پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

در انتظار معجزه

پاییز

1393/9/18 5:19
نویسنده : عاطفه
901 بازدید
اشتراک گذاری

 هوا سرد شده و من واسه رسیدن بهار لحظه شماری میکنممتنظر.

سلام

از روزی که مصمم به استعفا و خانه نشینی شدم کمی رفتارات مهربانانه تر و حرف گوش کن تر شده. همش میخوای من و تو تردید کار خوب و خوبتر بذاری ؟ نمیذاری تکلیفم و با خودم مشخص کنم . صبح ها هر روز با سرویس میریم و عادت کردی شش صبح بیدار شی و برپا رو بزنی و وقت صبحانه تو مهد کودک از همه سرحال تر باشی . هوای بچه ها رو بیشتر داری . با محمد تقریبا دوست شدی ، بهش میخندی . میای میگی عاطف میخوام برم پایین باید اجازه بگیرمآرام؟ میگم بله ! ادامه میدی خب راضی؟ میگم خب یعنی چی ؟ میگی : ای بابا ! یعنی بگو باشه برو دیگه شاکی!!! این دیالوگ تکراریه همه ی کارایی که میخوای اجرا کنی . رفتن به کلاس های دیگه ، حیاط , آشپزخانه ، بازی با اسباب بازی ها ، نخوابیدن ، نقاشی کردن و غیره . بعدش برای بچه ها توضیح میدی باید مثل من اجازه بگیرید ! باشه بچه ها ؟ بگید بااااشه ! و جالب اینه که من از هر سه مورد یکی رو موافقت میکنم و همش از دستم دلخوری . بماند که نمیذارم دلخوری ات زیاد طول بکشه و یه جوری سرت و گرم میکنم که زود یادت بره. از اون طرف یاد گرفتی وقتی میگم بچه ها بیاید غذاتون و بدم . یا میگم همه سر جاشون بخوابند بلند میگی : چشـــــم و میای بغل گوشم زمزمه میکنی اگه نخوابم هم دوسم داری دلخور؟ یا اگه نخورم ؟ و آره رو که میشنوی و مطمئن که میشی مامان در هر حالتی عاشقته با ناز امر میکنید پس آروم بگو امیرپارسا برو بخواب ! یا بیا غذات و بخور و خدا نکنه که مهربونی رو تو صدام نشنوی ! یک ساعت باید توضیح سوالاتی از قبیل چرا اینجوری با من حرف میزنی ؟ چرا اینجوری میگی ؟ مگه من کار بد کردم ؟ کی اذیت کرده ؟ چرا مهربون نبودی و ... بدم. بس که ناز و عزیز تشریف دارید.

برای خودت شعرهای من درآوری میسازی و تمام تلاش ات و میکنی تا جواب هر حرف معمولی من و با شعرهای یاد گرفته بدی .مثلا امروز صبح میگم مامانی پاشو چایی ات و بخور و گفتی چایی رو بریز تو فنجون ، مامان جون مامان جون . یا دیروز به سبحان عضو جدید کلاس میگم قشنگم گریه نکن زنگ بزنم مامان بیاد بلافاصله براش خوندی : گریه بده گریه بده بچه ها باید که بخندیم هاهاها. هر جا هم کم بیاری به یه چیزی ربطش میدی. خلاصه اینکه ازت راضی ام مامان. با اینکه چند روز گذشته واقعا اشکم و درآوردی ولی خدارو شکر این دو روز خوب داری به دلم راه میایمحبت . البته یواشکی بگم که همچنان گاهی سر به سر بچه ها میذاری ، بهانه میگیری ، از زیر مسئولیت و کارها در میری ولی در کل همیشه باعث افتخار و سربلندی ام بودی و خواهی بود انشاللهبوس .

موقع عکاسی از بچه ها تو آتلیه خاله فریبا مدل بودی و هر کوچولویی که گریه میکرد میرفتی میشستی لبه ی میز یلدا و یه ژست قشنگ میگرفتی و میگفتی ببین گریه نداره ! اینجوری ! خاله فریبا بگو چیک ! آهان ! و عکس هات یکی از یکی خوشگل تر شد. مامان فقط و فقط و فقط ازت یه خواهش دارم . هر وقت خوندی و فهمیدی بهش عمل کن . بچگی کن عزیز دل مامان . تا میتونی بچگی کن . من پشتت ایستادم . محکم تر از کوه ! تو با بچگی هایت دل به آب بزن و بچه گانه بزرگ شو و من با تمام دانش و تجربه ام که حاصل فارغ التحصیلی از کودکی است حمایتت میکنمبغل.

خونه مامان مرضی اینا دور از جونت شده بودی باغ وحش اختصاصی اهالی خونه ، سنگفرش طرح دار ورودی خونه رو قفس فرض کرده بودی و هر سه دقیقه یک بار ادای یکی از حیوانات باغ وحش خیالی ات و در میاوردی . شیر میشدی و میپرسیدی عاطف شیر چی کار میکرد ؟ و منظورت مدل حرف زدنش بود و بعد از توضیح من مثلا نعره میکشیدی و گوشت میخوردی و چون کمی مریض احوال بود دقیقه آخر هر نمایش ات حیوان مورد نظر میخوابید . گربه و سگ و کانگورو و پرنده و میمون و اسب و فیل و حفظ بودی ! مار رو هم ! فقط شیر و شتر مرغ رو یادت رفته بود اونم تنها صداهاشون و ! اجازه هم میدادی بهت غذا بدیم ! فقط گوشت البته ! اونم در تایم کوتاه شیر و سگ و گربه بودن ات خجالت. و جالب ترین مورد که بیشترین خرج و برای بازدید از یه باغ وحش زیبا و دوست داشتنی و جذاب انجام دادم . بس که برای هر تغییر شخصیتی باید یه بلیط میخریدیم خانوادگی و مجدد وارد میشدیم بس که خلاق و اقتصادی و فوق العاده ای بهترینم راضی.و هزار ماشالله بهترین اجرا رو داشتی برای نمایش تصویری از حیوان مورد نظر. این و بی اغراق اعتراف میکنم عزیزم. ایشالله در نقش خود فوق العاده بدرخشی همیشه پسرک هنرمندم محبت. خدایا خیلی شکرت ، ممنونتم.


راستی ، نکند که حسرت مامان گفتن را به دلم بگذاری . من برای همه عاطفه ام و تنها مادر توام . مادر صدایم کن . دلتنگ این واژه ی عزیز و مقدس ام. میشود آیا ؟ بگذار جادو شوم و غرق در لذت شنیدن عاشقانه ترین لفظ دنیایی . من با هر مامان گفتن یواشکی وزیر لبی ات از نو عاشق میشوم انگار ! حالا بماند حال دلم بعد از شنیدن مامان جان و مامان قشنگ و مامان خوشگل و مهربونم هر از  گاهت . بماند فرشته!

( تمام بچه ها و پرسنل مهد کودک به تقلید از لحن و صدای دلنشین تو چپ و راست صدایم میکنند : عااااطفــــه ! حتی آن کوچولو هایی که فقط مامان گفتن را بلد بودند غمگین و کمی عطش این میل را کم میکردن ! )

حالم به واسطه ی آشنایی با دکتری مجرب خیلی خوب است . دندان هایم عصب کشی شدند و موها رنگ جدیدی گرفتند و کنکور ثبت نام کردم و یک سفر زیارتی در پیش روست . و سورپرایز بزرگی دارم. برای خودم ، تو و اونایی که دوستمون دارند چشمکبوس.

. دعا کنید خیلی سرد نباشدخطا.

پسندها (6)

نظرات (16)

رومینا
18 آذر 93 11:13
ای جانم قربون دیالوگش بشم که اینقدر ناز حرف میزنه . رادوین هم به من میگه میمینا خانوم وای که چقدردلم هوایییییییییی مشهد کرده التماس دعا
عاطفه
پاسخ
سلامت باشید شما هم که نسبتا تازه رفتهدبودید ، ایشالله به زودی مجدد قسمتتون بشه
مامان عطرین
18 آذر 93 11:28
بسلامتی سفر بخیر مارو فراموش نکنی از دعاهای خیرت عزیزم چقدر خوشحالم که حالت بهتره منم دندونپزشک خوب میخوام برگشتی ادرسشو بهم بده باشه؟
عاطفه
پاسخ
محتاجیم به دعا ، چشم تو وبلاگت ادرس و میذارم
مامان مریم
19 آذر 93 16:25
آقا هر چی میخواستم بگم با اون جمله آخرت پرید رفت هوا ..سورپرایززززززز
عاطفه
پاسخ
مامان زهرا
19 آذر 93 23:40
سلام عاطفه جون .خوبی دوستم من هربار که میام اینجا خیلی انرژی میگیرم .خانمی خیلی سخته هم مادر باشی وهم مربی .اونم با این اخلاق وروحیه ی امیر پارسا .خدا بهت توانایی وسلامتی ومضاعف بده . عاطفه جون من کاملا برعکس شمام من عاشق سرما هستم .ازفصل بهار بیزارم . عزیزم هرجا رفتی درپناه خدا باشی شادوسلامت .التماس دعا. مخصوصا اگه مشهد رفتی خیلی برام دعا کن .
عاطفه
پاسخ
زری مامان
20 آذر 93 0:26
فدای این زبونت بشممم امیرپارسای گل خوب بچه م عادت به پادشاهی داره عاطفه جونم همه ی بچه ها هم باید تحت قلمروِش باشن دیگه
عاطفه
پاسخ
زنده باشی خاله زری خانوم
زری مامان
20 آذر 93 0:27
سفر بی خطر خانوم رنگ جدید موهات هم مبارک سورپرایز هم آخ جووووون
عاطفه
پاسخ
خیلی دوستت دارم
مامان محمدحسین
20 آذر 93 8:16
به به سفر زیارتی.... نه که بقیه پُست رو نخونده باشما ولی خب چون دلم لک زده برای سفر برام جذاب بود... آفرین گل پسر خاله....
عاطفه
پاسخ
انشالله قسمتتون شه به زودی
الهه
22 آذر 93 8:41
ماشالله به این مامان فعال و دوست داشتنی اول از همه تغییر عنوان وبلاگت که بازگویی حقیقت محضه تبریک میگم/ بله به یمن بودن امیر پارسا جون در زندگی مامان گلش هرگز دیر نمیشود. بعدشم من الان نمیدونم چی بنویسم یه عالمه حرف و نظر تو ذهنم از خوندن پستهات قلمبه شد خوب عجالتا در مورد جریانات مهد نظر بدم که به نظرم نرفتن راه چاهر نیستو سخته کمی ولی آموزش اینکه هر جا قوانین خودش رو داره میتونه راه حل باشه. دادن اطمینان که شما فقط و فقط مادر امیر پارسایی و عاشقشی و در هر حالی دوستش داری ولی اینجا محل کار شماست و این برای امیر پارس یک امتیازه که با مادرش در محل کارشه. مثالش هم همه بچه هایی که از این امتیاز محرومند و میان مهد تنها. بهتره ما یه سری قوانین رو رعایت کنیم تا بتونیم تو مهد خوشحال کنار هم باشیم و الا مهد رو از دست میدیم و باید بریم خونه مون حوصله مون سر بره! من نمیدونم ولی فک میکنم اینکه بچه ای تو سن بچه های ما بی هیچ دلیلی و صرفا به خاطر موقعیت قانون گذار برای دیگران باشه براش خوب نیست چون قوانین زندگی و رابطه گرفتن با دیگران رو براش اشتباه تعریف و نرسیم میکنه. فک میکنم اگر بهش قوانین رو آموزش بدی هم امیر پارسا جونمون و هم خودتون بدون استرس و ناراحتی میتونید از مواهب کار و موقعیت خاصی که دارید کماکان بهره مند بشید. مخلص شما عجالتا!
عاطفه
پاسخ
مثل همیشه ! جامع ، کامل ، مفید واقعا ممنونم و خدارو شاکرم به خاطر آشناییم با شما . آدرینا جونم و ببوسید
زری مامان
24 آذر 93 0:53
رفتی سفر و برگشتی به سلامتی؟
عاطفه
پاسخ
بعللللله
زری مامان
24 آذر 93 0:55
بفرما خصوصی
عاطفه
پاسخ
فرمودیم
زهرازری
24 آذر 93 16:10
آپم
عاطفه
پاسخ
خدمت میرسیم
مامان ترنم
25 آذر 93 10:57
دو خط آخرت بهم جون داد. هميشه خوش باشي و پر از خبرهاي خوش.
عاطفه
پاسخ
مامان عطرین
27 آذر 93 19:36
نیومدی هنوز؟
عاطفه
پاسخ
من از خجالت مردم
زری مامان
5 دی 93 23:28
عاطف جونم فکر دل ما رو نمی کنی اینقدر دیر به دیر می نویسی
عاطفه
پاسخ
ببخشید
هلیا قلی پور
2 اسفند 93 9:27
سلام وب خوبی دارید با اجازتون لینک کردن
عاطفه
پاسخ