پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

در انتظار معجزه

2

1391/4/6 16:39
نویسنده : عاطفه
416 بازدید
اشتراک گذاری

(... نی نی پادشاه از هیچی خبر نداره، ولی من میدونم که دردش میاد ! گریه می کنه ! تب داره ! و کلی دردسر دیگه .. واسه همینه که خیلی می ترسم ! نمی دونم چرا زدن واکسن اجباریه !!! )

یه روز خوب تابستون وقتی هنوز خورشید درست حسابی طلوع نکرده بود و چشمای پادشاه هم باز نشده بود تلفن خونه زنگ زد.. دیرینگ دیرییریینگ ..  تا گفتم: بله ؟ از اون ور مامان مرضی با عجله گفت : زود آماده شید بیاید پایین بریم واکسن امیر پارسا رو بزنیم !!!

و اینجوری بود که پادشاه هم مثل بقیه نی نی ها روونه بیمارستان شد !

خیلی خیلی ترس داشت . نمی دونستم باید کجا بریم ! هرچی بقیه گفته بودند هیچ فرقی نداره و واکسن همه جا یکی نمی تونستم قبول کنم ! اول رفتیم بیمارستان کودکان که گفتند واکسن نمی زنند و از اونجا راهی بیمارستان بهمن شدیم.

( تمام وجودم یه جوری شد، یاد روز تولد پادشاه افتادم. پیاده رو بیمارستان.. لحظه های سخت انتظار برای پذیرش .. خانمی که منو برای رفتن به اتاق عمل همراهی کرد..آسانسور!!! و ...)

رفتیم قسمت کلینیک و نوبت گرفتیم و اینگونه بود که از ساعت٧:٢٠ دقیقه صبح تا ١١:٣٠ دقیقه معطل شدیم و بابا کریم بنده خدا کلی از کار و زندگی افتاد و در نهایت به اجبار رفت و ما به یمن حضور پادشاه با یک تاکسی دربست به خانه بازگشتیم.

ساعت یه ربع به ١١ بود که آقای دکتر تشریف فرما شدند و ما پس از نفر اول داخل اتاق شدیم ( در مورد اینکه دکتر چقدر از حضور پادشاه تعجب کرد چیزی نمی نویسم!) و نی نی .......... بله ! واکسن زده شد.

مادر خانومی پادشاه که اصلا طاقت دیدین درد کشیدن نی نی رو نداشت برای همین مثل همیشه انجام کارهای سخت رو به مادربزرگ خانومی پادشاه محول کرد و خودش به دنبال پرداخت هزینه ها رفت.. البته این از اندوه و دلواپسی اش چیزی کم نکرد . فقط می خواست کمَکی خودش را گول بزند تا پادشاه کوچولو نفهمد که مادر خانومی تشریف دارد و او باید درد بکشد.

انقدر اضطراب داشتم که پس از پرداخت هزینه دارو در بیمارستان داروها رو تحویل نگرفته بیرون آمدم تا زودتر به منزل برسیم و پادشاه کمی آرام گیرد.

سی دی تولد پادشاه رو هم که گرفته بودم داخل رایانه گذاشته و ... فوق العاده برای شرح ماجرا خیلی کم است! محشر بود!!! (درباره آن بعدا" می گم )

جناب پدر برای امیر پارسا خان قطره تهیه کرده (البته از نوع بدون طعم دهنده ! که واقعا تلخ بود) و من سرخودانه هر ٤ ساعت ٦ قطره (روش صحیح : هر ٦ ساعت ١٠ قطره)  به پادشاه خوراندم و اون با همه ی کوچولویی اش فهمید و که مامان و بابا اصلا طاقت و تحمل بی تابی یکی یه دونه اشونو و ندارن که خدار وشکر اصلا تب نکرد ولی کاملا معلوم بود که حسابی با میکروب های ضعیف شده واکسن در حال جدال و نبرد ! خیلی عرق سرد کرد و کمی هم گریه .

دو روز بعد ... خدا رو شکر بحران گذشت . شهر در امن و امان است و حال پادشاه خوب.

ولی اینجا من از استرس دل پیچه گرفته ام ...  شمارش معکوس واکسن ٤ ماهگی شروع شده ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهه
26 مرداد 92 2:13
مامان پادشاه جون
قطره دو برابر وزن هر 4 ساعت تا 24 ساعت اول و در صورتی که تب بالا باشه به همین ترتیب تا 48 ساعت و در صورتی که تب نباشه هر شش ساعت دو برابر وزن باید بدیم. بنا براین کارتون هیچ اشکالی نداشته


مرسی عزیزم از راهنماییت ولی یه کم دیره دیگه ! این اتفاق یک سال و یک ماه پیش افتاده !