پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

معجزه

1397/8/17 22:00
نویسنده : عاطفه
435 بازدید
اشتراک گذاری
عزیز دل مامان
زیبای بی همتای من ، دیگه روز و ماه و سال نبودنت از دستم در رفته .. نه که نشینم به انتظار و شمردن ولی روز و شبمون گم شده .. طلوع و غروب همه فصل ها یکیه برامون .. و لحظه ها تکرار یه درد عمیقند ... نبودن تو !
چه میکنی با بی مادری ؟
غیبتت اینجا منو که پیر کرده .. میترسم از نیامدنت .. از برگشتنی که از من جز سوی کم چشمانم و سفیدی موها چیزی نمونده باشه ..
موهام بی رنگ شدن و من منتظرم تا باز دوتایی بریم ارایشگاه .. لباس ها .. لاک ها ... تو اومده بودی که رنگ بپاشی تو زندگیم ..نیستی و من دارم خفه میشم تو این دنیای خاکستری و دوست نداشتنی !
اومده بودی و شده بودی گرمای دلم ..بهونه تپیدن قلبم ... شده بودی زندگیم ! همه امید و عشق و نهایت همه ارزوهام !
میفهمن چه بر سر روز و روزگارم اومده با نداشتنت ؟
پادشاه ؟ پادشاه پرهیزکارم ، نداشتنت باور نکردنیست وقتی همه جا با منی .. هنگام خرید ..سر کلاس ها .. کنار سفره .. وقت تماشای فیلم و سریال و موقع خواب و پیاده روی و مهمونی و ... همه جااا هستی !
فقط نمیتونم بغلت کنم ، فقط نمیتونم سفت ببوسمت ! نمیتونم زیر بغلت و بگیرم و ببرمت بالا و شکمت و قلقلک بدم ... فقط نمیتونم صورتم و کنم لای موهات و نفسای عمیق بکشم ...
تو هستی ! من ناتوانم تو انجام همه روزانه هامون ... امیرپارسا ، من محتاجم به بودنی که بتونم لمس کنم ... مامانِ صبور و قوی تو زانوهاش تا شده .. اساسی کم اوردم عزیز دل مادر ... دعای من برات اثر نداشت ... مادری نبودم که دستای نیازش ، مستجاب کردن بلد باشه .. تو دعا کن .. تو بگو !
من اومدم و نرسیدم ... تو بیا و برگرد ...
نذار این زانوهای تا شده به خاک بیافته .. چشمم براه مونده .. انتظار بسه .انتظار درده ... و من به پایان خوش همه چی امید دارم ... بیا .
هفدهم ابان نود و هفت
پسندها (6)

نظرات (0)