پاییز
هوا سرد شده و من واسه رسیدن بهار لحظه شماری میکنم.
سلام
از روزی که مصمم به استعفا و خانه نشینی شدم کمی رفتارات مهربانانه تر و حرف گوش کن تر شده. همش میخوای من و تو تردید کار خوب و خوبتر بذاری ؟ نمیذاری تکلیفم و با خودم مشخص کنم . صبح ها هر روز با سرویس میریم و عادت کردی شش صبح بیدار شی و برپا رو بزنی و وقت صبحانه تو مهد کودک از همه سرحال تر باشی . هوای بچه ها رو بیشتر داری . با محمد تقریبا دوست شدی ، بهش میخندی . میای میگی عاطف میخوام برم پایین باید اجازه بگیرم؟ میگم بله ! ادامه میدی خب ؟ میگم خب یعنی چی ؟ میگی : ای بابا ! یعنی بگو باشه برو دیگه !!! این دیالوگ تکراریه همه ی کارایی که میخوای اجرا کنی . رفتن به کلاس های دیگه ، حیاط , آشپزخانه ، بازی با اسباب بازی ها ، نخوابیدن ، نقاشی کردن و غیره . بعدش برای بچه ها توضیح میدی باید مثل من اجازه بگیرید ! باشه بچه ها ؟ بگید بااااشه ! و جالب اینه که من از هر سه مورد یکی رو موافقت میکنم و همش از دستم دلخوری . بماند که نمیذارم دلخوری ات زیاد طول بکشه و یه جوری سرت و گرم میکنم که زود یادت بره. از اون طرف یاد گرفتی وقتی میگم بچه ها بیاید غذاتون و بدم . یا میگم همه سر جاشون بخوابند بلند میگی : چشـــــم و میای بغل گوشم زمزمه میکنی اگه نخوابم هم دوسم داری ؟ یا اگه نخورم ؟ و آره رو که میشنوی و مطمئن که میشی مامان در هر حالتی عاشقته با ناز امر میکنید پس آروم بگو امیرپارسا برو بخواب ! یا بیا غذات و بخور و خدا نکنه که مهربونی رو تو صدام نشنوی ! یک ساعت باید توضیح سوالاتی از قبیل چرا اینجوری با من حرف میزنی ؟ چرا اینجوری میگی ؟ مگه من کار بد کردم ؟ کی اذیت کرده ؟ چرا مهربون نبودی و ... بدم. بس که ناز و عزیز تشریف دارید.
برای خودت شعرهای من درآوری میسازی و تمام تلاش ات و میکنی تا جواب هر حرف معمولی من و با شعرهای یاد گرفته بدی .مثلا امروز صبح میگم مامانی پاشو چایی ات و بخور و گفتی چایی رو بریز تو فنجون ، مامان جون مامان جون . یا دیروز به سبحان عضو جدید کلاس میگم قشنگم گریه نکن زنگ بزنم مامان بیاد بلافاصله براش خوندی : گریه بده گریه بده بچه ها باید که بخندیم هاهاها. هر جا هم کم بیاری به یه چیزی ربطش میدی. خلاصه اینکه ازت راضی ام مامان. با اینکه چند روز گذشته واقعا اشکم و درآوردی ولی خدارو شکر این دو روز خوب داری به دلم راه میای . البته یواشکی بگم که همچنان گاهی سر به سر بچه ها میذاری ، بهانه میگیری ، از زیر مسئولیت و کارها در میری ولی در کل همیشه باعث افتخار و سربلندی ام بودی و خواهی بود انشالله .
موقع عکاسی از بچه ها تو آتلیه خاله فریبا مدل بودی و هر کوچولویی که گریه میکرد میرفتی میشستی لبه ی میز یلدا و یه ژست قشنگ میگرفتی و میگفتی ببین گریه نداره ! اینجوری ! خاله فریبا بگو چیک ! آهان ! و عکس هات یکی از یکی خوشگل تر شد. مامان فقط و فقط و فقط ازت یه خواهش دارم . هر وقت خوندی و فهمیدی بهش عمل کن . بچگی کن عزیز دل مامان . تا میتونی بچگی کن . من پشتت ایستادم . محکم تر از کوه ! تو با بچگی هایت دل به آب بزن و بچه گانه بزرگ شو و من با تمام دانش و تجربه ام که حاصل فارغ التحصیلی از کودکی است حمایتت میکنم.
خونه مامان مرضی اینا دور از جونت شده بودی باغ وحش اختصاصی اهالی خونه ، سنگفرش طرح دار ورودی خونه رو قفس فرض کرده بودی و هر سه دقیقه یک بار ادای یکی از حیوانات باغ وحش خیالی ات و در میاوردی . شیر میشدی و میپرسیدی عاطف شیر چی کار میکرد ؟ و منظورت مدل حرف زدنش بود و بعد از توضیح من مثلا نعره میکشیدی و گوشت میخوردی و چون کمی مریض احوال بود دقیقه آخر هر نمایش ات حیوان مورد نظر میخوابید . گربه و سگ و کانگورو و پرنده و میمون و اسب و فیل و حفظ بودی ! مار رو هم ! فقط شیر و شتر مرغ رو یادت رفته بود اونم تنها صداهاشون و ! اجازه هم میدادی بهت غذا بدیم ! فقط گوشت البته ! اونم در تایم کوتاه شیر و سگ و گربه بودن ات . و جالب ترین مورد که بیشترین خرج و برای بازدید از یه باغ وحش زیبا و دوست داشتنی و جذاب انجام دادم . بس که برای هر تغییر شخصیتی باید یه بلیط میخریدیم خانوادگی و مجدد وارد میشدیم بس که خلاق و اقتصادی و فوق العاده ای بهترینم .و هزار ماشالله بهترین اجرا رو داشتی برای نمایش تصویری از حیوان مورد نظر. این و بی اغراق اعتراف میکنم عزیزم. ایشالله در نقش خود فوق العاده بدرخشی همیشه پسرک هنرمندم . خدایا خیلی شکرت ، ممنونتم.
راستی ، نکند که حسرت مامان گفتن را به دلم بگذاری . من برای همه عاطفه ام و تنها مادر توام . مادر صدایم کن . دلتنگ این واژه ی عزیز و مقدس ام. میشود آیا ؟ بگذار جادو شوم و غرق در لذت شنیدن عاشقانه ترین لفظ دنیایی . من با هر مامان گفتن یواشکی وزیر لبی ات از نو عاشق میشوم انگار ! حالا بماند حال دلم بعد از شنیدن مامان جان و مامان قشنگ و مامان خوشگل و مهربونم هر از گاهت . بماند !
( تمام بچه ها و پرسنل مهد کودک به تقلید از لحن و صدای دلنشین تو چپ و راست صدایم میکنند : عااااطفــــه ! حتی آن کوچولو هایی که فقط مامان گفتن را بلد بودند و کمی عطش این میل را کم میکردن ! )
حالم به واسطه ی آشنایی با دکتری مجرب خیلی خوب است . دندان هایم عصب کشی شدند و موها رنگ جدیدی گرفتند و کنکور ثبت نام کردم و یک سفر زیارتی در پیش روست . و سورپرایز بزرگی دارم. برای خودم ، تو و اونایی که دوستمون دارند .
. دعا کنید خیلی سرد نباشد.