پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

اتاق فکر

1394/11/10 12:16
نویسنده : عاطفه
414 بازدید
اشتراک گذاری

از دستم دلخوری ، دلخوری ات از تو ماشین دایی شروع شده ، سر مسئله ای کاملا بی ارزش و شاید از منظر تو بسیار مهم !

اعلی حضرت امر فرمودند که اینجانب به صندلی های عقب ماشین جلوس کنم که به دلیل ممکن نبودن توقف ماشین انجام این امر خطیر اندکی به طول انجامید و همین وقفه ی چند دقیقه ای سیلی راه انداخت از چشمان شما ، خانمان بر انداز ! به این بهانه گیری ، حال خواب آلوده ی شمارو هم تصور کنید و ببینید چه کشیدیم تا مسیر کوتاهمان طی شود و برسیم خانه به امید اینکه آرام بگیرید و فراموش کنید قصور مادر را .

ولی وقتی پس از گذشت دقیقه ها و به هر سازی رقصیدن و عذرخواهی های مکرر آبی از سرچشمه ی رود روان صورتت کم نشد و چشمانت همچنان پر آب مونده بود دلم ریش شد و تیر نهایی را زدم و گفتم : باشه ، تنبیه ام کن !بذار تنهایی توی اتاقت بمونم و به کار زشتم فکر کنم . لبخند محوی روی صورتت اومد و اشاره کردی به درب اتاقت و اشک ها زدوده شد.

داخل که شدم حواسم پیش کتری روی گاز و دم کردن چای بود .. در که بسته شد ، خواستم برای یکبار هم که شده از چشم تو در زمان تنبیه آنجارا برانداز کنم .

در لحظه اول نگاهی اجمالی کردم به اتاق و اسباب بازی های رنگارنگ بالا رفته از در و دیوار ! ولی بعد ... هم قد تو که شدم و به همان اندازه کودک تمام عروسک های قشنگت ،هیولاهایی شدن که دهن کجی میکردن و ماشین ها و تفنگ هایی که گویی آماده حمله بودن . همه چیز به طرز عجیبی وهم آور و ترسناک شد . بغض کردم ! و تازه فهمیدم دلیل زود نتیجه دادن همه ی دفعات این تنبیه چه بوده و چرا هر بار تو زودتر از پیش فریاد یافتم یافتم سر میدادی و می آمدی بیرون و می گفتی : دیگه تکرار نمیکنم ! گریه ام گرفته بود ....

و نگاه خیس تو را میدیدم که از لای در چگونه مرا می پاید .. بغض از سر انگشت پایم بالا می آمد و تمام جونم را احاطه کرده بود .. و اتاق زیبای تو هر لحظه کوچک و کوچک تر میشد و کم مانده بود تا صدای جیغ و داد وسایل را هم بشنوم...

نفهمیدم کی اشکم سرازیر شد . فقط توی مهربانم را دیدم که میپرسیدی : دیگه تکرار نمیکنی ؟ و پاسخت را که گرفتی دستم را کشیدی و رفتیم بیرون .

سکوت جایز نبود. سفت در آغوش کشیدمت و گفتم : دیگه هیچ وقت تنهایی تو اتاق واسه تنبیه نمیری ! از این به بعد دوتایی میریم به کارای اشتباهمون فکر میکنیم .

خنده و گریه هر دوتاییمون قاطی شده بود .


- این چندمین مسیر اشتباهی بود که برای پرورش یگانه گل زندگیم طی کرده بودم.

- این کار محدود میشد به دو دقیقه زمان و فکر کردن به چرایی انجام کار و نتیجه گیری مثبت یا منفی از انجامش و هیچ وقت صرف تنها بودن و اجباری تصمیم گیری کردن توش مطرح نبود.

- این پست حداقل دو هفته پیش نوشته شده بود.

پسندها (1)

نظرات (0)