طالبی
در این ده ماهی که به منزل جدید آمده ایم . شهره ی خا ص و عام شده ایم به لطف حضورت نانوایی که میرویم سهممان بعد از هر چند تا نانی که میگیریم یک نصفه ی اضافی هم هست برای وجود مبارک آقا ! از کنار سوپرمارکت سر خیابان که می خواهیم رد شویم صدایمان می کنند جیره ی بیسکوئیت رنگارنگ و آبنیات چوبی ات را مجانی می دهند . بیرون که می خواهیم برویم یا به هردلیلی که تا سر کوچه میرویم حتی به هوای گذاشتن زباله ها در سطل آن سوی خیابان ،میوه فروشی جنب کوچه یک موز ـ دو شلیل ، یا مثل امروز یک طالبی را مهمان دستانت می کند و در دل ما انگار عروسی میگیرند وآخ قند است که آب میشود از محبوبیت و شهرت شما ! چه کنیم مادریم دیگر ! یکی پسرش المپیاد می رود و یکی پزشک حاذقی میشود و یکی مخترع و یکی هم مثل ما دلش را خوش میکند که پادشاه اش سلطان قلبها شده ! افتخار ، افتخار است دیگر !!! ما هم دلمان را علی الحساب به همین شهرت محله ای خوش می کنیم تا جهانی شدنش انشالله و مدام زیر گوشتان می خوانیم از پس این محبوبیت به خودت مغرور نشو ( نه که خیلی متوجه مسائل هستید گفتیم در دام حسودان نیافتید خدایی ناکرده )
و هی سرمان را به شیرین کاری های پادشاهمان گرم میکنیم تا دنبال پاسخ نرویم ولی ذهنمان درگیر که میشود ول کن معامله نیست دیگر ، اگر می توانید مددی رسانید :
1- پسرک ما خیلی دوست داشتنی است ؟
2- مردم محله ی ما بچه ندیده اند ؟
3- من عقده ای هستم ؟ (مدیونید اگر بگید گزینه ی 3)
4- مسائل را گنده می کنم ؟
5- نظر سوء به کودک دلبندمان دارند ؟
6- اجاقشان کور است ؟
7- برای دخترانشان دنبال شوهر تاج و تخت دارند ؟
8- با پدر پسرکمان رفیق اند ؟
9- پسرک مهره ی مار دارد و ما خبر نداریم ؟
10- هیچکدام
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دل سوزانک : راستی پادشاهم ؛ وقتی به این راحتی با حضور تو همه چیز بی هیچ هزینه ای به خانه میاید ، مرا به غیر تو چه حاجت است ؟
بعدآ نوشت : امروز ظهر هم وقتی از از خونه ی خاله مژگان برمیگشتیم باز هم یه طالبی دیگه گرفتی
بعد از بعدا" نوشت : و امروز 92/4/18 یه طالبی دیگه !