غار تنهایی
دلتنگ که می شم .. بهانه گیر و غر غرو و لوس که می شم صبر می کنم .. مدارا می کنم باهات ... می خوابونمت ! بعد ...
میرم تو اتاقت و درو پیش می کنم .می شینم وسط اتاق وهمه ی اسباب بازی ها رو می ریزم وسط .. همه چی یادم می ره !
دلتنگی ها و بهونه هام لا به لای رنگ های شاد اسباب بازی ها گم می شن وبه شوق بازی از سر و کول دلم می ریزن پایین و می رن لا به لای وسایل .
خط خطی می کنم .. باتری قطار و می ذارم تو عروسک و مال اون کفشدوزک و رو می ذارم تو تلفن ات ! شاد می شم از صداهای قشنگشون .
عروسکت و تو بغل می گیرم و با ماشین کوچولو ها بیب بیب می کنم .. قلب ببعی ات و می چرخونم تا آهنگ بزنه ... زرافه کوچولو رو کوک می کنم تا بدو بدو بره ... جوجه زرد ناز نازی ات و هی تکون می دم و اون دوباره برمی گرده جای اولش ... بعضی وقتا هم می شینم رو اون اسب خوشگل صورتی ات و پیتیکو پیتیکو .. می رم به سرزمین رویاها ...
بازیم که تموم می شه همه چی رو می ذارم سر جاش و اتاق و جوری مرتب می کنم که خودمم باورم نشه یه مامان تنها ساعتی توش بازی کرده ...
در و پشت سرم و می بندم و میام پیشت دراز می کشم .
چشماتو که وا می کنی سرحال سرحالم ! انگار همین الان بزرگ شدم و کلـــــــــــــــــــــــــــــی انرژی دارم .
مامانی من تو این خونه عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــق اتاقتم !
میشه وقتی هم بزرگ شدی اجازه بدی بعضی وقتا یواشکی بیام توش بشینم و بی صدا برم ؟؟؟