خدایا شکر.
تکنولوژی یه چیز عجین شده با تمام ثانیه های عمرمونِ که داره میگذره . نمیشه جلوش و گرفت . نمیشه ازش جا موند و همش یه دلهره هست که میگه : واسه آموختن اش زوده یا دیر !!!!!
رشد قارچی تبلت و موبایل و آی پد و به وفور دیده شدنشون دست بچه های کوچک و بزرگ باعث آموزش زود رس کوچولوهایی شده که حالا حالا ها جهت تقویت مهارت های حرکتی و خلاقیتشون باید با لگو خونه سازی میکردن و با خمیر بستنی و آدم آهنی و توپ میساختند و حالا ... فقط میزنن و میکشن و میبرن و میرن مرحله بعد ! و البته گاهی غذا میدن و نی نی میشورن و بازی هم میکنند . ( در جریان تمام موارد هستم)
(این بالا چه قشنگ نطق کردم خوشم اومد )
پیرو تمام این مسائل پسرک ما هم که از همون خیلی کوچکی اش با آهنگ ها و ویدیوهای موبایلی ساکت میشد و میخوابید و میخندید و خیلی زودتر از وقت لازم عکس گرفتن و داخل و خارج شدن از برنامه ها و آوردن بازی های دلخواهش و یاد گرفت و خیلی قشنگ سوژه مورد نظرش و کوچک یا بزرگ میکنه و البته خیلی خیلی محدود اجازه دسترسی بهش و داره !
اون وقت پسرک خلاق ما که نمیخواد به هیچ وجه از قافله عقب بمونه چند وقتی هست که ماشین حساب های مختلف بابا رو برداشته و یکی و میزنه به شارژ و یکی و میگه صفحه اش شکسته ( مثل گوشی من ) و با یکی اش بازی میکنه و میگه عاطف بدو ! جنگ بازی ! تو بلد نیستی ! فقط نگاه کن !
و بعدش نوبت نی نی ای میشه که باید بره مهد کودک و یکی یکی مراحلش و واسم توضیح میده و من باید با دستورالعمل ایشون بازی و پیش ببرم و بعد ناصر میاد و باید آبنبات بازی کنه و دور آخر دندانپزشک بازی مال خودش و اگه خیلــــــــــــی بچه های خوبی باشیم و نهارمون و بخوریم و میتونیم این افتخار و داشته باشیم که وقتی pou کثیف کرد بشوریمش.
و از همه جالبتر اینه که زمانی که نوبت ماست و داریم مثلا بازی میکنیم گوشی زنگ میخوره و بلافاصله میگیرتش و میگه : بله ؟ ممنون , سلامتی ، شما خوبی ؟؟ باشه ! باشه ! بهت زنگ میزنم و گوشی پس داده میشه و در جواب چشم متعجب ما این پاسخ ها شنیده میشه :
دوستم بود ! مامان مسیبی بود ! خاله عطیه مربی ام بود ! دایی بود با من کار داشت و ...
و اگر با حواس پرتی بازی کنی و کار داشته باشه و خسته شه گوشی ( ماشین حساب!) قاپیده میشه و میگه دیدی شارژش تموم شد ! از بس که باهاش بازی کردی !!!
و به هیچ عنوان کسی حق نداره در تمام این مراحل لبش به خنده واشه و گرنه با جدی ترین لحن ممکن و ابرویی به اخم آغشته شده میشنوه : نخـــــــند ! اِ !
واینم یه نمونه دیگه از کاربرد وسایل سنتی به جای مدرنیته :
( میز عسلی به جای یخچال بستنی آقای فروشنده )
- به هیچ وجه نمیخوام به این زودی تسلیم بخر و بگیر بقیه شم. پسرم با همین وسایل جا مونده از قبل خیلــــــــــــی داره بهش خوش میگذره .
البته اگه مامانم و داداشم دوباره رگ محبتشون نزنه بالا و خودشون انشالله که نخرن ! مثل دوچرخه و انواع و اقسام اسباب بازی ها و سرگرمی های آموزشی و غیر آموزشی.
- تمام ناراحتی هام و گذاشتم پشت پنجره چشمم برا وقتی که پسرک خوابید ، پتو رو که میکشم روش انگار در سد و کشیدن بالا .....
نتیجه این میشه که صبح به جای یه مامان با چشمای خوشگل با یه مامان با چشمای قورباغه ای مواجه میشه ! بدون اینکه حرفی بزنم بوسم میکنه و میگه : عاطف تو بخواب . من با ناصر صبونه میخورم . .