پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

در انتظار معجزه

دوری

1392/3/28 23:26
نویسنده : عاطفه
354 بازدید
اشتراک گذاری

تو دل مامان که بودی، مطمئن که شدم هستی ..تا 2 ماه و خورده ای به هیچکس حرفی نزدم (به دلایلی که هرگز نخواهی فهمید ) نزدیک ماه سوم که شدیم .. داشتم می مردم از نگفتن خجالت اولین نفری که مطئمن بودم از بودنت خوشحال میشه رو صدا کردم و برگه ی آزمایش و نشونش دادم ... اشک تو چشماش جمع شد و محکم بغلم کرد بغل

از دست بعضی ها که خیلی حرص می خوردم و با بعضی کاراشون واقعا غصه دار می شدم یه نفر بود که مثل من ناعادلانه رفتار کردن اونا رو می فهمید و بغل گوشم می گفت : عاطف هیچی نگو عیب نداره .. و من از احساس فهمیده شدن ام آروم میشدم ...

مهمون که دعوت می کردم ... کمک که می خواستم .. سوال که داشتم ... یه نفر بود که همیشه می گفت : باشه عزیزم میام .

خیلی دلم براش تنگ شده امیر پارسا . نمیتونم خودم و قانع کنم که صرفا" به خاطر خستگی از آدم های دور و برش و محیط تن به این غربت داده باشه ... توی همه ی عکساش داره می خنده .. باهاش که حرف می زنیم فقط از خوبی های اونجا تعریف می کنه و اینکه چقدر داره بهش خوش میگذره ..

راضی ام از آرامشش ولی ... شاید از خودخواهیه من ! کاش نمی رفت .. می موند . فکر می کنم همین جور که گاهی من از دلتنگیش سرم و تو بالش می کنم و بیصدا اشک می ریزم .. یه جایی تو اون شهر مدرن میره یه گوشه و خودش سبک میکنه از حجم دوری و تنهایی ...

وقتی میومد پیش ات حتی بیشتر از زمان هایی که مامان مرضی کنارت بود بهت خوش می گذشت . این و من نمیگم تمام حس مادریم می گفت که خیلــــــــــــــــــــــــــي دوسش داری و کنارش احساس امنیت و آرامش میکنی .. کنار تو بچه میشد .. بغض میکرد .. میخندید .. غذا میخورد و میخوابید ..

از لرزش دستای بی جونت موقع تولد اشک میریخت ... دوست خوبمون بود و با تمام دلخوری هایی که نا آگاهانه پیش میومد .. خلیلی دلتنگشیم .

خوشحالم که بعد بابا و مامان گفتن ات ، انقدر قشنگ ، غلیظ و دوست داشتنی با علم به اینکه 3 ماهه که ندیدیش و از زمان زبان باز کردن ات نبوده صداش می کنی و بهونه اش رو میگیری ..

واقعا زیبا میگی :

 عــــ مـمـمــــ ـــه !!!

 

عمه جون و پادشاه .

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شیرین نوشت :

 " ازاونجا که عمه سمیه از اول هم اروپایی فکر می کردن میان عکسای محدودی که داریم این تنها عکس با حجاب! عمه جونی خیلی خوشگلتر از ایناس "

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله بهناز مهدی
28 خرداد 92 16:26
چه زنداداش خوبی .


حدیثه
28 خرداد 92 23:29
کاش خداقسمت ما میکرد از این زن داداش های مهربون.نمی گیم عشقولانه در میکرد حداقل فحش هم مینوشت مثل شما قشنگ مینوشت واسمون ما راضی بودیم


خونه ی ما
30 خرداد 92 1:49
آخی چه مهربون
چه نی نی بانمکی عزیزززممم
من شما رو لینک کردم اگه افتخار میدی منو لینک کن و همیشه بهم سر بزن که خوش تو خوش بشیم



چشم
زری مامان مهدیار
4 تیر 92 14:34
امیدوارم هر جا که هست از ته ته دل خوشحال باشه

مرسی مهربونم