پادشاه منپادشاه من، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

در انتظار معجزه

تکلیف

1392/4/21 16:13
نویسنده : عاطفه
398 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی هست که می خواهم برایت درباره اش بنویسم ، به بهانه ی تو و برای دل خودم .. از رمضان .

پارسال این موقع 2 ماهه بودی و امسال یک سال و 2 ماهه ! و من در هر دو سال در حسرت یک روزه ی بی عیب و نقص ! کاش مادر قوی تری داشتی .. این ماه رو بی هیچ غلوی خیلی دوست دارم .. غیر از تمام معنویتی که به آدم می دهد ، غیر از میزبانی که خیلی مهم است و حضور در مهمانی اش بسی مایه مباهات ، برایم یادآور خاطرات خیلی شیرینی است ... از سحر ها و گاها" افطارهایش خاطرات خیلی تکرار نشدنی دارم ... خاطراتی که حالا به دلیل همسر شدنم ، مادر شدنم و .. باید به یاد نیاورمشان ! و اگر به یادشان افتادم با لبخندی پر از حسرت ازشان بگذرم ... و به دروغ بگویم تلخ بود !!!ابگذریم ..

التماس دعا !

امیرپارسای عزیزم بزرگ که شدی ، 15 سال تمام ! میشی بزرگ مرد کوچک این خانه ! از روزهای پیش رویت هیچ خبر ندارم ولی از آرزوهای مهم خودم برای آن روزهایت زیاد می دانم .. و ارزشمند برایت بودن  15 سال تمام ات یکی از آن مهمترین آرزوهاست !
نیاز به چادر و کیک و جشن نداری ، مولودی خوان هم نمیاوریم ، شب تولدت که شد ارزشمندترین تسبیحم را که شاه مقصود بسیار زیباییست و  پدر قبل از عقد بهم داد در دستانت میگذارم و می گویم وقتی آرزویت کردم تو را صالح خواستم ، وقتی در دلم آمدی برای صالح بودنت بسیار دعا کردم ، وقتی در بغلم بودی بی نام خدا هیچ در کامت تریختم ، الان غذا که می خوری الهی شکر گفتن بعدش یادت نمی رود .. از تو توقع دارم .. 15 سال تمام که رسیدی جوان های این زمان (بلا نسبت خیلی ها) الگویت نشوند .. بهانه های رنگارنگ را برای مادر ردیف نکنی .. نگذاری رویمان بهم باز شود .. پدرت که الگویت شود بس است . همین که کمییت نمازش به جاست برای من کافی است کیفیت اش را خودش و خدایش می دانند . چه غرور برانگیز است که با تو جایی بروم و دختران از تو رو بپوشانند .. چه افتخار آمیز که پسر نوجوانت سجاده پهن کند و به نماز بایستد .. چه رویایی که بپرسد افطار چی داریم ؟ یعنی آن روزها را میبینم ؟ یا بعدها خدایی ناکرده به این نوشته ام میخندی و میگویی چه خیالاتی داشتی مادر ؟ دوره این حرفها گذشته است .. و اگر بگویی چقدر دلشکسته میشوم از همه ی زحمتی که برایت کشیده ام و میکشم .. از همه ی دعاهایی که در گوشت خواندم و مجالسی که بردمت و آرزوهایی که برایت کردم .. و مطمئنم که نمیشود !!! تو پسر منی .. پادشاه ایـــن خانه ای ! خدا بر سر سفره ی ما همیشه مینشیند ... مادر گناه هم کند ، خدا در کنارش است و دلیلش را می داند (سوء استفاده نیست ! ماجرا دارد ..) خدا مادر و پدر و خواهر و برادرمان است .. و هم هوای من و هم هوای بابا را خیلی دارد ... و هم شما را ! و به تو فرصت داده است .. و وقت زیادی برای بازی . بازی هایت که تمام شد ، خسته که شدی اندک زمانی استراحت کن و بعد بلند شو دوشی بگیر و وضویی و بشین بر سر سفره خدا و بگو : سلام ، من نه به خاطر حرف های مادرم ، به خاطر روی گل خودت آمده ام خدا .

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چه قشنگ ! خیال باطل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان امیرناز
21 تیر 92 16:24
سلام عزیزم مثل همیشه لذت بردم از نوشته های قشنگت حرفهای دلم و زدی همیشه دغدغه ام اینه که فرشته نازم با خدا دوست بمونه ایشالا با چشمای مهربونت این روزایی که گفتی و می بینی راستی نازنینم میشه بدونم اهل کجایی?? بی زحمت تو وبلاگم بنویس

سلام خدارو شکر که لذت می برید و امیدوارم که همه ی فرشته هامون دوست صمیمیخدا باشن . چشم ، خدمت میرسم و میگم.
parinaz
21 تیر 92 16:55
سلام خوبی
آپم
بدوبیا
منتظرم...

سلام شاپرک خانم. چشم
parinaz
21 تیر 92 23:56
عاطفه جونیدیدی لینکیندمت؟؟؟؟؟؟؟باید از همین حالا پاچه خواری مادر شوی آینده را بکنیم دیگر


مامان امیرناز
22 تیر 92 0:44
سلام گلم من مادربزرگ هام هر دو فوت کردن اون کسی که مریضه مامانمه که بخاطر جراحی قلب بازی که چند وقت قبل داشته حسابی احتیاج به مراقبت داره منم افتخار پرستاری ازش و دارم واسه همین وقت نمیکنم آپ کنم یه وقتایی مثل الان که دارم سحری درس میکنم با گوشی میام ایشالا زود آپ میکنم معلوم شد وبلاگم و نخوندی چون نوشتم مامانم مریضه ;-) در هرصورت واسه خوندن نوشته های قشنگت وقت میذارم راستی این دفه بخاطر عمل مامانم حسابی مهمون شهر شلوغتون بودیم خوشحالم که دوست نازنینی مثل شما پیدا کردم اوف چقدر حرف زدم :$@-}--:-*


خسته نباشید گلم ، من از زبون پسر نازت پرسیدم حال مادربزرگ چطوره ؟ ایشالا همیشه سلامت باشید. منم همینطور
مامان حنانه زهرا
22 تیر 92 19:37



parinaz
23 تیر 92 19:42
میگن دلتنگی قشنگ ترین هدیه ی عشقه حالا من با این هدیه ی قشنگ تو چیکار کنم؟واسه دوست پسرمه ها
نه چک زدیم ، نه چونه عروس اومد تو خونه ! ( دوست پسرت میگه ها )

parinaz
24 تیر 92 0:22
خونه اجاره ای داری برام تو قلبت ؟

قلبمو رو پیش پيش میدم ، جونمم ماه به ماه !


اگه عقب بیافته بلندت میکنما ! گفته باشم
parinaz
24 تیر 92 0:56
بچه که بودم تا 10 میشمردم ،

فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،

حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،

ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی

ღاین دیگه مال عاطفه جونیهღ


عـشقم !
لی لی
24 تیر 92 12:12
عاطفه عزیزم سلاااام
مدتیه که میخونمت و از دل نوشته هایی که با نهایت احساس بیان میکنی واقعا لذت میبرم
عزیز دلم از خدا میخوام پادشاه کوچولوی سرزمین خاطره هاتون شاد و سالم بزرگ بشه و همونی بشه که مامان با امید و آرزو به اون روزا فکر میکنه


بسیار متشکرم لی لی خانوم عزیز بازم تشریف بیارید خانوم.
مامان امیرناز
24 تیر 92 15:50
سلام عزیزم بلاخره وقت کردم با کامپیوتر بیام و با افتخار لینکتون کنم


Fateme
12 مرداد 92 18:55
خوبه پری اینجاآدم میشه ماکه روی خوششونمی بینیم هرگز!!

فقط...
آرزومندآرزوهای قشنگت هستم ای دل انگیزترین


آخ گفتی ! ما هم فقط همینجا این روی خوش و میبینیم
Fateme
13 مرداد 92 0:34
عزیزم دلیلش کاملا واضحه!!
توواقعیت که کسی جذبش نشه میادتوفضای مجازی واسه ماخوش اخلاق میشه بلکه چهارنفردورش جمع بشن.باورنمیکنی برونظرای وبلاگشوبخون.واسه من له له میزدچندوقت پیش آدرس وبشوپخش کنم جدیدادیدم صداش درنمیاد.بله!!!ماشالا بازدیدکننده هاش زیادن خودشومیگیره واسه ما.بذاربچه دلش خوش باشه


بدجنس نباش ! نباش دیگه ! نباش !(تنتو گرم کن که اگه بخونه حسابتو میرسه !)