پسری مثل چتر !
همیشه عاشق دختر بچه های ناز و عزیز بودم که دوران نوجوونی عجیبی دارند و جوانی ای سرشار از شکوفه های بهار نارنج و خانمی میشوند که همیشه بهانه ای هست تا بهشان افتخار کنی !
و خدا به من پسر داد .
نیاز به توضیح نداره که فارغ از تمام احساسات روز تعیین جنسیت جنین تنها سلامتی اش برام مهم بود و بس و بعدترش این حس ادامه پیدا کرد و دیگر خیلی کم پیش میامد که با خنده ای غمگین به جعبه ی گلسرهای فینگیلی و دامن و روسری های گلدار کوچولو و بقیه اجناس دوست داشتنی دخترونه ای که از خیلی وقت قبل از ازدواجم نگهشون داشته بودم نگاه کنم !
و حالا نمیدونم آیا این حس طبیعیه یا غیر طبیعی که من انقدر ذوق کنم از اینکه پسری چنین با احساس دارم که شدید باعث دلگرمیم شده تو این زندگی و انقدر بودنش تو این هوا باعث گرمای وجودم میشه !
پسری که تک تک جمله هایی که بیان میکنه برام مثل یه آیه ی مقدس از میون لبش نازل میشه و همانند چراغی هدایت کننده مسیرم و روشن میکنه برای بهتر زیستن !
پسری که زیاد میبوستم ! زیاد میگه تو عشخمی ! زیاد میگه قربون بشم من ! و زیاد میپرسه گفتم دوستت دارم ؟ پسری که هر روز شیوه ای جدید برای بوسیدن مادرش پیدا میکنه و اینا چیزایی هستند که مادر پسرها خوب باید بفهمندش ! شبیه همون چیزایی که شاید مادر دخترای قندعسلی بهتر درکشون کنند.
حال عجیبی آدم پیدا میکنه وقتی پسرک دو سال و نیمه ای داشته باشی که برات اینچنین واژه ها رو روی سرت گلباران کنه :
" عاطف من و تو عشخ همدیگه ایم . یعنی میگما : من عشخ توام ، توام عشخ منی ! یعنی دوسِت دارم . خب ؟ مباظِبِتم . اِممممم برات شیکاکائو میخرم . بستنی با اِمممم خامه شکلاتی ! تو که لَباشک دوست نداری ! شهربازی هم میبرمت با باغ بحش ! دیگه چی میخوای ؟ "
تو این میون هزار بار میگیرمش تو بغلم و میبوسمش و در آخر ناصر که کمی دورتر از ما دراز کشیده روش و میکنه طرف ما و من میپرسم پس بابایی چی ؟
و جواب ... سعی میکنیم که یادمون بره ! دلم برای ناصر سوخت . و البته همچنان در شگفت ماندم از درک پسرک و توضیحاتش .
پسرم فقط دو سال و نیم در هوای زمین نفس کشیده ولی مثل پسری 18 ساله من و سر ذوق میاره با شیطنت ها و شوخی ها و غافلگیری هاش و صد البته سخنان دلنشین اش .
امروز بعد از صبحانه رفت که دستاش و بشوره و بعد از دقایقی صدام کرد که کارت دارم من نمیتونم آب و باز کنم ، در حالیکه قبلش صدای آب میومد و رفتم و بدون هیچ مکثی شیر و آب و چرخوندم و بعد ... لباس من و صورت پسرک و کناره های دست شور پر از آب و خیس شد ! حضرت آقا در خمیردندان و باز کرده بودند و با فشار کرده بودند تو دهانه ی شیر خروجی آب و بعد از باز کردن ناگهانی و زیاد آب اون پرت شد و آب پخش شد و فضا پر شد از صدای قهقه ی دلنشین پادشاه و نگاه عمیق و عاشقانه ی من !
این روزا من در کنار عزیزی روز و شب و طی میکنم که هرگز تصور هم نمیکردم داشتن اش انقدر فخر آفرین باشه . پسرک کوچکی که من و تشویق میکنه به خندیدن و لاک زدن و رقصیدن . پسری که رسالتی جز عشق ورزی نداره و حال خراب من و تنها از نوع نگاهم و نفس کشیدنم میفهمه که عادی ام یا ناراحت یا منتظر یا عصبانی یا خوشحال ؟! و من چقدر باید حواسم جمع باشه که نفسی عمیق که به آه ختم شه نکشم که نپرسه چی شده عاطف ؟ یا بلافاصله بخندم و بگم خستگی در کردم تا اونم بخنده ! حواسم باشه که با خشم نفس نکشم که نپرسه کی کار بد کرده ؟ نگه دعباش کنم ؟ حواسم باشه که خیره نشم به یه جا ! که یهو خودش و پرت نکنه تو بغلم و بگه به چی فکر میکنی ؟ چشمام و نبندم که نگه چرا ناراحتی ؟چرا الکی میخوابی ! حواسم باید خیلی جمع باشه ! شاید همه ی بچه ها همینند ! شاید همه ی مادرا هم این و تجربه کردند ! شاید بعضی ها با حساسیت های من پیش رفتند و مدام یه نگاهشون به آسمون بوده تا بفهمند که این کوچولوی عزیز نتیجه ی کدوم دعا و کار نیک و شاید خیال کردن این موضوع خیلی عادی و طبیعیه ! هرکس میتونه یه جوری با این قضیه کنار بیاد ولی من دارم میمیرم از خوشحالی و ناتوانی در درک قدرت معجزه ی خدا ! دارم میمیرم از لذت وجود این موهبت الهی ! این نخبه ی عشق ! این بهترین ! این پســــــــــــر !!!
من زن مستقلی نیستم ! شاید خیلی بد باشه این خصیصه ولی من از اونایی ام که وابستگی و دوست دارن و عاشق پناهند ! از اونای که زود خسته میشن و زیاد دلشون تکیه گاه میخواد من از اون هایی هستم که هی میخوان لوس باشند و ناز کنند و یکی باشه که به دلشون راه بیاد ! واسه من این پسر داشتن یعنی آخر لطف خدا !
حالا من کِیف میکنم وقتی با این 92 سانتی خوش تیپ تو خیابون راه میرم ! کیف میکنم وقتی دراز میکشم و یکی میاد رو موهام گیره سر وصل میکنه ! عشق میکنم وقتی با اون دقت درباره ی آرایش و لباس و حتی چادر نمازم نظر میده ! واقعا دلم ضغف میره وقت انجام امور خونه با این جدی ات بگه ولشون کن ، خسته میشی ! من خوشم میاد وقتی یکی و دارم که تا خود صبح اگه هزار بار هم بیدار بشه من و میبوسه و دوباره چشم رو هم میذاره ! من عاشق این بودم که دستی باشه که همیشه برای به آغوش کشیدنم باز بمونه ! من عااااشق پسر دار شدن بودم و خبر نداشتم !!!
دنیای من خیلی حرف داره ! پر از رمز و رازهای عاشقانه ی مادر و پسریِ !
دنیای مادرا و پسرا قشنگترین دنیای جهان ! پر از عشق ! حمایت و غرور !!!
تازه دارم میفهمم مادرشوهرا الکی بد نشدند ! پسرها دوست داشتنی ترین موجودات عالمند .
- پسر ها برای پدر هم پناهند و هم پای تمام قدم هاشون . تو این زندگی فقط من نبودم که سود کردم . ناصر هم پر از شوق و سرزندگی میشه با هر خسته نباشید گفتن و مباظب خودت باش مهربانانه ای که از دهان پادشاه در میاد . با هر امکان انتخابی که بهش میده برای تعیین نوع بازی به دلیل اینکه تو خسته ای از سر کار اومدی ! به اینکه اجازه میده خوابیدنکی ( دراز کش ) بازی کنه . به اینکه شبا دستش و حلقه میکنه دور گردنش و میگه چقدر باحالی تو ! اونم کیف میکنه وقتی پسرک دو سال و نیممون تو چشمای روشن اش خیره میشه و میپرسه : چشات خیلی قشنگه ! چه رنگی میگن به اینا ؟؟
- و حتما حتما که پسرم باید برای اینچنین بودن الگوی مناسبی میداشته است و شما مطمئن باشید که داره .
- چتر مواظب توست از باران هایی که اشک میشوند و برف هایی که گوله میماند در گلویت ! چتر هوای دلت را دارد و نگه داشتن اش در دستت حتی اگر باعث خستگی هم بشود ارزشش را دارد ! مراقب چترهایتان باشید ، فصل پائیز است !