دوست دارید چه کاره شوید ؟
این موضوع هرسال درس انشاء بود ، یه موضوع خیلی تکراری مثل تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟ یا علم بهتر است یا ثروت ؟
حالا بماند که چی نوشتیم و چی شدیم و چی شد ! مهم اینه که الان پسرک من بر خلاف اشتیاق مادر برای یادگیری زبان و ریاضی و هنر و ورزش علاقه ی زیادی پیدا کرده به فروشندگی . که حتما این هم خیلی شغل خوب و سرگرم کننده ای هست . و خوب بازی ای شده برای ما تا از طریقش خیلی چیزها مثل مهارت ها ی اجتماعی و حساب و مردم داری و ... غیر مستقیم بهش آموزش بدیم.
خلاصه اینکه مدت های مدیدی است منزل ما بازار پر سرو صدا شلوغی است که داخلش از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه . و من و گه گاه ناصر و هر مهمان عزیزی که تشریف بیاره باید !!! مشتری پرو پا قرص اجناس آقا بشه تا دلخور نشه و بخنده و کیف کنه و غرق در لذتی وصف ناشدنی داد بزنه : بدویید بیاید ! زود باشید ! کیف دااارم ! کلاه دارررم ! چسب دارم !! لباس دااارررم ! وای چه قشنگه اینجا ! مست و ملنگه اینجا ! و هرجمله من در آوردی دیگه ای که به ذهنتون خطور کنه یا نکنه .
و اینقدر این بازی با ورژن های جدید و اجناس متفاوت ، مکرر توسط پسرک اجرا شده و انقدر غافلگیر شدیم که به جد میتونم بگم پسرم اگر فروشنده شه ، بی شک موفق ترین و بهترین فروشنده خواهد بود .
و حالا توجه شما رو به تماشای تخیلات دلنشین پادشاهم جلب میکنم :
کدوم لباس و میخواید ؟
- اون سفیده !
یه نگاه به من میندازه و میگه : نه اون به شما نمیخوره ! سبزش و دارم .
- میگم : آقا یه سفید هم اونوره ، فکر کنم اون اندازه ام !
بله اندازه اس ! ولی اون سوراخ شده ! بیارم ؟.
در همین زمان ناصر رد میشه برای رفتن به آشپزخانه .
آقا ؟ آقا ؟ بیا ببییییین چــــــــــــــــی دارررررم ؟! لباسای خوشگل خوشگل ! دامن ! شلوار ! میخوای ؟
- و ادامه ماجرا ....
یعنی فقط سعی میکنیم انقدری ذوق کنیم که نمیریم .
اینجا هم جناب فروشنده بساطش و کنار خیابون پهن کرده و وقتی میخوام عکس بندازم میگه : من دستروشم ! عسک ننداز ! ( قبلا تو بازار یه بنده خدایی از یه دختر بچه مشغول عکاسی بود که دختر کوچولو نذاشت و ایشون به تقلید از اون حرکت چنین سخنوری کردند )
تو این ده روز دو تا تولد خیلی خوب رفتیم . یکی سارای قشنگم دختر خاله ام و یکی ملیکای عزیزم دخترِ دختر عمه ام که خیلی خوش گذشت و ضمن تحویل خودم عکس ژله مهمانی اول را که توسط دستان هنرمندم آماده شده بود به یادگار میذارم چون شاید دیگه تکرار نشه .
و عکس پسر خوشتیپم در مهمانی دوم :
و اینم پسر و پدر و پدر بزرگ در حال پیرایش :
و آخری ؛ گربه ی ناقلای محله که پادشاه هر بلایی بخواد متاسفانه سرش میاره و انقدر بیچاره اس که داره تخم مرغ خام نوش جان میکنه :
تا دیداری دیگر بدرود .
در ضمن ، قیمت ها در تمام موارد همان دو پانزده سابق اعلام میشوند و بنا به اصرار پادشاه در زمان رکود بازار تخفیف هم میدهند .
و اون چوبی که در حال شکاندن حباب لوستر میباشد و مثلا لباس برای ما پایین میاورد جزو دکوراسیون منزل به حساب می آیند و از دسته ی نی های گذاشته شده داخل کنده ی خالی شده درخت برداشته شده است .
با تشکر از توجه تان .