گزارشات عقب افتاده
همینکه میتونم وسط مهمانداری و تو فاصله دم کردن برنج بیام اینجا و عکسا رو آپلود کنم و پست بذارم واسه یادگاری یعنی شاهکار ! پس دیگه ترتیب جلو و عقب نوشته ها رو به روی گل و وجود نازنین خودتون ببخشید.
آخرین تصویر از آخرین روزای مهد کودک :
جدیدترین ورژن خواب عصرانه پادشاه
بعد از سه سال و شش ماه یادش افتاده میشه شیر خشک و با شیشه هم خورد و ادای بزرگا رو درآورد !!!
مغازه دایی جون که از شهریور ماه به راه و ایشالله همیشه منبع خیر و برکت واسش باشه .
درست کردن تابلوی حیوانات به پیشنهاد خودت ( برای اینکه راحت تر وقت بازی حیوان فروشی اسم حیوون ها یادمون بیاد )
چیدن پرتقال حیاط از پنجره آشپزخانه (بهشت کوچک من )
گربه های خونگی حیاط که عادت کردن غذاشون و از پشت پنجره آشپزخانه ما بردارنو در اولین فرصت که حواسمون پرت شه و در باز شه داخل اتاقا واسه خودشون جولان میدن.
ارتش پیاده رو حیوانات
و آدم های جنگی مبارز که از حیوانات دفاع میکنن ( البته بیشتر بر علیه حیواناتن تا در کنارشون )
آموزش تکاوری به جنگجویان
و جابه جایی اتاق ها و اتاق جدید پادشاه
در ضمن عروسی عمو خسرو هم به بهترین نحو ممکن برگزار شد و با توجه به توضیحات ایام گذشته باید بگیم همچنان عروس خوبه بودیم و اقوام محترم همسر گوش شیطون کر حسابی مورد لطف و تعریف و تمجید قرارمون دادنو البته من هم واقعا دوستشون دارم. حالا نمیدونیم وسیله ای بودیم جهت تلخ کردن اوقات عروس جدید یا واقعا شایسته اون همه تقدیر و تشکر . به هر حال ما اون شب دست کمی از جاری خانوم نداشتیم و گویی شب عروسی هر دومون بود و حسابی درخشیدیم ( با تشکر از لطف خانواده همسر) . البته بماند که چقدر خسرو رو به چشم برادری دوستش دارم و هرکار کردم صرفا جهت روی گل خودش بود( قابل توجه بعضی ها)
و آخرین خبر اینکه بنده هم اکنون یک عدد زن دایی خانوم نازگل هستم از ایران که بی صبرانه منتظر نی نی خانومی عمه سمیه جون هست در آلمان. ( قند عسل نیومده خیلی دوستت دارم)
و منِ غر غرویِ ناراضیِ دلگیرِ بدِ تلخ و بدبین داره میخورتم که چرا هیچی آروم نیست . مثل اکثر روزا حال بد مزه ای دارم !
و عجیب و غریب دلتنگ چیزایی هستم که دقیقا نمیدونم چیه ؟!