یه طرف، اون همسر نوشت یه طرف. یه بار دیگه بیا اینجا از گل نازکتر به آقا ناصر بگو تا من بدونم و شما عروس خانوم دستکش سفید پوش خوشگل ای خدا این عروس ملوس ما از هیچ فرصتی برای ایراد گرفتن و گله کردن از آقا ناصر عزیز تر از جانش چشم نمیپوشه
مامان محمدصدرا
14 مرداد 93 1:49
سالگرد ازدواجتون مبارک انشاالله هیچوقت تو زندگیتون گرد و غبار غم و یکنواختی نشینه
عاطفه
پاسخ
ممنونم ، انشالله
مامان محمدحسین
17 مرداد 93 20:31
سلام عزیزم... مبارک باشه ... چه تفاهم جالبی ... ما نهم مرداد ازدواج کردیم و دقیقا ششمین ساله... پسرامون هم یه روز با هم تفاوت دارن... مثل اینکه شما همه جوره یه روز جلویین....
عاطفه
پاسخ
سلام گلم. واقعا ؟ خیلی جالب بود
مامان زهرا
21 مرداد 93 17:16
سلام عاطفه جونم سالگردازدواجتون مبارک .الهی که همیشه شادوسلامت باشی.
عاطفه
پاسخ
سلام عزیزم. ممنونم. همچنین شما.
مامان ترنم
26 مرداد 93 11:38
سالگرد ازدواجتون مبارك عزيزم. زندگي با همه پستي و بلنديهاش بازم قشنگه.
عاطفه
پاسخ
ممنونم. واقعا !