پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار معجزه

طالبی

1392/4/15 23:24
نویسنده : عاطفه
364 بازدید
اشتراک گذاری

در این ده ماهی که به منزل جدید آمده ایم . شهره ی خا ص و عام شده ایم به لطف حضورت نانوایی که میرویم سهممان بعد از هر چند تا نانی که میگیریم یک نصفه ی اضافی هم هست برای وجود مبارک آقا ! از کنار سوپرمارکت سر خیابان که می خواهیم رد شویم صدایمان می کنند جیره ی بیسکوئیت رنگارنگ و آبنیات چوبی ات را مجانی می دهند . بیرون که می خواهیم برویم یا به هردلیلی که تا سر کوچه میرویم حتی به هوای گذاشتن زباله ها در سطل آن سوی خیابان ،میوه فروشی جنب کوچه یک موز ـ دو شلیل ، یا مثل امروز یک طالبی را مهمان دستانت می کند و در دل ما انگار عروسی میگیرند وآخ قند است که آب میشود از محبوبیت و شهرت شما ! چه کنیم مادریم دیگر ! یکی پسرش المپیاد می رود و یکی پزشک حاذقی میشود و یکی مخترع و یکی هم مثل ما دلش را خوش میکند که پادشاه اش  سلطان قلبها شده ! افتخار ، افتخار است دیگر !!! ما هم دلمان را علی الحساب به همین شهرت محله ای خوش می کنیم تا جهانی شدنش انشالله و مدام زیر گوشتان می خوانیم از پس این محبوبیت به خودت مغرور نشو ( نه که خیلی متوجه مسائل هستید گفتیم در دام حسودان نیافتید خدایی ناکرده )از خود راضی

تو خودت قند و نباتی


و هی سرمان را به شیرین کاری های پادشاهمان گرم میکنیم تا دنبال پاسخ نرویم ولی ذهنمان درگیر که میشود ول کن معامله نیست دیگر ، اگر می توانید مددی رسانید :
1-    پسرک ما خیلی دوست داشتنی است ؟
2-    مردم محله ی ما بچه ندیده اند ؟
3-    من عقده ای هستم ؟ (مدیونید اگر بگید گزینه ی 3)
4-    مسائل را گنده می کنم ؟
5-    نظر سوء به کودک دلبندمان دارند ؟
6-    اجاقشان کور است ؟
7-    برای دخترانشان دنبال شوهر تاج و تخت دارند ؟
8-    با پدر پسرکمان رفیق اند ؟
9-    پسرک مهره ی مار دارد و ما خبر نداریم ؟
10-     هیچکدام
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دل سوزانک : راستی پادشاهم ؛ وقتی به این راحتی با حضور تو همه چیز بی هیچ هزینه ای به خانه میاید ، مرا به غیر تو چه حاجت است ؟چشمکزبان

بعدآ نوشت : امروز ظهر هم وقتی از از خونه ی خاله مژگان برمیگشتیم باز هم یه طالبی دیگه گرفتی از خود راضی

بعد از بعدا" نوشت : و امروز 92/4/18  یه طالبی دیگه ! نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

حدیثه
16 تیر 92 14:51
گزینه 3


گفته بودم مدیونید !!! بدجنس !
مامانی مهدیه
16 تیر 92 14:52
هیچکدام


واقعا" ؟؟؟
مامان زهره ی عرشیا
16 تیر 92 14:58
گزینه 11 - پادشاه ندیده اند


شما جایزه ویژه این مسابقه رو بردید ! چرا به عقل خودم نرسید ؟
مامان امیرناز
16 تیر 92 23:51
سلام عزیزم من با گزینه یک موافقم چون ما که چند صباحیست با خودشان و والد سلطانشان آشنا شدیم بسیار شیفته شان شدیم اگر والد سلطان اجازه دهند تبادل لینک کنیم
لینک شدید
مامانی مهدیه
17 تیر 92 14:17
میدونی من عاشق چشمای این وروجکم ؟ فقط به عشق دیدن عکساش میا اینجا و هیچ کاری به نوشته های زشت مادر عزیزش ندارم



در ضمن چشاش مثل مامانشه !
هدی
18 تیر 92 23:28
اگه همینجوری پیش برید میتونید مادر و پسر یه طالبی فروشی راه بندازید

اینم خوب فکریه ! ولی بستگی به کرم میوه فروشه داره

زری مامان مهدیار
20 تیر 92 12:34
به آقا میوه فروشتون بگو طالبی زیادش هم برای بچه خوب نیست، این دفعه یه هندونه ی قرمز و شیرین یا یه خربزه درست و حسابی بده
مردم ابراز علاقه هم بلد نیستن
والا!!!!
ولی خداییش خوش به حالتون شده حسابی ها
شک نکن گزینه ی 1،9
و شاید گزینه ی 7 هم درکنارش باشه تو این دوره زمونه کم چیزی نیست داماد تاج و تخت دار


آره واقعا" ! نمی دونم چرا خودش درک نمی کنه ! هرچی هم هر دفعه می پرسم این خربزه ها هم شیرینه ؟ فقط میگه آره و بازم طالبی میده !
مـــمنونم دوست عزیزم که انقدر به این پادشاه کوچک مادر لطف داری دوستتان داریم
Fateme
12 مرداد 92 19:02
آره باباهمه اهل محل میشناسنش آدم باهاش جائی میره احساس غرورمیکنه تاردمیشی همه تحویلش میگیرن!!!طفولیتم سوخت.درکمال تعجب بایدگفت احتمالا این پسرک بانمک مهره مارداره


مال تورو برداشتم انداختم گردنش
Fateme
13 مرداد 92 0:37
باباماتوگردنمون فقط یه چیزداریم اونم .....
زنگولس بخدا!!!!انقدمقلته نکن دیگه


نمیری با این زبونت ! خدا نکرده کم نیاری
الهه
26 مرداد 92 3:31
خانم امشب با وبلاگتون آشنا شدم
عالی مینویسی
یکی از لذتهای بی بدیل زندگی برای من اینه که نتونم از خواندن یک نوشته بگذرم. ممنونم که بعد از مدتها باعث شدید این لذت رو دوباره بچشم. جمعه روز خسته کننده و پرکاری بوده برام ولی در حالیکه چشام داره چپ میشه و میدونم فردا صبح زود (فردا صبح زود؟! منظورم همین یکی دو ساعت دیگست!) یک پرنسس کوچولو با ندای ملکوتی (همون جیغ بنفش خودمون!) من رو به حضور خواهند طلبید ولی نمیتونم دست بکشم از خوندنتون. مرسی مرسی و باز هم مرسی


عزیزم من الان چی میتونم بگم با اینهمه احساس شرمندگی ؟ خیلی خوشحالم از آشناییت. ممنون که اینجا رو میخونی . واسم افتخاره. همیشه منتظر حضورت میمونم.
الهه
26 مرداد 92 22:31
معمولا تو این جور مواقع یک مرسی هم کفایت میکنه!
از شوخی گذشته اجازه هست که لینکتون کنم که همیشه بهتون سر بزنم؟

باعث افتخارمون.