پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

باحال

1392/4/15 13:28
نویسنده : عاطفه
322 بازدید
اشتراک گذاری

تـــــــــــــــــــــــــــــــرو خدا برو خونـــــتـــــــون ! ( جیغ بنفش مایل به مشکی من ساعت 13:06 دقیقه ظهر خطاب به پسرک دوست داشتنی همسایه !!!)عصبانی

هرچی ما این پادشاه کوچکمون رو به روی چشم می گذاریم و نمی گذاریم آب کمی بیشتر از حد معمول در دلش تکان بخورد و از گل کمتر به او نمی گوییم این سجاد رودار همه چیزهای ندیده و نشنیده را برایش جبران می کند ! و تازه تکلیف هم برای من گنده تعیین می کند  که بشین رو زمین و به کار ما کار نداشته باش !!!!

موهای پسرک بیچاره را میکشد و می گوید آخه باحاله !

از روی تخت پرتش می کند و پایین ومیگه آخه حال میده !

لپ های نداشته اش را به دو طرفین صورت میکشد و همچنان می گوید باحاله !

بالش را محکم روی سرش می اندازد و جواب میدهد حال میکنه !

از روی اسبش پرتش میکند پایین و میگه حال میده !

شکلاتش را از دستش میگیره و میخوره میگه آخه خوشمزه اس !

دستش رو انقدر فشار میده تا سرخ میشه و میگه باحال بود !

طبق رسم یک روز در میان اش یک اسباب بازی را کن فیکون می کنه و محتویاتش را برای نشان دادن به امیرپارسا ! بیرون میریزد ! و آخرش میگوید آخیش‌!

کاسه ی فرنی پسرک را واژگون میکند و می گوید خیلی حال داد و اخم مارو که کشدار میبیند دلیل میاورد امیرپارسا دوست نداشت بخوره !

دکمه کامپیوتر را زمانی که ما سرش نشسته ایم و مشغول پست گذاری هستیم میزند و خاموش میکند و میگه باحال بود نه ؟ من با داداشمم وقت بازیش اینجوری شوخی می کنم !

تا بالکن میرود و پسرک را به دنبال خودش میکشد و به دو میاید و پیش ما قایم میشود و در جواب اجاد اجاد گفتن پادشاه خودش فتوا میدهد مامانت منو بیشتر دوست داره و گفت تو بری ! و جیغ پسرک که در میاید میگه چه با حال !

ظرف های کابینت را در اتاق پسرک میچیند و می گوید بازی باحالیه و یکدفعه صدای شکستن میاید و می گوید : خب چی کار کنم ؟ باحال بود دیگه ! و اینجاست که صبرم تمام میشود و فریادم قطعا" به طبق ی سوم منزل مسکونیمان هم میرسد!

و هرچقدر من دلم از لحظه ی ورود این اعجوبه تا رفتنش به لرزه میافتد ، پادشاه آخ حال می کند (به قول سجاد) از در کنار او بودن !

ومن همیشه آخر این کارها و شیطنت ها با دهانی متعجب ، مات چهره ی خندان پسرکم میشوم و در نهایت به سلامتی عقل بچه ی خودمان شک میکنم متفکر !!!!!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

در احوالات همسایگی : دیروز در پی یک تصمیم ناگهانی برای تقریبا" بله برون عمو خسرو جان پادشاه، ما از 9 صبح تا 1:30 نیمه شب منزل تشریف نداشتیم ! برادرسجاد جان عزیزمان ساعت یک ربع به نه صبح امروز در منزل ما را کوبیده و با چهره ای حق به جانب و انگار که پسرک کوچک ما جوان رشید و برومند 18 - 19 ساله است سراغش را میگیردو می پرسد : امیر پارسا خونه اس ؟ سجاد دیروز حوصله اش سر رفته بود ! داره میاد اینجا کارش داره  .

و باز چهره ی من بدبخت همسایه دوست تعجبخنثی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

هدی
15 تیر 92 13:29
چه باحال !

خــــــیلی ! ایشالا قسمت شما بشه !
مامانی مهدیه
15 تیر 92 13:31
ببخشیدا مامان به این خوش ذوقی چرا تو این دو تا عکس که تو این اتاقه سطل زباله اش پره ؟


جان ؟
اولی فقط مقوای لباس جدیدمه که ازسرش از سطل زده بیرون و همون شب برش داشتم !
و دومی که این باشه مربوط به جزوه های دانشگاه جناب پدر که باید خودش برداره !
سوال دیگه ای نیست ؟
رومینا
15 تیر 92 14:08
سلام خوبید پادشاه کوچولو خوبه ؟ ببین چه طاقتی داری من بودم میزدمش مینداختمش بیرون

علیک سلام به روی ماهتون ، آخه هی میگم گناه داره ! ولی انگار تا نزنمش از رو نمیره


مامان امیرناز
15 تیر 92 15:27
سلام عزیزم چه پسر نازی خدا حفظش کنه چقدر صبوری که این شیطونک همسایه رو تحمل میکنی.. پست قبلی رو خوندم اایشالا سایه همسری سالهای سال مستدام باشه بهمون سر بزن

ممنونم ، مزاحم میشم
زری مامان مهدیار
16 تیر 92 11:10
واااااااااای عاطفه جون
آخ از دست این سجاد
کاش می شد.... کاش... آخه چی بنویسم که خدا رو خوش بیاد و باحال باشه حال این مامان سجاد گرفته شه
آخه بچه نمی فهمه مادر محترم شما که می فهمی بیا بچه ت رو جمع کن که این همه حادثه ی باحال رو تو خونه ی مردم ایجاد نکنه


چه نظر با حالی
زری مامان مهدیار
16 تیر 92 11:12
تو تصوراتم هم این سجاد دقیقاً همین شکلی بود
حتی مامان محترم دل گنده ش رو هم می تونم تصور کنم اینقدر که بهش علاقه مندم


مامانش گتده هست ولی دلش خیلی لاغره ولی داداش وباباش آخ دل گنده ان ! دارن می ترکن دیگه !